گوش کن. با لب خاموش سخنی گویم..
و چنین بود سولماز: دختری که مردان خودشیفته ی صحرا را شیفته ی خود می کرد و زنان خوش قامت قبیله را به حسرت قامت خویش می شکست و کودکان بی خیال را به رویای برانگیزاننده ی بلوغ فرومی برد. دختری که تمام پوشیده برهنه حس می شد. و تمام خاموش، چون آتشفشان جوشان و غایب در حضوری همیشگی...
به کوه می گویم: "سولماز را می خواهم" جواب می دهد: من هم!
به دریا می گویم: "سولماز را می خواهم" جواب می دهد: من هم!
در خواب می گویم: "سولماز را می خواهم" جواب می شنوم: من هم!
اگر یک روز به خدا بگویم "سولماز را می خواهم" چه جواب خواهد داد؟
و گالان سرور جنگجویان ترکمن صحرا بود: شاعر و وحشی، یکه تاز و بی پروا، سرسخت و کینه جو...
مرا به شعرهای خوبم بشناس و به صدای خوش سازم
مرا به کینه ی کهنه ام بشناس و به صدای داغ تفنگم
مرا به اسبم بشناس و به آتشی که در صدها چادر انداخته ام
مرا به نامم بنام: گالان اوجا، گالان اوجا، گالان اوجا...
...آری. گالان به اعتبار خشونتش گالان بود و سولماز به اعتبار غرورش سولماز. هر دو خیره سر، هر دو رامش ناپذیر، هر دو سرکش و بی پروا. عشق ملایمت ناپذیر آن ها به هم از چشمه ی انحلال یکی در دیگری آب نمی خورد، از دریای تضاد می جوشید؛ از تقابل، از درگیری، از مواجهه و مقاومت. کارشان شکستن هم بود و نو ساختن هم و شاید به همین سبب بود که هرگز این عشق فروکش نکرد، تحلیل نرفت. به پایان نرسید. سهل است چون آتشی که در آن بدمند دمادم بر حرارتش افزوده شد و روزبه روز شعله ورتر و سوزنده تر؛ و آن دو برای هم چون دو جام آب خنک بودند و تشنه ی جاوید: چشاندنی و رمیدنی، نوشاندنی و پس کشیدنی؛ و از همان لحظه ی آغاز مسلم شد که پای جذب و دفعی پایان ناپذیر در میان است. رسیدنی در کار نبود تا تمام شدنی در کار باشد. از ایستادن در برابر هم و سر فرود نیاوردن انگار که خسته نمی شدند. گالان در انتظار یک لحظه ی تمکینِ روح از جانب سولماز بود، در انتظار یک خواهش، یک التماس، یک زانو زدن و گریستن – که از کشتن خویشانم بگذر- و سولماز در انتظار آن که گالان کلامی به نرمی بگوید –که به خاطر محبتم به تو ای سولماز، از انتقام درمی گذرم- اما نه آن اهل تمکین روح بود و این اهل نرم گفتن. اما که سخت برای هم بودند و سخت وابسته به هم و سخت عاشق. و این چگونه عشقی بود، هیچ کس ندانست و نشناخت...
آتش بدون دود - جلد اول(گالان و سولماز) - نادر ابراهیمی
مرتبط: اشارت نظر