فغان و امید
سه شنبه, ۲۵ فروردين ۱۳۸۸، ۰۱:۲۵ ب.ظ
آن روز(۱۳ اسفند) وقتی وارد تالار شد همهمان فریاد برآوردیم: "درود بر میرحسین." او میان عکاسها و بادیگاردهاش گم بود و پنهان. لحظهای از میان آنها سربرآورد و به بالا به ما که خروشان درودش میفرستادیم نگاه کرد. نگاهش هم خوشحال بود و هم نگران و البته آن روز برای ما سوالبرانگیز که آیا میآید.
فریادهای "درود بر میرحسین" ما مثل مجسمهی ژانوس که خودش بعدن توی سخنرانیاش گفت دو وجهی بود. فریادهامان هم فغان بود و هم امید.
برای لحظهای خودم را جای صاحب آن نگاه نگران گذاشتم. این همه جوان که هرکدامشان نماد و نمایندهای از هر کجای ایراناند به فغان آمده باشند و امیدشان دستآویزشان فقط به تو باشد و... لرزم گرفت. به خودم گفتم، هنوز هم میگویم: چهقدر سخت است میرحسین بودن...چهقدر سخت است افسانهی 1360 بودن...