هستم. خواهم ماند. تو هم نرو. تو هم بمان.
ما سرزمین غریبی داریم. اگر آن را بشناسی حتمن عاشقش میشوی، چه باسواد باشی، چه کم سواد، چه روشنفکر باشی، چه غیرروشنفکر... هرچه باشی طبیعت پرشکوه و عظیم این سرزمین تو را به زانو درمیآورد و با تمام وجود جنگیدن به خاطر آن را به تو میآموزد. از پی دیدن و شناختنش دیگر نمیتوانی در مقابل ان بیتفاوت بمانی، دیگر نمیتوانی نسبت به ان غریبه باشی و به ان فکر نکنی، نمیتوانی چمدانت را ببندی و خیلی راحت بگویی: "میروم آمریکا، میروم جایی که کار و مزد خوب وجود دارد، میروم و خودم را خلاص میکنم." نمیتوانی زخمش را زخم خودت ندانی، دردها و غصههای مردمش را دردها و غصههای تن و روح خودت ندانی، گلهایش را گلهای باغ و باغچهی خودت ندانی، کویر و دریا و کوههای برهنهاش را عاشقانه نگاه نکنی، در بناهای مخروبهی قدیمیاش، روان اجدادت را نبینی، صدای آبهای مست رودخانههایش را همچون صدایی فراخواننده از اعماق تاریخ حس نکنی و نمیتوانی برای بازسازیاش قد علم نکنی، پای نفشری، یکدندگی نکنی و فریاد نکشی... نمیتوانی، نمیتوانی...
ابنمشغله-نادر ابراهیمی-ص 102
از وبلاگتون خوشم اومد مخصوصا اینکه یادی از فرهاد شده بود
البرز پیر منتظر حضور شماست
پاینده ایران