سپهرداد

Hurtling through the dark night

سپهرداد

Hurtling through the dark night

سپهرداد

دارم نگاه می‌کنم. و چیز‌ها در من می‌روید. در این روز ابری چه روشنم و چه تاریک. همه‌ی رودهای جهان و همه‌ی فاضلاب‌های جهان به من می‌ریزد. به من که با هیچ پر می‌شوم. خاک انباشته از حقیقت است. دیگر چشم‌های من جا ندارد... چشم‌های ما کوچک نیست. زیبایی و زشتی کرانه ندارند...
@
قبل‌ها زیر عنوان وبلاگ می‌نوشتم: «می‌نویسم، پس بیشتر هستم». روزگاری بود که بودن و بیشتر بودن را خیلی دوست می‌داشتم. ولی گذشت. حقیقت عظیم لاتفاوت بودن بودنم و نبودنم من را به ولایت هوا فرستاد. اینکه حالا باز هم دارم می‌نویسم دیگر نه برای بودن و نه برای بیشتر بودن بلکه فقط برای عادت است.
@
ما همانی می‌شویم که پی در پی تکرار می‌کنیم؛ بنابراین فضیلت فعل نیست عادت است.
@
پیاده روی را دوست دارم. آدم‌ها را دوست دارم. برای خودم قانون‌های الکی ساختن را دوست دارم و به طرز غم انگیزی معمولی هستم...
@
و مرد آنگاه آگاه شود که نبشتن گیرد و بداند که پهنای کار چیست.
@
جاده. مسافر. سربازِ پنج صبح. دانشجوی ترم صفری. دختری که چشم هایش نمی درخشد. اندوه. نفرت. عشق. از همین‌ها...
@@@
هیچ گونه ثباتی در موضوعات و سبک نوشته‌های این وبلاگ وجود ندارد.
@@@
ستون پایین:
پیوندهای روزانه، معمولا لینک سایر نوشته‌های من است در سایت‌ها و مطبوعات و خبرگزاری‌ها و...
کتاب‌بازی، آخرین کتاب‌هایی است که خوانده‌ام به همراه نمره و شرح کوچکی که در سایت گودریدز روی‌شان می‌نویسم.
پایین کتاب‌بازی، دوچرخه‌سواری‌های من است و آخرین مسیرهایی که رکاب زده‌ام و در نرم‌آفزار استراوا ثبت کرده‌ام.
بقیه‌ی ستون‌ها هم آرشیو سپهرداد است در این سالیانی که رفته بر باد.

ایمیل: peyman_hagh47@yahoo.com
کانال تلگرام: https://t.me/sepehrdad_channel

بایگانی

گوش کن. با لب خاموش سخنی گویم..

جمعه, ۲۵ تیر ۱۳۸۹، ۰۷:۰۶ ب.ظ

و چنین بود سولماز: دختری که مردان خودشیفته ی صحرا را شیفته ی خود می کرد و زنان خوش قامت قبیله را به حسرت قامت خویش می شکست و کودکان بی خیال را به رویای برانگیزاننده ی بلوغ فرومی برد. دختری که تمام پوشیده برهنه حس می شد. و تمام خاموش، چون آتشفشان جوشان و غایب در حضوری همیشگی...

به کوه می گویم: "سولماز را می خواهم" جواب می دهد: من هم!

به دریا می گویم: "سولماز را می خواهم" جواب می دهد: من هم!

در خواب می گویم: "سولماز را می خواهم" جواب می شنوم: من هم!

اگر یک روز به خدا بگویم "سولماز را می خواهم" چه جواب خواهد داد؟

 

و گالان سرور جنگجویان ترکمن صحرا بود: شاعر و وحشی، یکه تاز و بی پروا، سرسخت و کینه جو...

مرا به شعرهای خوبم بشناس و به صدای خوش سازم

مرا به کینه ی کهنه ام بشناس و به صدای داغ تفنگم

مرا به اسبم بشناس و به آتشی که در صدها چادر انداخته ام

مرا به نامم بنام: گالان اوجا، گالان اوجا، گالان اوجا...

 

 ...آری. گالان به اعتبار خشونتش گالان بود و سولماز به اعتبار غرورش سولماز. هر دو خیره سر، هر دو رامش ناپذیر، هر دو سرکش و بی پروا. عشق ملایمت ناپذیر آن ها به هم از چشمه ی انحلال یکی در دیگری آب نمی خورد، از دریای تضاد می جوشید؛ از تقابل، از درگیری، از مواجهه و مقاومت. کارشان شکستن هم بود و نو ساختن هم و شاید به همین سبب بود که هرگز این عشق فروکش نکرد، تحلیل نرفت. به پایان نرسید. سهل است چون آتشی که در آن بدمند دمادم بر حرارتش افزوده شد و روزبه روز شعله ورتر و سوزنده تر؛ و آن دو برای هم چون دو جام آب خنک بودند و تشنه ی جاوید: چشاندنی و رمیدنی، نوشاندنی و پس کشیدنی؛ و از همان لحظه ی آغاز مسلم شد که پای جذب و دفعی پایان ناپذیر در میان است. رسیدنی در کار نبود تا تمام شدنی در کار باشد. از ایستادن در برابر هم و سر فرود نیاوردن انگار که خسته نمی شدند. گالان در انتظار یک لحظه ی تمکینِ روح از جانب سولماز بود، در انتظار یک خواهش، یک التماس، یک زانو زدن و  گریستن – که از کشتن خویشانم بگذر- و سولماز در انتظار آن که گالان کلامی به نرمی بگوید –که به خاطر محبتم به تو ای سولماز، از انتقام درمی گذرم- اما نه آن اهل تمکین روح بود و این اهل نرم گفتن. اما که سخت برای هم بودند و سخت وابسته به هم و سخت عاشق. و این چگونه عشقی بود، هیچ کس ندانست و نشناخت...

 آتش بدون دود - جلد اول(گالان و سولماز) - نادر ابراهیمی

مرتبط: اشارت نظر

  • پیمان ..

نظرات (۱)

  • مرضیه زندیه
  • هردوتاشون نامردن عاشق نباید خودخواه و مغرور باشه وگرنه عشق و عاشقی حرف مفته!
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی