آینده ی نگاه های لذیذ!
1-ما مانده بودیم دخترک صبح به آن زودی چه می خواست از جان ما. همه مان مشغول دویدن بودیم و حضرت بانو نشسته بود روی نیمکت و نگاه به دوردورها و شاید زیرچشمی به ما می کرد. چند تا پسر بودیم. چند تا مرد بودیم. چند تا پیرزن هم بودند و چند تا زن. دختر مانند او(یعنی به وضع او) نبود. همه دو تا دو تا یا سه تا سه تا یا چند تا چند تا مشغول دویدن و نرمش و ورزش توی پارک. و هر بار که می دویدیم و به نیمکتی که او رویش نشسته بود می رسیدیم نمی شد نگاه را از او دریغ کرد. که بت خداتراشیده ای بود مانتو به تن و پا زیر دامنش روی پای دیگر انداخته و همچون مجسمه ای دیدنی نشسته بود و نمی شد گفت که ورزش کردن ما را به نظاره نشسته. اما هر بار که از جلویش رد می شدیم. هر بار که نیم نگاهی به او می انداختیم یک جور لبخند ژوکوندوار را روی لب هایش می دیدیم. هیچ کس که از جلویش رد نمی شد و از دور که نگاه می کردی خیلی مغموم و افسرده می نمود. اما با نگاه کردن به او... انگار یک جور حس رضایت بهش دست می داد این نگاه های مردان و پسران. انگار یک جورهایی تشنه ی نگاه های لذیذ پسران و مردانی که ما باشیم بود...
2- توی واگن مترو و ردیف صندلی ها همه مرد بودند و غرق در فکرها و خیال های خودشان. دو دختر که وارد شدند با خنده های شان همه را از آن عوالم بیرون آوردند و مرکز توجه شدند. یکی شان چادری بود با آرایشی غلیظ و هرازچندگاهی هم چادرش را باز می کرد و آن دیگری هم مانتویی و یحتمل به اندازه ی خرج دو ماه زندگی من خرج آرایش موهایش. پسری که کنارش نشسته بودند مشغول خواندن کتابی بود و حتا یک نگاه هم حرام شان نکرده بود و هرچه قدر آن ها با خندیدن سعی می کردند که حواسش را پرت کنند بی خیال کتابش نمی شد.(من می دانم که او دیگر نمی توانست کتابش را بخواند. فقط سر یک جور لج و لج بازی کتاب را رها نمی کرد!) و آخرسر چادریه گیر داد که آقا!ببخشید ما می خوایم بریم آریاشهر باید چی کار کنیم؟ و پسر هم مجبور شد سر از کتاب بلند کند و نگاهی برای توضیحی...
3-جایی گزارشی به نقل از روزنامه ی تلگراف می خواندم که مردان به طور متوسط در هر روز 43دقیقه صرف نگاه کردن به زنان می کنند. یعنی چیزی حدود یازده روز در هر سال و تقریبن یک سال از عمر متوسط هر مرد! در مقابل، زنان به طور متوسط در هر روز 20دقیقه صرف نگاه کردن به مردان می کنند.
خب، این گزارش در مورد جامعه ای مدرن شده به نام انگلیس است که این نکته در شماره ی بعدی مهم خواهد بود. یعنی شاید در جامعه ای مثل ایران این آمار این قدر هم بالا نباشد، البته فقط شاید! اما چیزی که مطمئنن هست همان نسبت نگاه ها در دو جنس است که گمان نکنم چندان فرقی بین ایران و انگلیس باشد. این که در دو شماره ی اول به چشم چران بودن و هیز بودن مردان اشاره ای نکردم به این خاطر بود که آن را امری بدیهی پنداشتم!
نکته دیگری که وجود دارد این است که بعضی زن ها و بعضی دخترها همیشه از این نگاه های مردان شاکی اند. آن ها را موجودات مزخرفی می پندارند که قادر نیستند خودشان را کنترل کنند و این حرف ها... اما چیزی که می خواستم با آن دو حکایت بگویم این بود که همان طور که میل به نگاه کردن در مردان است میل به نگاه شدن هم در زنان هست... این که بعضی زنان و دختران از نگاه شدن زجر می کشند(!) شاید دلایل فرهنگی زیادی داشته باشد. یکی ش به نظرم آموزه های آموزش و پرورش از دوران کودکی تا جوانی است. چیزی که برایم همواره جالب بوده این بوده که طبق این آموزه ها در مورد نگاه و این حرف ها همواره این جنس زن است که مبدا گناه دانسته شده و از همان نه سالگی به گوش دختران این بوم و بر می خوانند که خانم شما باید خودتان را بپوشانید خانم اگر خودتان را نپوشانید فلان می شوید بهمان می شوید. اما از آن طرف در مورد پسرها چندان آموزه ای در مورد نگاه نکردن من یادم نمی آید. مثلن تنها چیزی که یادم می آید حدیث پیامبر توی دین و زندگی دبیرستان بود که نکته کنکوری خیلی مهمی بود در مورد نگاه به نامحرم و تیر شیطان و این حرف ها... نتیجه اش چه می شود این می شود که یک جور حس گناه کار بودن به زنان و دختران القا می شود که این حس گناه کاری در مردان اصلن به وجود نمی آید... سر همین چیزهاست که می گویم: نگاه یک مرد ایرانی به قوزک سفید پای یک زن چادری همان قدر شه{ وانی است که نگاه مرد انگلیسی به انحنای ساق پای زن انگلیسی. حتا اگر قوزک پا پوشانده شود نگاه مرد به انگشتان زن همان قدر شهو{ انی است، حتا اگر دست ها هم پوشانده شود و مثل زن های عربی برقعه به صورت زنان چادری بسته شود نگاه به چشمان شهلای شان همان قدر شه{ وانی است که... اما... اما... ما در عصری به سر می بریم که روزبه روز تاثیر آن آموزه ها مخصوصن بر زنان و دختران کمتر می شود. روزبه روز زنان و دختران به آن میل درونی دیده شدن بیشتر و بیشتر وقع می نهند و همچون مردان که تشنه ی دیدن بودند و هستند حالا آنان تشنه ی دیده شدن اند...
4-این که جامعه ی ایران مدرن شده یا نه محل اختلاف علما است. اما چیزی که تقریبن بین همه شان مشترک است این است که جامعه ی ایران در مرحله ی گذر است. مرحله ی گذر از سنت به سوی مدرنیسم. یعنی یک جایی بین این دو است. نه می توان گفت مدرن است و نه می توان گفت سنتی است. اما می توان گفت که در حرکت به سوی مدرنیسم است. تفصیلی اش را می توانید این جا بخوانید. در شماره ی قبل از آمار و ارقام نگاه کردن در انگلیس گفتم. کشوری که جامعه ای کاملن مدرن دارد...
داریوش شایگان در کتاب "افسون زدگی جدید" در مورد یکی از ویژگی های جالب عصر مدرنیسم چیزهای جالبی می گوید. می گوید که افسون زدایی جهان[یک چیز تو مایه های مدرنیسمی که در این نوشته می گویم و در ان لینک داده شده منظور است]با رشد بی سابقه ی حس بینایی و تضعیف دیگر حواس بشر همراه بود... سایر حواس انسان در نتیجه ی غلبه ی حس بینایی به خواب فرورفتند و فلج شدند. غلبه ی حس بینایی موجب شد که چیزها دیگر به صورت شفاف پدیدار نشوند، یعنی ظاهر شدن آن ها نتیجه ی "ترکیب همه ی حواس" نباشد، بلکه ما آن ها را در زیر نورپردازی مقطعی و جزئی ای ببینیم که نگاه، از زاویه ی دید خود، بر ان ها می افکند...
حال در نظر بیاورید آمار نگاه کردن مردان و نگاه شدن زنان در روزنامه ی تلگراف را. ایران در حال پیشروی به سوی مدرنیسم است. بی راه نیست اگر نتیجه بگیریم که روز به روز شاهد نگاه های لذیذ بیشتری خواهیم بود...دقایق بیشتر و بیشتری صرف نگاه کردن و تلاش برای نگاه شدن خواهد شد...و البته که این تازه جزء کوچکی از ماجراست...
5- داریوش شایگان در ادامه ی حرفش می آورد که: "انسان امروز تحت تاثیر انقلاب الکترونیکی و مجازی سازی حاصل از آن به نوعی گرایش های قبیله ای و محلی جدید باز می گردد. او غرقه در سیلان اطلاعات همزمان است. به طوری که امروزه همدلی و همداستانی به جای سردی و بی احساسی، همزمانی به جای توالی، و فضای دوبعدی موزاییک وار به جای پرسپکتیو سه بعدی نشسته است. ونگهی "تضعیف بخش بصری فی نفسه امکان کنش و تاثیر متقابل همه ی حواس را به حداکثر فراهم می کند" گسترش همه ی حواس و تداخل ساختارهای آن ها با یکدیگر و بازتاب آن ها بر هم عرصه ای یگانه برای تجربه ایجاد کرده که در آن همه ی حواس و سطوح آگاهی با هم و بر هم عمل می کنند و گونه ای آگاهی جمعی فرا می افکنند" افسون زدگی جدید ص351
خب. یک نگاه که به سرووضع خودمان بیندازیم می بینیم ما در عین حال که داریم به سرعت به سمت مدرنیسم پیش می رویم تحت تاثیرات پس از مدرنیسم نیز هستیم و هیچ جوره مدرن شدن مان مثل بچه ی آدم نیست! اما غرضم از آوردن این پاراگراف از گفته های داریوش شایگان چه بوده؟
چند روز پیش خبری می خواندم که در آن یکی از نویسنده های معروف ژاپن آخرین کتابش را روی دستمال کاغذی به چاپ رسانده. خبر عجیبی بود. تا وقتی کتاب به شکل معمولش هست و کاغذ هست چرا باید رفت مثلن روی دستمال کاغذی های لوله ای مخصوص توالت کتاب چاپ کرد؟! این کار آن نویسنده ی ژاپنی دقیقن مطابق با همین پاراگراف شایگان بود. این که او می خواسته علاوه بر حس بینایی مثلن حس لامسه ی خواننده اش را هم به کار بگیرد... یعنی دور نیست روزی که نویسنده ای رمانی بنویسد و همراه با آن یک مجموعه ی عطر با بوهای مختلف تحویل خواننده اش بدهد که این ها عطرهای شخصیت های مختلف رمان من هستند...برای این که علاوه بر حس بینایی حس بویایی خواننده اش را هم کار بگیرد و...
اما موضوع اصلی این نوشته نگاه کردن مردان و نگاه شدن زنان بود و اگر قصه ی آن پاراگراف داریوش شایگان را بخواهیم این جا دنبال کنیم... بله شاید دور نباشد روزگاری که پسری با دیدن ماتحت برجسته ی دختری غریبه ازگاه کردن سیر نشود بلکه بخواهد کمی هم با سر انگشتانش آن ها لمس کند یا بو کند و دور شاید نباشد روزگاری که دختران و زنان از لمس شدن در کوچه و خیابان، از بوییده شدن توسط هر مردی خوشش شان بیاید و آن ها هم بخواهند و... شاید دارم فانتزی می بافم. شاید...
6-و انسان یک تردید است، یک نوسان میان روح خداوند و گندزار لجن...و به هر سو برود انتهایی برایش متصور نیست...
7- و چه قدر این نادر ابراهیمی سرخوشانه می نویسد از خیلی چیزها!:
"سولماز یک باغ گل بود. اگر جوانی به او خیره می شد سولماز می ایستاد و فرصت می داد. بعد می گفت:"پسر، خوب نگاه کردی؟ حلالت باشد! گناهت پای من! دلت می خواست سولماز اوچی را ببینی و دیدی؛ اما اگر دفعه ی دیگر که از مقابلت رد می شوم، سرت را پایین نیندازی، به گالان می گویم چشم هایت را از کاسه دربیاورد و برای مادرت بفرستد."
با این وجود سولماز که خوش نقش ترین قالیچه ی صحرا بود چشمت را خیره می کرد و در جا نگاهت می داشت. به تو گفته اند که :فر.شی نیست"؛ به تو گفته اند که افعی روی آن خوابیده است... اما مگر می توانی به این دلایل چشمت را ببندی و رد شوی؟ زیبایی مِلکِ خداست نه مِلکِ یک خنجرکش وحشی. و خدا زیبایی را خلق کرده تا تو نگاه کنی. پاک، نگاه کنی. بی ریا نگاه کنی... این بود که پیرمردهای نودساله هم نمی توانستند از کنار او بگذرند و نگویند: تبارک الله احسن الخالقین!" آتش بدون دود-جلد دوم-ص18
مرتبط: نگاه کردن
دهی شرکت بدی تا بعد از مدتی همه از اعتبار وبلاگت مطلع بشن ؟
این کد رو در ویرایش قالب وبلاگت قرار بده زیر تگ برای پیدا کردنش هم کافیه بعد از رفتن به ویرایش قالب دکمه های CTRL + F رو با هم فشار بدی و بعدش هم رو جستجو کنی . بعد از اینکه کد رو قرار دادی یک ستاره زیر همه نوشته هات اضافه میشه که بازدید کننده های وبلاگ با کلیک روی اون ستاره به مطلبت رای میدن که امتیاز وبلاگت بالاتر میره .
اعتبار وبلاگت با ستاره معلوم میشه که هر چی بازدید کننده هات رو
مجبور کنی که روی ستاره بیشتر کلیک کنن به ستاره های وبلاگت اضافه میشه
www.SareVaght.com
اولین بار روی ستاره ای که به
وبلاگت اضافه میشه 1 بار کلیک کن تا تبلیغ وبلاگت توی سایت سروقت همون لحظه ثبت شه
و بعد از اون همه چی رو به بازدیدکننده هات بسپار
var style="style='border: none; padding: 0px'";var title1="با کلیک روی ستاره یک امتیاز به این مطلب بدهید" ;<br /> var title=""; var link=""; var code="13" ; if(title.length==0){ title=document.title; }
.<br />if(link.length==0){ link=top.location.href; }var title3 = title1+" : "+title;document.write("<a target='_blank' href='http://sarevaght.com/web/add?url="+link+"&title="<br /> +title+"'><img title='"+title3+"' src='http://sarvaght.com/rate/gif3.gif' "+style+" /></a>");<br />
_________________________________
بازدید کننده های وبلاگتون با هر بار کلیک روی ستاره وبلاگت یک
امتیاز به وبلاگت میدن و وبلاگت ستاره هاش بیشتر میشه
ستاره های رنگی رو از اینجا بگیر
Http://sarevaght.com/web/tools/rating/newrating.htm?NEW2