Unknown
يكشنبه, ۹ فروردين ۱۳۸۸، ۰۸:۰۱ ب.ظ
حس میکنم آنقدر که باید تشنه نیستم... عطش ندارم... عطش چشیدن، دویدن، شتافتن، فرار کردن، رهاشدن... عطش لمسکردن چیزهایی که در دوقدمیام هستند و عطش لمسکردن چیزهایی که سالیان نوری زیادی از من فاصله دارند... عطش دانستن و اندوختن و عطش رفتن... حس میکنم اصلن عطش ندارم...برای این چیزها لهله نمیزنم تا تمام سلولهای وجودم بشوند تیری روان به سوی آن چیزها... انگاری سلولهای وجودم از بیعطشی من به طرز غمناکی عاطل و باطل و بیهدف شدهاند... و این بیعطشی خیلی رنجم میدهد،عذابم میدهد...