امیرآباد، سیگار، عشق
می خواستم یه چیزی بنویسم که اسمش باشه: امیرآباد، سیگار، عشق. نتونستم. یعنی تک جمله می یومد تو ذهنم، ولی نمی تونستم ادام بدم جمله پشت جمله بیارم. اصلن اولش می خواستم یه همچی چیزی رو برای وبلاگ utmechanic بنویسم. اما دلم راه نداد. نمی دونم. حس کردم حال نمی کنم اون جا بنویسم. این جا که می نویسم خیالم راحته کسی نمی خوندش. ولی اون جا نمی دونم می خونن نمی خونن...بهم می خندن نمی خندن. حس می کنم من که رابطه هام گسترده نیس نمی تونم اون جا باشم و هر کی رابطه هاش گسترده تر باشه می تونه بنویسه که بش بگن تو داری می نویسی... بی خیال. می خواسم بنویسم امیرآباد ته دنیاس. یعنی از امیرآباد اون طرف تر نیس. اما نمی دونستم چرا. چرا امیرآباد ته دنیاس؟ باید یه سری جمله عاطفی کوبنده پشت بندش می آوردم تا هر کسی باورش بشه امیرآباد ته دنیاس. اما نمی یومد.
بعد می خواستم از دانشکده مکانیک و سیگاری هاش بگم. در ستایش سیگار بگم. این که سیگار یه چیزیه که می شه یه کمی احساس پوچی رو باهاش از وجودت دود کنی بدی بیرون. از صف سیگاری های جلو دانشکده(مخصوصن بعدازظهرا، بعدناهار) بگم. امروز کنار دکه روزنومه فروشی جلو دانشگا وایساده بودم داشم تیترا رو دید می زدم، بغل دستم یه آقای کچلی وایساد سیگارشو آتیش کرد شروع کرد به کشیدن و مثل من دیدزدن. از اون سیگارا می کشید که من خوشم میومد.(هنوز نمی دونم از بوی کدوم سیگارا خوشم میاد از بوی کدومشون متنفرم). اون پک میزد من نفسمو تو سینه م حبس می کردم. بعد دودو که می داد بیرون من نفس عمیق می کشیدم تا تمام دود سیگار بره تو ریه هام، ریه هام حال بیان. بعد می خواسم بگم چرا سیگار نمی کشم، چرا سیگاری فکر نکنم بشم. راستش من سیگار نمی کشم چون حالم از سیگار کشیدن بچه سوسولایی که موهاشونو دمب اسبی می بندن ابروهاشونو برمی دارن به هم می خوره. وقتی می بینم این پسرپچول خوشگلا که خودشونو هف قلم آرایش می کنن (که اگه دست من بود همون وسط خیابون می خوابوندمشون می دادم بخورن) سیگار می کشن از هر چی سیگاره نفرتم می گیره...
و می خواسم از عشق بنویسم. این یکی هیچ جمله ای براش نداشتم. پوچ پوچ بود برام و هست و شاید خواهد بود. فقط چون بغل سیگار ترکیب قشنگی می سازه می خواستم ازش بنویسم.
حس می کنم عرضه ی نوشتن اون چیزایی رو که می خوام ندارم...
پی نوشت: utmechanicبدجوری ساکت و بی مطلب شده بود. یه پست گذاشتم گفتم:خلاقیت به خرج بدید جمله بسازید با این کلمه ها:امیرآباد-سیگار-عشق. این جوری یه تیر دو نشون کردم. چند تا از بچه ها مرام گذاشتن جمله باحال نوشتن. بقیه شون هم به تخم شون حساب نکردن. چند تا از جمله ها اینا بود:
- رفتی امیر آباد دنبال سیگار برو دنبال عشق نرو(خب عشق پسر به پسر مورد داره برادر من)
{توضیح: بیشتر دانشجوهای دانشکده فنی و مخصوصن مکانیکی ها(حدود ۸۵در۱۰۰)پسرن}
- امیرآباد، سیگار، عشق و موتور هزار!
- برو امیرآباد سیگار بکش/ بهتره عاشق نشی کسکش.
- می ری امیرآباد، عاشق می شی شکست عشقی می خوری بعد سیگاری می شی
- می ری امیرآباد سیگاری می شی، بعد عاشق می شی سیگارو ترک می کنی.
- عاشق نشو، سیگار نکش/امیرآباد خواستی برو خواستی نرو
- عشق سیگاری های امیرآباد دختر نیست، وینستونه.
- تو امیر آباد کشیدن سیگار عشق است
- من سیگار,عشق,امیرآباد را دوست دارم !
- عشق تو امیر آباد مثل سیگار می مونه هم به خودت آسیب می زنه وهم به دیگرون!
- خیلی چیز ها امتحانشون جذاب و جالبه از جمله عشق و سیگار ولی ابتلا به جفتش خانمان سوزه
- من عشقم اینه که برم امیر اباد سیگار بکشم!!!!
- عشق امیرآباد منو سیگاری کرده(به سبک نوحه)... سیگاری کرده... سیگاری کرده...
از این جمله ها می شه خیلی برداشت ها کرد. مثلن نفی عشق تو بیشتر جمله ها موج می زنه...
این چه عبارات زشتی بود؟
تو باید با لاتای چاله میدون در چگونگی ابراز تنفرت فرق داشته باشی!