دست ها
دلم می خواست فقط ما دو تا می بودیم. اگر فقط ما دو تا می بودیم نمی گذاشتم با هیزم، آتش درست کنیم... نه... می گذاشتم. اگر می دیدم سردت است و دلت می خواهد شعله های آتش به انگشتان دستت گرما ببخشند با هیزم هم برایت آتش درست می کردم. اما برای سیب زمینی پخته آتش دیگری به پا می کردم... دستت را می گرفتم می چرخاندمت توی دامنه ی کوه تا با هم خاراشتر خشکیده جمع کنیم و خارغلتان سرگردان و گون کندنی و تاپاله و سرگین خشکیده. نمی گذاشتم هم دست به هیچ کدام شان بزنی. نمی گذاشتم مثل حالا بروی بچرخی هیزم جمع کنی بیاوری کپه کنی تا ماریا نفت بریزد رویش و حسام فندک بزند و تو دستت را بگیری روی آتش تا من دیوانه ی دست هایت بشوم! نمی گذاشتم دست هات را از جیب مانتویت دربیاوری. خودم جمع می کردم هر چه را که لازم بود و برایت تعریف می کردم. همه چیز را واو به واو روایت می کردم. برایت دوره ی گه شناسی هم برگزار می کردم. که پشگل خر (همان که به خرمای دانه درشت می ماند) اصلن به درد نمی خورد. هیچ وقت نباید رفت سراغش. مثل کاغذ توی یک چشم برهم زدن می سوزد. و پشگل گوسفند مزخرف ترین نوع پشگل است. نه می شود جمعش کرد نه می شود آتشش زد. و عالی ترین نوع پشگل برای سیب زمینی پخته درست کردن مال گاو است که دیر می گیرد. اما دیر هم می میرد. گدازه ای درست می کند که سیب زمینی را مغزپخت می کند و...آن وقت تو را می نشاندم روبه رویم و سرگین ها و خاراشترها و گون ها را آتش می زدم و دود سیاهی به آسمان می فرستادم که کلاغ ها بیایند به طرفش و لابه لای دود قارقار کنند و من از پشت دود ببینمت و نبینمت و دود بخوابد و سرگین ها گداخته شوند و سیب زمینی ها را بگذارم لای آتش گدازان و تو دستت را بگیری بالای هرم گرمای آن اتش و من انگشت هایت را ببینم و...
دست هایت که روی آتش بود توی همین فکرها بودم. یک دفعه به من نگاه کردی و من از همه ی این فکرها شرمم شد. از خودم بدم آمد که چه قدر افکار تاپاله ای و مزخرفی توی مغزم وول می خورند. دوباره به دست هایت و به آتش نگاه کردی. بدی آتش همین است. به آن که خیره بشوی می روی توی فکر. تو هم رفتی توی فکر. من به دست هایت که نگاه می کردم می رفتم توی فکر. دوباره که به دست هایت نگاه کردم دلم خواست این بار برایت کتاب بخوانم. دلم خواست یک تکه از "عقاید یک دلقک" را برایت بخوانم. همان جا که از دست های زنانه و مردانه می گفت. و دست های تو زنانه ترین دست های عالم بودند...
"یک زن قادر است خیلی چیزها را با دست هایش بیان کند یا آن که با آن ها تظاهر به انجام کاری کند، در حالی که وقتی به دست های یک مرد فکر می کنم همچون کنده ی درخت بی حرکت و خشک به نظرم می رسند. دست های مردان فقط به درد دست دادن، کتک زدن ، تیراندازی و چکاندن ماشه ی تفنگ و امضا می خورند...اما به دستان زنان در مقایسه با دست های مردان باید به گونه ای دیگر نگاه کرد: چه موقعی که کره را روی نان می مالند و چه موقعی که موها را از پیشانی کنار می زنند..."
و دست های تو وقتی که روی اتش نگه شان داشته بودی تا گرم شوند داشتند ویرانم می کردند...ویران...
مرتبط: دیوانه
فوتبال هستی؟کل کل چه طور؟راستش ما یه وب داریم مخصوص کل کل برای دو تا
تیم سرخابی پایتخت.ما که میگم یعنی یازده دوازده نفری میشیم ها!!!!ولی یکی
از یکی تنبل ترن!!اول:اگه دوست داری نویسندمون باشی و اینکاره ای بهم بگو تا
واست پسووردو بفرستم.دوم:اگه با تبادل لینک یا بنر موافقی اول به اسم کل کل
قرمز و ابی لینکمون کن بعد بهم بگو تا منم لینکت کنم.پیج رنکم هم سه
هستش.برو حالشو ببر.سوم:اگه کلا دوست داری با همه چی ساز مخالف
بزنی،پس لااقل یه سر بهمون بزن تا دلمون خوش باشه.اگه بیای نهایت
هیجانو تو میدون جنگمون احساس میکنی.از ما گفتن بود.از شما........پس
منتظرم گلم.بای