گفت و گوهای اوریانا فالاچی
خواندن مصاحبهها لطف خاصی دارد. متنی که همهاش دیالوگهای بین دو یا چند نفر است همین جوری خواندنش جذابیت دارد. چه برسد به اینکه بدانیم آدمهایش واقعیاند. حالا اگر آن آدمها آدمهایی باشند که سرنوشت یک ملت دستشان بوده یا هست دیگر خواندن مصاحبهها لطف خاصتری دارد.
کتاب "گفتوگوهای اوریانا فالاچی" همچین کتابی است. کتابی مشتمل بر هفت گفتوگو. گفتگوهایی با امام خمینی، مهندس بازرگان، لخ والسا، راکووسکی، شارون، سرهنگ قذافی و محمدرضا پهلوی.
هر هفت گفتوگو جذاب و خواندنیاند. البته مصاحبههای امام خمینی و مهندس بازرگان و محمدرضا پهلوی جذابیتهای خاص خودشان را هم دارند. ومهمترین ویژگی مصاحبهها این است که این مصاحبهها از آن هفت شخصیت یک تصویر تقریبن کامل به ما میدهند.به ما از آنها یک شناخت میدهند و...
این هم چند تکه از تکههایی که زیرشان خط کشیدهام یا داخل آکولاد گذاشتهام:
حجاب
+فالاچی: این چادر. آیا صحیح است که این زنها خود را در زیر چادر مخفی کنند؟ این زنها در انقلاب شرکت کردند. کشته دادند. زندان رفتند. مبارزه کردند. این چادر هم یک رسم از قدیمماندهای است. حالا دیگر دنیا عوض شده. حالا این صحیح است که مثلن اینها خودشان را مخفی کنند؟
_امام خمینی: اولن این که این یک اختیاری است برای آن ها. خودشا اختیار کردند. شما چه حقی دارید که اختیار را از دست شان بگیرید؟ ما اعلام می کنیم به زن ها که هر کس چادر می خواهد یا هر کس پوشش اسلامی بیاید بیرون. از 35میلیون جمعیت ما 33میلیونش می آید بیرون. شما چه حقی دارید که جلوی این ها را بگیرید؟ این چه دیکتاتوری است که شما نسبت به زن ها دارید؟ و ثانین این که ما یک پوشش خاص را نمی گوییم. برای حدود زن هایی که به سن و سال شما رسیده اند هیچ چیزی نیست. ما زن های جوانی که وقتی ایشان آرایش می کنند و می آیند یک فوج را دنبال خودشان می کشند این ها را داریم جلوشان را می گیریم. شما هم دل تان نسوزد. من دیگر بلند شوم. شما هم دل تان نسوزد.
این آخوندها...
+فالاچی:استبداد روحانیون خشمگینی که به نام خدا عمل میکنند و مستقیمن یا به طور غیرمستقیم دادگاههای انقلاب، کمیتههای انقلاب و پاسداران انقلاب در دست آنهاست و تنها یک دولت ضعیف سنگر غیرمذهبیون است. تمام اینها نشاندهندهی این است که در ایران جایی برای غیرمذهبیون نیست. شما برای ایران این را میخواستید آقای بازرگان؟
_مهندس بازرگان: نه و حتی اگر باعث تعجب شما نشود میگویم که امام خمینی هم این را نمیخواستند و نه حتی اطرافیان ایشان. من از همان ملاقات معروف ما در پاریس این را فهمیدم.
ایشان همه چیز میخواستند مگر اینکه روحانیون قدرت را در دست گیرند، چون اگر غیر از این بود که من نخستوزیری را قبول نمیکردم.
با وجودی که خودم مردی هستم خیی مذهبی و معتقد، ولی همیشه علاقهی من به مردانی چون مرحوم آیتالله طالقانی است، او همیشه میگفت دین زوری یک دین باارزشی نیست. همین مرحوم آیتالله طالقانی کتابی از آیتالله نایینی در 25سال پیش ترجمه کرده که یکی از کتابهای مورد علاقهی من است. در این کتاب شرح میدهد که دو نوع استبداد هست که انسان باید همیشه با آن مبارزه کند. یکی استبداد پادشاهان و دیگری استبداد مذهبی. اشکال این جاست که بعد از انقلاب اتفاقی افتاد ناگهانی و غیرقابلپیش بینی و آن اتفاق ایناست که روحانیون به طور غیرمنتظره کشور را در دست گرفتند.
هالهی مقدس
محمدرضا پهلوی:.....شاهی که نباید دربارهی آنچه میگوید و آنچه میکند به کسی حساب پس بدهد اجبارن خیلی تنهاست. با وجود این من به کلی هم تنها نیستم، زیرا نیرویی که دیگران هم نمیبینند مرا همراهی میکند. یک نیروی عرفانی. ونگهی من پیامهایی دریافت میکنم. پیامهای مذهبی. من خیلی مذهبی هستم. به خدا باور دارم و همواره گفتهام که اگر هم خدا وجود نمیداشت باید اختراعش میکردیم. واقعن این آدمهای بدبختی که خدا ندارند مرا سخت متاثر میکنند. نمیتوان بدون خدا زندگی کرد. من از پنج سالگی با خدا زندگی میکنم. از زمانی که الهاماتی به من شد....الهاماتی از پیامبران. ...در کودکی دو بار به من الهام شده است. یک بار در پنج سالگی و بار دوم در شش سالگی. در نخستین بار من حضرت قائم را دیدم که بنابر مذهب ما غائب شده است تا روزی بازگردد و جهان را نجات دهد. در آن روز من دچار یک حادثه شدم و روی یک صخره افتادم و این او بود که مرا نجات داد. او خود را میان من و صخره جا داد. من او را دیدهام. نه در رویا، در واقعیت؛ واقعیت مادی. میفهمید؟ من او را دیدم، همین. کسی که همراهم بود او را ندید و کسی جز من نمیبایستی او را ببیند...