کنکور دانشگاه آزاد اسلامی
سوالهای زبان را که تمام کردم کارم شد زیرزیرکی نگاه کردن شان. بچهها را هم نگاه کردم. یکی یکی پر کردن مربع ها را تمام میکردند و سرهاشان بالا میآمد و آنها هم کارشان همین میشد. حالا بعضیها زیرزیرکی و یک نگاه به آن ها یک نگاه به برگه و بعضیها صاف و سیخکی. 25تا سوال معارف را سه دقیقهای جواب داده بودم و سرخوش بودم. جفت شان مراقب کلاس ما نبودند. یکی شان مراقب کلاس بغلی بود که آمده بود پیش مراقب کلاس ما و در گوشی به هم چیزهایی میگفتند و هرهرکرکر راه میانداختند. وسط جواب دادن به سوال ها تک خندههاشان خیلی مزاحم بود. مخصوصن سر یکی از سوال های عربی که به خاطر تک خندهی یکی شان (گمانم همان مراقب کلاس ما) خوارومادرشان را توی دلم نمودم. مراقب کلاس ما چیز دیگری بود. فکر کنم به خاطر همین بود که هیچ کدام مان بهش اعتراض نکردیم. اولین چیزی که ازش دیدم پاهای سفید بی جوراب و کفش های قرمز ورنی اش بود که هر کدام شان یک پاپیون قرمز هم داشتند. این ها را وقتی دیدم که اول جلسه پاسخ برگ هایمان را بین مان توزیع کرد و من سرم پایین بود و همچین مشغول آیه الکرسی خواندن که دیدم آن پاها آمدند و پشت بندش دستی بلوری پاسخ برگ را جلویم گرفت... دیگر همه مان سوال های عمومی را تمام کرده بودیم. اما هنوز یک ربع دیگر وقت داشتیم و این یک ربع چه سرگرمی ای بهتر از دید زدن مراقب دوست داشتنی مان ... مقنعه ی کوتاه سرش کرده بود و فکل طلایی اش را از زیر آن داده بود بیرون و پوستش از همان انتهای کلاس هم شفافیت و لطافت عجیبی داشت. مانتوش کوتاه بود. یعنی یک بلوز سیاه تنگ بود به علاوه ی یک مینی ژوپ و شلوار لی آبی پوشیده بود که انحنای ران ها و ماهیچه ی خوش تراش پاهایش را به زیباترین نحو نشان می داد...کم کم بچه ها به صرافت افتادند که این شاهکار خداوندی را از نزدیک تر ببینند. یکی یکی دست هاشان بالا رفت و آن پری هم به طرف شان روان میشد تا ببیند چه مرگ شان است و ما توی دل مان دعا به جان جاسبی و هاشمی رسمن جانی می کردیم که مراقب های کنکورشان را از بین چاک پاره های دانشگاه شان انتخاب می کنند و...سوال های اختصاصی که بین بچه ها پخش شد سردربرگه فرو بردن و تمرکز کردن سخت شده بود!!!...
%%%
وقت آزمون که تمام شد همه مان انگار که شاش داشته باشیم بلند شدیم برگه ها و پاسخبرگ را بدهیم به مراقب خوشگل مان و گورمان را گم کنیم. اصلن صدای نازکش را نشنیدیم که گفته بود بنشینیم سر جای خودمان خودش می آید جمع می کند. به خاطر همین بهش برخورده بود و سگرمه هاش رفته بود تو هم. ناراحت شده بو دکه به حرفش گوش نداده ایم. هم چین اخم کرده بود که بیا و ببین. ما ولی به تخم مان هم نبود. حتی چند نفری برگه ها و پاسخبرگ هایمان را طرفش دراز می کردیم تا بگیرد و ما برویم دنبال کاروزندگی خودمان...تصویر اخمالوی آن مراقب وقت گرفتن پاسخبرگ ها هنوز هم یگانه تصویر من از دانشگاه آزاد و کنکورش است!