ذات
يكشنبه, ۱۶ آبان ۱۳۸۹، ۱۱:۱۳ ب.ظ
آری، هر آینه آدمی فراخ است، بسیار فراخ. من او را در صورت امکان تنگ تر می گیرم. تنها شیطان از آن سر درمی آورد.آن چه برای عقل شرم آور است، برای دل زیبایی است و نه چیز دیگر. آیا در سدوم(1) زیبایی هست؟ باور کن که برای توده ی کثیری از آدم ها زیبایی در سدوم یافته می شود. از این راز خبر داشتی؟ تازه زیبایی هم اسرارآمیز است و هم سهمگین. خدا و شیطان آن جا می جنگند و آوردگاه، دل آدمی است. اما آدمی همیشه از درد خودش می گوید. گوش کن، حالا برویم بر سر واقعیات....
برادران کارامازوف-داستایفسکی کبیر-ترجمه ی صالح حسینی-ص156
برادران کارامازوف-داستایفسکی کبیر-ترجمه ی صالح حسینی-ص156
1: سدوم:یکی از شهرهای قدیمی فلسطین که مردم آن به فسق و فجور معروف بوده اند.
پس نوشت: خواب های آشفته می بینم چند شبی است. نمی دانم تقصیر داستایفسکی است و این روایت های تکان دهنده اش از ذات خراب آدمی یا تقصیر آن بنگاه داره یا پیاده روی های شبانه ام(دوباره افتاده ام به پیاده روی های شبانه) و این دخترهای آخر شب که می ایستند کنار خیابان و آن 206ها (206نفرت انگیزترین ماشین دنیاست. می دانستی؟) یا... توی این آخری دانشگا دوباره شلوغ شده بود. وسط شلوغ پلوغی ها یکی از حراستی ها(همان که هر روز قیافه ی مزخرف من را می بیند و باز هر روز از من کارت می خواهد) (الان قیافه اش یادم نمی آید! فقط توی خوابم ویژگی اش همین بود برایم!) با آمپول(!) زد یکی دیگر از حراستی ها را کشت. بعد هیچ کس هم نفهمید. فقط من دیدم. بعد از خواب پریدم. ساعت پای این نوشته هم برای این بی خوابی شبانه است. حس می کنم این مملکت دارد منفجر می شود. همه چیز دارد می رود هوا. من هم همراه شان. یک جور شیزوفرنیک. چه می دانم. از همین ها.
پس نوشت: خواب های آشفته می بینم چند شبی است. نمی دانم تقصیر داستایفسکی است و این روایت های تکان دهنده اش از ذات خراب آدمی یا تقصیر آن بنگاه داره یا پیاده روی های شبانه ام(دوباره افتاده ام به پیاده روی های شبانه) و این دخترهای آخر شب که می ایستند کنار خیابان و آن 206ها (206نفرت انگیزترین ماشین دنیاست. می دانستی؟) یا... توی این آخری دانشگا دوباره شلوغ شده بود. وسط شلوغ پلوغی ها یکی از حراستی ها(همان که هر روز قیافه ی مزخرف من را می بیند و باز هر روز از من کارت می خواهد) (الان قیافه اش یادم نمی آید! فقط توی خوابم ویژگی اش همین بود برایم!) با آمپول(!) زد یکی دیگر از حراستی ها را کشت. بعد هیچ کس هم نفهمید. فقط من دیدم. بعد از خواب پریدم. ساعت پای این نوشته هم برای این بی خوابی شبانه است. حس می کنم این مملکت دارد منفجر می شود. همه چیز دارد می رود هوا. من هم همراه شان. یک جور شیزوفرنیک. چه می دانم. از همین ها.
تازه اگه کارت نداشته باشی می تونی از یه در دیگه بری و معمولا رد میشی. نمی دونم این حراست و کارت دیدن اصلا چه فایده ای داره.