در حاشیه ی جاده ی جنگلی
شب. پس از لحظات طولانی سکوت:
اسی: به چی فکر می کنی؟
وحید: به فاحشه ی دیشب.
- چیه؟ تو هم دلت می خواد؟
- آخه بیش تر از 90درصد زن ها و دخترها به جز بدن شون و نازواداهاشون چیز دیگه ای ندارن. زنی که با نازواداهاش و با بدنش تجارت می کنه همیشه برام مرموز بوده...
- همه ی زن ها با بدن و ناز و اداهاشون تجارت می کنن.
- خب. یه جورایی آره. ولی فاحشه ها یه چیزای دیگه ای ان... مثلن این دیشبیه. کجا زندگی می کنه؟ شوهر داره؟ همسایه هاش می دونن اون چی کاره ست؟...هزار تا سوال تو کله م انداخته زنیکه ی عوضی. ولی باید سوار اون پرایدیه می شد.
اسی: برای چی؟ تا پرشیا هست پراید چی کاره ست؟
وحید: نمی دونم. باید سوار پرایده می شد. یا حداقل یه نیم نگاه به راننده ی پرایده می نداخت ببینه پسره سکسی هست یا نه. تا بوق پرشیارو شنید رفت سمتش. لعنتی. حداقل یه چونه سر قیمت می زد با پرشیائه...
- هیچ وقت سوار پراید نمی شن. زور نزن. خیالم نباف!
- آره. اون دفعه که جلوی قنادی نادران اول جاده لنگرود منتظرت بودم یه دونه دیگه شونو دیدم. یه پرایدیه سه بار بلوارو دور زد برای این که سوارش کنه. سوارش نشد. یه دویست و شش پلاک 56 هم براش کلی وایستاد سوار نشد. آخرش سوار یه دویست و شیش نمره 33 شد. خیلی عوضی بود...لاهیجان چه قدر فاحشه داره. نه؟
اسی: بیشتر از قم و مشهد نداره که!
وحید: ب...له(به سبک مهران مدیری جنگ 77)
- می گم اسی چه قدر این جا ساکته. چه قدر این جا تاریکه.
- نیم ساعت دیگه صبر کنیم هم صدای زوزه ی گرگ بلند می شه هم هاپ هاپ سگ هم جیرجیرک ها هم...
- اینا که صداهای خدا اند. تا باشه از این صداها باشه!
اسی: ما تو دل جنگل های سیاهکلیم. زیر نور ماه و ستاره ها. در سایه های تاریک درخت ها...
وحید: جنگل سیاهکل... یه آهنگ داره فرهاد گمونم داشته باشمش الان. در مورد همین جنگل سیاهکله و جمعه ی سیاهش... داره از ابر سیاه خون می چکه...خداست...آها... پیداش کردم... گوش کنیم...
(سوییچ روی حالت باطری استارت است و ضبط ماشین روشن)
...
وحید: همیشه وقتی این آهنگو می شنوم فکر یاغی بودن به سرم می زنه. فکر این که با همه چیز چپ باشم. هیچ چیزی رو نپذیرم. بزنم زیر همه چی...می دونی؟ یاغی بودن همیشه جزءآرمان هام بوده...ولی نمی دونم باید چه جوری یاغی باشم... پاری اوقات فکر می کنم همین که دنیا و مافیهاش رو تخمم حساب نکنم یعنی یاغی ام. اما چند روز که بی خیال دنیا و نگاه کردن به دخترها و پول و این جور چیزا می شم می بینم ارضا نشده م. می بینم یاغی نبوده م. نمی دونم باید چی کار کنم. پاری وقتا هم فکر می کنم باید برم یه جای دور...اما دو سه بار هم که رفتم دیدم باز یاغی نیستم....
اسی: اقتضای دوران دانشجوییه.
- یعنی بعدش بی خیال می شم؟
- دقیقن.
- تو هم بی خیال شدی که رفتی بعد از چهارسال درس خوندن کنتورنویس خونه های مردم شدی؟
- اون دست سرنوشته که سمبه ش خیلی پرزوره.
- چرند نگو... درد من فقط این نیست که می خوام یاغی باشم و نیستم. دردم اینه که نمی دونم. نمی دونم چی به چیه؟ از یه طرف دلم می خواد پول دار باشم از اون طرف به خودم می گم تو که 12 سال فقط توی مدرسه های دولتی درس خوندی باید از پول دارها نفرت داشته باشی. باید چپ باشی...نمی دونم می خوام چی باشم...می فهمی؟... نمی دونم...نمی دونم...
- ماهو تو آسمون سیر کن. حال بیا. این قدر سکوت تا حالا شنیده بودی تو یه جا؟!
- الله وکیلی خداست این جا. این تهرانی ها خداروشکر همه شون این جاده رو بلد نیستن. وگرنه به گه می کشوندن...
اسی: حالا این چهار لیتر بنزین ما رو تا سیاهکل می رسونه؟
وحید: آره. فک کنم... ولی خدا بود اون پمپ بنزینه. یعنی جهان سومی بودنو با تمام وجود حس کردم ها. دیلمان که شهره پمپ بنزین نداشت. بعد اسپیلی که داهاتشه داشت. اونم چه پمپ بنزینی. یه مغازه ی شیروونی که وسطش یه پمپ کاشتن و ملت جلوی مغازه سروته می کنن بنزین بزنن. ولی این هیچی... اون بشکه ی بنزین خدا بود. یارو چهارلیتری رو که دید دستم گفت آزاد می خوای؟ گفتم آره. چهارلیتری رو کرد توی بشکه آورد بیرون گفت هزاروشیشصد تومن می شه. کلن اون بشکه برای همین کار بود...
(ماشینی رد می شود)
- اسی، اینایی که رد شدن در مورد ما چی فک می کنن؟
- هیچ فکری در مو.رد ما نمی کنن.
- تشکر می کنم.
- باور کن. چیه؟ می خواستی بگم فک می کنن من دخترم و تو داری ترتیب منو می دی؟ نه داداش. از این خبرا نیست. هیش کی به ما فک نمی کنه...
- پسره ی نومید...
- منظره رو بچسب. تاریکی رو حظ کن. من داره سردم می شه. ول کن این حرفارو.
- آره. فکرشو بکن. تو چله ی تابستون داریم این جا می لرزیم. بریم؟
- آروم برو. لنتا داغ نکنن...
- خودم مواظبم...
یا اینکه تجارت یه جور داد و ستده
من و یاد آهنگ turn the page انداخت
Here I am, on the road again,
There I am, up on the stage
There I go, playin' star again,
There I go, turn the page