صحرانشینی پای سگی گزید
چند روز پیش سر سفرهی افطار نشسته بودیم و مشغول خوردن بودیم و به اخبار شبکهی خبر هم در همان حین گوش جان سپرده بودیم. گوینده خبرها را پشتسرهم در مخ ما میکرد تا رسید به اخبار مجلس. گمانهزنیهای رای اعتماد به وزرا و به تعویق انداختن بررسی طرح هدفمند کردن یارانهها و... تا رسید به یک خبر که نمیدانم چه صفتی برای آن برگزینم!
خبر این بود: "مجلس طرح برداشت 20 میلیون دلار از حساب ذخیره ارزی برای مقابله با محدودسازی ناعادلانه آمریکا و دیگر قدرتهای غربی در عرصهی فناوری اطلاعات به منظور افشای موارد متعدد و روزافزون نقض حقوق بشر توسط آنها را یک هفته بعد از تعطیلات در صحن علنی بررسی میکند."
بعدش گوینده شروع به گفتن این توضیحات کرد که سنای امریکا برای کمک به مخالفان نظام جمهوری اسلامی در حوزه خبررسانی و پایگاه های شبکه اجتماعی اینترنت 50 میلیون دلار اختصاص داده است. طرح جدید ضد ایرانی موسوم به ویس (Voice) شامل 30 میلیون دلار برای توسعه برنامههای رادیویی فارسی تحت حمایت رادیو اروپای آزاد، 20 میلیون دلار برای توسعهی شبکههای اینترنتی ضددولت ایران و 5 میلیون دلار برای گردآوری اطلاعات درباره وضعیت آشوبگران در ایران است.
اولین واکنش من با شنیدن این خبر یک فریاد بلند بود: بیست میلیون دلار؟!!!
لحظهای از خوردن باز ماندم. همینجوریش دولت آقای محمود احمدینژاد با کسری بودجه مواجه است و از آنطرف حقوق آن همه کارگر را پیچاندهاند و از این طرف ندارند گوشت بخرند میروند از افغانستان بز وارد میکنند که مردم گرسنه نمانند(1) و آن وقت بیست میلیون دلار برای افشای نقض حقوق بشر در آمریکا؟! آن هم چه کسانی؟! عالیجنابانی که در زندانهایشان... بعد به خودم گفتم: خب، اینها نمایندگان همین ملت ایران هستند. خلایق هرچه لایق. ملتی که احمدینژاد را رییسجمهور میکند پول و سرمایهاش هم باید خرج همین کارها بشود...خلایق هر چه لایق...و لقمهام را فرو دادم.
بعد یاد حکایت سعدی افتادم. حکایت سگی پای صحرانشینی گزید:
سگی پای صحرا نشینی گزید
به خشمی که زهرش ز دندان چکید
شب از درد بیچاره خوابش نبرد
به خیل اندرش دختری بود خرد
پدر را جفا کرد و تندی نمود
که آخر تو را نیز دندان نبود؟
پس از گریه مرد پراگنده روز
بخندید کای مامک دلفروز
مرا گر چه هم سلطنت بود و بیش
دریغ آمدم کام و دندان خویش
محال است اگر تیغ بر سر خورم
که دندان به پای سگ اندر برم
توان کرد با ناکسان بدرگی
ولیکن نیاید ز مردم سگی
با خودم گفتم: ایکاش آقای سعدی زنده میبود تا از او بپرسم حکم صحرانشینی که میرود سگه را به تلافی گاز میگیرد چیست؟!!!
(1): هیهات من الذله.
پسنوشت: خودم را وطنپرست نمیدانم ولی بیگانهستیز چرا، هستم. از حکایت سعدی هم معلوم است دیگر!
"خودم را وطنپرست نمیدانم ولی بیگانهستیز چرا، هستم."