سال من
بزرگترین خوبی "سال من" همین است. تو را تشویق به نوشتن میکند. نوشتن را برایت آسان میکند. رولد دال ساده و راحت و بیقید نوشته و البته همان رولد دال همیشگی هم هست. با همان زبان تندو تیزش و نگاه دقیقش و ناقلابازیهایش. در کتاب "سال من" کمتر قصه گفته. بیشتر توصیف کرده و کمی هم خاطرات گفته. رولد دال در این کتاب از گذران یک سالش در مزرعهی محل زندگیاش گفته. کتاب دوازده فصل دارد، دوازده فصل به نامهای دوازده ماه سال: ژانویه، فوریه، مارس... به بهانهی آن ماه و مناسبتهای خوشایندش رولد دال شروع میکند به گفتن و تو را سحر میکند و با خودش میبرد. نگاه عاشقانهاش به طبیعتی که در آن زندگی میکند و اطلاعاتش در مورد طبیعت خیلی جالب است. یک جایی از کتاب میگوید: “اگر شما در شهر زندگی میکنید واقعن برایتان متاسفم که هیچ کدام از این منظرههای باشکوه را نمیبینید. من که هیچ وقت توی عمرم توی هیچ شهر بزرگ و کوچکی زندگی نکردهام و هیچ وقت هم زندگی نخواهم کرد.”ص40
با این جمله و آن توصیفهایش دل من را واقعن سوزاند!
این روزها که باران دل و روحم را خیلی قشنگ قلقلک میدهد خواندن "سال من" باعث شد که سعی کنم به هوا و طبیعت پیرامونم بیشتر دقت کنم...
این هم یک بریده از کتاب:
ماه می[اردیبهشت و خرداد ما] ماه فاختههاست. بگذارید برایتان از این پرندهی شگفتانگیز و تمام عادتهای بدجنسانهاش بگویم. اول از همه بگویم که فاخته یک پرندهی مهاجر است و نمیتواند تا ماه آوریل[فروردین و اردیبهشت ما] به اروپا یا جزایر کوچک انگلیس برسد. او تا اوایل پاییز یعنی وقتی احساس سرما کند، همینجا میماند و بعد واقعن هزارها و هزارها کیلومتر به طرف جنوب پرواز میکند. فاخته برعکس بیشتر پرندگان مهاجر، در آفریقای شمالی توقف نمیکند. پرواز میکند و پرواز میکند و تا نواحی استوایی افریقا حتی تا افریقای جنوبی یا بعضی وقتها تا آسیا و گینهی نو هم میرسد. به این دلیل میتواند این کار را بکند که برخلاف بادقپکها، چلچلهها و سهرهها، فاخته پرندهای بزرگ و قوی با بالهای عریض و دمی دراز است.
هر کس که بیرون شهر زندگی کند، زمان رسیدن فاختهها را میداند، چون آدم بیاختیار صدای بلند و عجیب فاختهی نر را که تقریبن شبیه فریاد انسان است میشنود. تقریبن میگوید: "کوکو کوکو!" و تا کیلومترها دورتر شنیده میشود؛ صدای عجیب، بلند و قهقههمانندی که انگار خطاب به تمام پرندگان آسمان فریاد میزند که بهتر است حواستان جمع باشد.
و اما بشنوید از بدجنسیهای این پرنده. برعکس بیشتر پرندگان، فاخته برای خودش جفت پیدا نمیکند تا با هم زندگی کنند. فاختههای نر و ماده به تنهایی زندگی میکنند و اینجا و آنجا با جنس مخالف خودشان جفتگیری می کنند. به همین دلیل در دنیای فاختهها چیزی به اسم همسر یا خانواده وجود ندارد. وقتی فاختهی ماده آماده میشود اولین تخم خود را بگذارد، تقریبن همیشه این کار را روی زمین انجام میدهد. بعد تخم را به منقار میگیرد و به دنبال آشیانهی یک پرندهی دیگر میگردد تا تخم را توی آن بگذارد. هیچ فاختهای تابهحال خودش را برای ساختن آشیانه یا خوابیدن روی تخمها و غذا دادن جوجههایش به زحمت نینداخته است. فاختهی ماده(در حالیکه تخم را به منقار گرفته است) آنقدر پرچینها را میگردد تا آشیانهی پرندهی دیگری را که توی آن تخم هست پیدا کند. بعد یواشکی تخم را میان تخمهای دیگر میگذارد و پرواز میکند. میرود و همه چیز را فراموش میکند.
فاختهها به دلیلی ناشناخته معمولن آشیانهی یک گنجشک پرچین را انتخاب میکنند. تخم گنجشکهای پرچین برای من دوستداشتنیترین تخم پرنده در انگلستان است؛ تخمی به رنگ آبی لاجوردی کمرنگ و خالص، بدون حتا یک خال. اما تخم فاخته بزرگتر و به رنگ قهوه ای خاکی با لکههای تیرهتر است. از همه جالبتر اینکه وقتی گنجشک پرچین به لانهاش برمیگردد و تخم قهوهای و کثیف فاخته را میبیند که لابهلای تخمهای آبی و زیبای خودش جا خوش کرده است، ظاهرن اصلن اهمیتی نمیدهد؛ میرود و روی تخم فاخته و تخمهای خودش مینشیند.
وقتی همهی جوجهها سر از تخم بیرون میاورند، گنجشک ماده چندان متوجه نیست که چه اتفاقی قرار است بیفتد. معمولن چهار یا پنج تا از تخمها مال خودش است، به اضافهی یک تخم فاخته. وقتی جوجهها سر از تخم بیرون میاورند، پدر و مادر هر دو به جوجهها غذا میدهند؛ همینطور به جوجهی زشت فاخته! فراموش نکنید که جثهی یک فاختهی بالغ سه برابر یک گنجشک پرچین است و به همین خاطر جوجهی فاخته سه برابر تندتر از جوجه گنجشکها رشد میکند. سپس موقع کشت و کشتار فرامیرسد. جوجهی بزرگ شدهی فاخته، جوجههای گنجشک را یکی یکی از لانه به بیرون پرت میکند تا بمیرند و دست آخر تنها کسی که میماند، جوجهی عظیمالجثه، پشمالو و بدقوارهی فاخته است که تمام لانه را اشغال کرده است.دیوانهکنندهترین موضوع این است که حتا بعد از این ماجرا هم ظاهرن پدر ومادر جوجه گنجشکها متوجه نمیشوند چه اتفاقی افتاده است و به غذا دادن این قاتل ادامه میدهند؛ شب و روز تقلا میکنند تا غذای کافی برای جوجهی فاخته بیاورند. تا اینکه به اندازهی کافی بزرگ میشودو میتواند از لانه بیرون بپرد. بعد فاخته بدون حتا یک تشکر خشک و خالی پرواز میکند و میرود.
به همین دلیل است که میگویم فاخته بدجنسترین پرندهی توی آسمان است.
سال من/نوشتهی رولد دال/ترجمهی میرعلی غروی/نشرمرکز/صفحات 29 تا 33
خوش به حالت که زیاد کتاب می خونی!
فک کنم تو سنت از من خیلی بیشتر باشه. چون کلی تجربه های جور وا جور از این داستانها بدست آوردی و میاری...مثلا زندگی تو یه روستای خارج از شهر،تویه مزرعه...هوووووووو...عاشقشم!!!!!!!