سه گانه ی نیویورک
پل استر که میخوانی حس میکنی در یک اتاق شیشهای شفاف قرار گرفتهای و داری از پشت آن شیشههای براق به جهان پیرامونت نگاه میکنی، به ادمهای سرگردان، به اتفاقهای بیمعنا و بامعنا.
توی کتاب “ارواح” یک جایی در مورد شخصیت اول کتاب(آبی) میگوید: [او] احساس میکند که مانند مردی است که محکوم شده در اتاقی بنشیند و تا زمان مرگ کتابی را بخواند. این خود به قدر کافی عجیب است. اینکه در بهترین حالت به یک زندگی نصفهکاره دل خوش کنی، دنیا را فقط از ورای واژهها ببینی و از طریق زندگی دیگران به زیستن ادامه دهی."
میخواهم بگویم کتابهای پل استر حکم همان کتاب مرد محکوم را دارند. وقتی کتابی از پل استر را دستت میگیری میشوی مثل آن مرد محکوم. زندگیات نصفهکاره میشود و دنیا را فقط از ورای واژههای شفاف پل استر میبینی. با این تفاوت که تو به سرعت صفحه به صفحهی کتاب را میخوانی و سریع به انتها میرسی و از بند محکومیت خارج میشوی. بعدش دو تا احساس بهت دست خواهد داد: یا احساس خالی بودن میکنی یا احساس میکنی که دلت میخواهد باز هم محکوم شوی.
پل استر که میخوانی احساس میکنی هر چیزی ارزش نوشتن را دارد. دلت میخواهد با همان وسواس پل استر توی لوازمالتحریرفروشیها بچرخی یک دفترچه یادداشت سرخ رنگ بخری و بعد هرچه که میبینی هرچه که به ذهنت میاید و هر چه که میشنوی بنویسی. پل استر که میخوانی حس میکنی دنیا از کلمات ساخته شده است و رابطههای بین کلمات به طرز فوقالعادهای تعیین کنندهاند...
و "سه گانهی نیویورک" که میخوانی هیچ وقت جملات صفحهی اول کتاب فراموشت نمیشوند:
کلمات عوض نمیشوند، اما کتابها همیشه در حال تغییرند. عوالم مختلف پیوسته تغییر میکنند، افراد عوض میشوند، کتابی را در وقت مناسبی پیدا میکنند و آن کتاب جوابگوی چیزی است، نیازی، آرزویی.
سهگانهی نیویورک/پل استر/ترجمهی شهرزاد لولاچی و خجسته کیهان/نشر افق
تو دوستداشتی جای ناظر باشی یا اون پایین تو خیابون؟