BRTباز
به هرکس که بیش از یک بیست و چهارم از عمر خود را توی BRT بگذراند میشود گفت BRTباز. BRTبازها زیادند. بیشتر BRTبازها آدمهای خستهای هستند که صندلیهای اتوبوس برایشان حکم تختخواب دارد. اما همه شان هم این طور نیستند.
من هم یک BRTبازم. هر روز نوزده ایستگاه را می آیم و نوزده ایستگاه را برمی گردم. آدم های زیادی توی این نوزده ایستگاه سوار می شوند و پیاده می شوند اما من سر جام هستم و آمدن و رفتن شان را نظاره می کنم و یک جورهایی حس صاحب اتوبوس بودن می کنم. صبح ها ایستگاه اول سوار می شوم و میکپم روی صندلیهای ته اتوبوس، آن صندلیهای بالابلندی. حس خوبی میدهند به آدم، احساس تسلط. و آن وقت تا خود انقلاب کارهای زیادی میتوانم بکنم. کتاب بخوانم ، مجله بخوانم، آهنگ گوش بدهم، آدمها را نگاه کنم، به مناظر بیرون چشم بدوزم و... نگاه کردن به آدمها و کارهایشان توی اتوبوس سرگرمی جالبی است. همهشان توی فکرند،چه ایستادهها ، چه نشستهها. خیلی روزها آرزو میکنم ای کاش من یک سازی بلد بودم. آن وقت ساز را برمیداشتم میآوردم توی اتوبوس رِنگ شاد مینواختم همه شنگول شوند دعا به جانم کنند. حرف هم که میزنند ناله و فغان است. توی ایستگاه های وسط سوارشدن شان به اتوبوس حکایتی ست. ملت خودشان را پرت می کنند توی اتوبوس و کلمه ی «زورچپونی» را به صورت عملی معنا می کنند. گوسفندبازی ای است... و برای اینها BRT معنایی جز فشار و خفگی و زندگی سگی ندارد...خیلی روزها یاد این شعر «حسین تولایی» می افتم که می گفت:
اتوبوس
یک نوشابه ی خانواده ی خیلی بزرگ است
که وقتی درش را باز می کنند، می گوید:
پس س س س ...
و گوشه ی لبم لبخندی می نشیند. همه ی آدم های توی فکرِایستاده نشسته ی اتوبوس اضطراب دارند. این را می شود از دست های مشت کرده و انگشت های سیخ شده شان فهمید.
اضطراب وجود.
کم اند آدم هایی که اضطراب نداشته باشند. راحت و بی شیله پیله استاده باشند و انگشت هاشان راحت و بی حال باشد. من نمی دانم این اضطراب از کجاست ولی بعضی روزها خودم هم گرفتار این اضطراب می شوم. سر هیچ پوچ. شاید تقصیر BRTهاست. شاید آن ها هیولاهای اضطراب انگیز و استرس زایی هستند، شاید...
انبوه جمعیت ایستاده در اتوبوس جای عجیبی است. خدا نکند آدم قدبلندی کنارت ایستاده باشد، آن وقت سر تو زیرِ بغل او قرار می گیرد و بوی عرق سرت را گیج می آورد. آن جا مردم راحت تر حرف می زنند. چون به هم نزدیک ترند و البته باید مواظب جیب ها هم بود. فریادِ «دستت تو جیب من چی کار می کنه؟» را من تابه حال چندین بار شنیده ام...
من هرروز توی مسیرم یک نمودار سینوسی را هم طی می کنم. قسمت پایین محورش همان زیرگذر امام حسین است و قسمت بالای محورش پل حافظ. این دو تا را که به هم وصل کنی می شود یک نمودار سینوسی...
BRT خوب است. چون می شود از توی آن آسمان را دید. BRT خیلی خوب است. چون نور روز توی آن می ریزد، درحالی که توی مترو خبری از نور زنده ی روز نیست. BRT خیلی خیلی خوب است. چون می توانی پنجره اش را باز کنی و هوای آلوده و سرد تهران صورتت را نوازش کند. BRT خیلی خیلی خیلی خوب است. چون می توانی به قدر یک رمان در مورد آن بنویسی...
سلام عزیز. چرا شاکی می شی؟! شاکی نشو تو رو خدا. بفرما ...اینم دست... نگاه کن ایناها بای بای... بای بای...