سیاست فردی
تمام حرفی که می خواهم بزنم این است: هر آدمی یک جامعه است که نیازها شهروندان آن جامعه هستند و برای اداره ی جامعه اش باید سیاست داشته باشد.
بقیه ش چرندیاتی برای تبیین این کلمات است:
حقیقتش «سیاست» از آن کلمه هایی است که می شود گفت انتهای روزمرگی اند. کلمه ای که بارها و بارها تکرار شده، آن قدر که حال هر کسی را به هم بزند. آن قدر که آدم های دردمند از روزمرگی بگویند: سیاست کثافت است. نمی دانم، شاید فقط ما ایرانی ها تو دنیا این همه این واژه برامان تکراری است و مهم و اعصاب خردکن. شاید جاهای دیگر دنیا سیاست براشان کلمه ای باشد مثل نوروز. شاید هم نباشد. نمی دانم. اصلن جاهای دیگر دنیا مهم نیستند، مهم ما ایرانی ها هستیم که سیاست زده شده ایم. ما فقط سیاست زده شده ایم و به نظر من سیاست در ما حل نشده است ... نه ، حل نشدن سیاست در ما بیان خوبی نیست. بهتر است بگویم سیاست های ما همه ش جمعی است و ما برای فرد خودمان سیاست نداریم. نه، برای فرد خودمان سیاست نداریم بیان خوبی نیست. بهتر است بگویم به سیاست داشتن در فرد خودمان آن قدر توجه نکرده ایم.
همیشه در خودم یک دوگانگی دیده ام: گانه ی درسی و گانه ی غیردرسی. بر اساس دیدگاه سیاست فردی ام به گانه ی درسی می گویم جناح راست و به گانه ی غیردرسی ام می گویم جناح چپ.در من گاه جناح چپ پیروز است و گاه جناح راست. مثلن الان که درام این حرف ها را می نویسم جناح چپ من است که حکمرانی می کند. هر دو جناح برای رفع نیازهایم تلاش می کنند. گاه یکی می تواند و دیگری نمی تواند. گاه هیچ کدام نمی توانند. آن وقت آن نیازهای رفع نشده در من باقی می مانند و تبدیل می شوند به شورشیانی که در من تظاهرات می کنند...
در همین باب سیاست واژه ای وجود دارد که من به شخصه برخلاف خود واژه ی سیاست دوستش دارم: «سیاست گذاری». سیاست گذاری به نظر من کلمه ی قشنگی است. شاید چون یک کلمه ای است که مشخص می کند، معلوم می کند کجا برویم و چه کار کنیم و... شاید هم چون به نظر من معنای خود سیاست در «سیاست گذاری» تغییر کرده. سیاست خودش یعنی حکم کردن بر رعیت واداره کردن امور مملکت.حکومت کردن ریاست کردن. اما در سیاست گذاری به نظر من یک معنای دیگر پیدا کرده، یک جور معنای مانیفست، تعیین کننده ی راه و روش. به خاطر همین در سیاست فردی به نظر من سیاست گذاری کلمه ی مهمی است. آدم باید برای رفع نیازهایش روی چیزهای مختلف سیاست گذاری را مشخص کند. آدمی مثل یک زمین است که هر چیزی در آن بکارند رشد می کند و این سیاست گذاری های آدم است که مشخص می کند کجای زمینش چی بکارد چی نکارد و...
کلن، از زاویه ی نگاه « حکومت کردن بر خود همچون یک سیاستمدار» خیلی خوشم آمده. شاید بیان الکن م نتوانسته آن را در این جا خوب بگوید، ولی سیاست فردی چیز مهمی است.