زرد و پژمرده
يكشنبه, ۸ شهریور ۱۳۸۸، ۰۸:۵۶ ق.ظ
گاهی اوقات آدم هوس یک شعری را میکند و شروع میکند به خواندنش. بعد میبیند سیر نشده. دوباره میخواند. دوباره و دوباره. انگار دلش میخواهد از صبح تا شب واژههای آن شعره روی زبانش باشند و اهنگ آن شعره توی گوشهایش بپیچند...
این شعری است که این روزها برایم این حالت را پیدا کرده:
سراپا اگر زرد و پژمردهایم ولی دل به پاییز نسپردهایم
چو گلدان خالی لب پنجره پر از خاطرات ترکخوردهایم
اگر داغ دل بود، ما دیدهایم اگر خون دل بود، ما خوردهایم
اگر دل دلیل است، آوردهایم اگر داغ شرط است، ما بردهایم
اگر دشنهی دشمنان، گردنیم! اگر خنجر دوستان، گردهایم!
گواهی بخواهید، اینک گواه همین زخمهایی که نشمردهایم!
دلی سربلند و سری سربهزیر از این دست عمری بهسربردهایم