اسیر گهواره
"اسیر گهواره"ی "کریستیان بوبن" یک جورهایی زندگینامهی خودنوشت او است. با همان لحن شاعرانه و فصلها و پاراگرافهای کوتاه.
بوبن در این کتاب با همان زبان آرامشبخش همیشگیاش از زندگی معمولی و بیفروغش میگوید. از زندگی بیاتفاقش در معمولیترین شهر دنیا: کروزو. او آدم اهل سفری نبوده. تمام عمرش را در شهر کوچک کروزو گذرانده. یک شهر بسیار معمولی که در قدیم صنعتی بوده و پر از کارخانه و حالا سالهاست که با تعطیلی کارخانهها به یک حالت سکون و بیاتفاقی مطلق رسیده. از کودکی و جوانی و زندگی بیاتفاق و بیافتخارش میگوید. بوبن از آن آدمهاست که پا از خانه بیرون نمیگذارند و ترجیح میدهند بنشینند کنار بخاری اتاقشان و کتاب بخوانند و رویا ببافند. از آن آدمها که هیچ وقت اهل گشتن و دنیا را دیدن نبودهاند و چسبیدن به زندگی روزمرهشان را به همه چیز ترجیح میدهند... و "اسیر گهواره" کتابی است در ستایش این نوع از زندگی:
"یک زندگی آرام، بیفروغ و معطوف به سادگیها به میوهی به شبیه است که ظاهری زمخت و پوستی پرزدار دارد و وقتی در سایه میرسد هوای انباری را عطرآگین میکند. همانطور که پیکر یک قدیس پر از مرگ هوا را معطر میکند" ص41
"اسیر گهواره" را که میخواندم به یک چیز خیلی فکر میکردم: اینکه میشود آدمها را به دو دسته تقسیم کرد: آدمهایی که اهل سفرند و آدمهایی که اهل حضراند. برای خودم اصطلاح هم ساخته بودم و در طول خواندن کتاب دایم توی ذهنم باهاشان بازی میکردم: آدمها یا استاتیکاند یا داینامیک.
آدمهای استاتیک اهل سفر و گشت و گذار نیستند. دوست دارند همان جایی که هستند بمانند و به شناخت جهان کوچک دور و برشان بپردازند. و آدمهای داینامیک اهل سفرند و گشت و گذار. دوست دارند دنیا را بگردند. با انرژی بیپایانشان زمین بزرگ را بکاوند و در همهجایش پرسه بزنند.
"کریستیان بوبن" از آن آدمهای به شدت استاتیک است. و "اسیر گهواره" را در ستایش استاتیک بودن نوشته. شاهجملهاش هم در این مورد این جمله است: " هر وقت میخواهم آن سر دنیا را ببینم به نوک کفشهایم نگاه میکنم."ص67
در طول خواندن کتاب با خودم کلنجار میرفتم که استاتیک بودن خوب است یا داینامیک بودن. به خودم نگاه میکردم. میدیدم بعضی روزها به شدت دلم میخواهد استاتیک باشم و بعضی روزها دیوانهی داینامیک بودنم. و این واقعن اذیتم کرد. بعضی وقتها میگفتم: اَه، انفعالی که بوبن دارد به من تزریق میکند بدبختم میکند. من جوانم، سرشار از انرژی. باید داینامیک باشم.
و تصمیم میگرفتم دیگر کتاب را ادامه ندهم و به کاروزندگی خودم برسم. اما از زندگی روزمره و سگدوزدنها خسته میشدم و دوباره میرفتم سراغ کتاب و این بار مثل بوبن ستایندهی استاتیسم میشدم...
آخرش هم بوبن بود که در آخرین صفحات کتاب در یک پاراگراف جالب یک جملهی طلایی گفت و من را آتش زد:
"کتاب بزرگ روشن، روی میزم، در سکوت میسوزد. این کتاب فرشتهی لنگان نام دراد. زندگی نویسندهاش ژان ماری کرویچ شاعر درست برخلاف زندگی من بوده است. او همیشه بیرون از منزل به سر میبرد واز هیچ چیز در امان نبود. بنابراین هیچ چیز ما دو نفر را از هم جدا نمیکند. خارهای جادههای طولانی و تهدیدهای افراد بدطینت روح سرگردان او را با ناپایداری ستایش برانگیز آسمان آشنا کردند. او در سینه آفتابی داشت که با نور پرفروغش او را از سایر انسانها منزوی میکرد...او نیز بیش از من زندگیاش را انتخاب نکرده بود.
برای کسی که روی صندلی مینشیند و نیز برای آن کس که زیر نور مهتاب پرسه میزند همهی معجزات "این جا" نام دارند." ص112.
%%%
خواندن "اسیر گهواره" برای همهی روزمرهزدگان تجربهی خوبی خواهد بود. بوبن از روزمرگی طوری حرف میزند که انگار چیزی لذتبخشتر از زندگی روزمره نیست:
"نقشهی زندگی روزمره زمانی که چین و چروکش را صاف میکنیم همان کورهراهها و همان برجستگیهای نقشهی ابدیت را دارد."ص111
اسیر گهواره- نوشتهی کریستیان بوبن- ترجمهی مهوش قدیمی- انتشارات آشیان- 120 صفحه- 2200 تومان