کودک اطراف
پنجشنبه, ۱۸ شهریور ۱۳۸۹، ۰۷:۱۳ ق.ظ
عجب غریبم من
عجب نشانی ها گم شده است
وطنم همین جاست، یا من غریب در وطنم؟
از این خیابان هرگز نرفته ام
و سقف بازارش را
در اولین گذر عمر خویش می بینم.
نمی شناسم این غول را
که قسط هایش را از خون زنده می گیرد
و مزد می خواهد
ز کودک اطراف
و باربرانی که می دوند
پی موتورچی ها
تا بار را پیاده کنند.
دوباره باران گرفت
و طاق نصرت این روزگار سقفی نیست
که سیل خنجر لغزنده را بلغزاند.
به زیر چتر دکان ها پناه خواهی برد
در اجتماع خیس
در اجتماع سرمایی
که با زکام عجیبی
مدام می رود و عطسه می زند...
از "پیاده روها"ی محمدعلی سپانلو
مرتبط: این جوری نگام نکن