بزرگ ترین نوشته ی دنیا
ایده ی جدیدی نبود. سال ها پیش، اول دبیرستان که بودم همچون ایده ای را توی کتاب "شهر شیشه ای" پل استر خوانده بودم. و آن موقع چه قدر هم به وجد آمده بودم و چه قدر عاشق پل استر شده بودم. توی شهر شیشه ای این جوری ها بود که یک کارآگاه خصوصی برای پیدا کردن سرنخ تصمیم می گیرد سوژه اش را که یک پیرمرد است هر روز با دقت زیر نظر بگیرد. پیرمرد هر روز صبح از خانه اش می زند بیرون و تا غروب پیاده روی می کند و این کارآگاهه هم سایه به سایه به دنبالش می رود و کوچک ترین حرکاتش را توی دفترچه یادداشتش می نویسد(و این دفترچه یادداشت های رمان های پل استر چه قدر خواستنی اند!) بعد از چند روز که کارآگاهه هیچ نکته ای پیدا نمی کند می نشیند دفترچه اش را بادقت دوباره می خواند و بعد از کلی کنکاش به یک نتیجه ی عجیب می رسد: مسیرهای گوناگونی که پیرمرد هر روز می پیمود فقط یک مسیر الکی نیستند، بلکه در پایان هر روز او یک حرف از حروف الفبای انگلیسی را با قدم هایش می ساخته. بعد حروفِ هر روز پیاده رویِ پیرمرد را که کنار هم می گذارد به یک کلمه می رسد و پیامی خطاب به اوی کارآگاه است و الباقی ماجرا...
حالا این آقای "نیک نیوکومن" هم از ایده ای مشابه همان استفاده کرده تا "بزرگ ترین نوشته ی دنیا" را ایجاد کند. چند روز پیش توی وبلاگ یک پزشک قضیه اش را خواندم. او برای بزرگ ترین نوشته ی دنیا از کاغذ و قلم استفاده نکرده. بلکه با یک ماشین و یک سیستم GPS همچین ترینی را ساخته: بزرگ ترین نوشته ی دنیا با وسعتی که دو اقیانوس اطلس و آرام را به هم پیوند داده. طی یک مسافرت دوازده هزار و سیصد مایلی. این جوری ها که اول نشست یک نقشه کشید که چی می خواهد بنویسد و مسیر حرکتش را مشخص کرد. بعد سوار ماشینش شد و شروع کرد به سفر. دستگاه GPSش را روشن کرد تا مسیر حرکتش را ثبت کند. هر جا که حروف نوشته اش تمام می شدند دستگاه GPS را خاموش می کرد و... بعد اطلاعات ثبت شده توی دستگاه را می برد توی گوگل ارث و آخرسر با همین کارها توانست بزرگ ترین نوشته ی دنیا را بسازد: Read ayn rand
دقیقن همین جای کارش است که من را برده توی فکر. این همه جمله و عبارت و کلمه توی دنیا، اخر رفته است چی را انتخاب کرده است! آین رند را بخوانید. و این آین رند یک نویسنده-فیلسوف روسی-آمریکایی است که سال 1982 مرده و یک کتاب محبوب هم دارد و ترویج دهنده ی فلسفه ی عینی گرایی بوده و الخ. آخر بنشینی کلی نقشه بکشی و کلی سفر بروی و بزرگ ترین نوشته ی دنیا را بسازی که فقط بگویی کتاب های یک جوجه فیلسوف را بخوانید؟! (مسلمن در مقابل نیچه و هگل و هایدگر و کیرکگارد و... او جوجه هم نیست!) نمی دانم... یک جوری احساس کردم عجب احمقی بوده این "نیک نیوکومن"!
بعد با خودم کلنجار رفتم که اگر من جای او بودم و قرار بود سوار ماشینم بشوم و بزرگ ترین نوشته ی کره ی زمین را بنویسم چی می نوشتم؟
دیدم سوال سختی است. اول گفتم یک چیزی می نوشتم که برای کل دنیا یک پیام خوب باشد. صلح. دوستی. عشق. بعد خودم به خودم خندیدم. بس که این کلمات کلیشه ای شده اند و برای این جور وقت ها به کار برده شده اند. دیدم خیلی دم دستی است این جور کلمه ها. بعد دیدم عجب چیز سختی است. باید یک کلمه پیدا می کردم که به دوازده هزار وسیصد کیلومتر سفرم معنایی بدهد. یک کلمه که خلاصه ی معناها باشد. به ذهنم رسید که مثلن می نوشتم گاد. مثلن می نوشتم الله. ولی... نه... خیلی کلی بودند. گفتم من هم با همان read شروع می کردم. ولی آخر چه کسی؟ بگویم کتاب های چه کسی را بخوانید؟ یعنی نویسنده ای به ذهنم نرسید که به کل دنیا بگویم بروید کتاب هایش را بخوانید. بروید دنیا را از دید او نگاه کنید... بعد به خودم گفتم من اگر بودم اسم او را با حروف انگلیسی می نوشتم تا عالم و آدم بداند و بفهمد... اما... هنوز هم نمی دانم من اگر بودم به عنوان بزرگ ترین نوشته ی دنیا چه کلمه و چه عبارتی می نوشتم؟!...
تو اگر به جای نیک نیوکومن بودی چه می نوشتی؟ عبارتی که بزرگ ترین نوشته ی روی کره ی زمین باشد و همه ی عالم و آدم بخوانندش...
فعلا تو این سوال گیر کردم اینو مینوشتم ...
خیلی خوب بود تو این احوال داغان کمی فکر کردیم
:-)