ژرمینال-2
در هر سازمانی که کار کنی، تعداد زیادی آدم هستند که ارتباط با آنها از سلام و علیک و خسته نباشید فراتر نمیرود. نه این که تو سرد باشی، یا آنها سرد باشند. فراتر ازین، محدودههای کاری، تقسیمبندیها، سرمشغولیهای الکی، ممنوعیت شوخی و رفت و آمدهای دوستانهی بین سازمانی و... نمیگذارند که آدمها را کشف کنی. زمان مثل یخ در یک روز تابستانی آب میشود و هدر میرود و آدمها و داستانهای عجیبشان در سینههایشان پنهان میماند.
ولی پاری وقتها پیش میآید که یکهو داستانهای یک آدم را میشنوی. قشنگترش این است که فقط تو بشنوی. فقط تو پی ببری که این آدم برخلاف ظاهرش و پست و مقام سازمانیاش ماجراها گذرانده و اصلا آدمی دیگر است. انسانی دیگر است...
من آدم کمحرفیام. یعنی حوصلهی حرفهای معمولی و کلیشهای را ندارم. معمولا طوری حرف میزنم که آقای راننده خودش برای خودش ادامه بدهد و من فقط گوش بدهم. این جوری جالبتر است تا این که من حرف بزنم و بعدش والد درونم من را مواخذه کند که چرا این قدر حرف زدی؟ یک بار سوار یک تاکسی کرایه شدم. آقای راننده آژانس پیرمردی بود که زیاد حرف نمیزد. تا این که گرم شد. یادم است سر پلسازیهای بالای بزرگراه امام علی گفتم این قرارگاه خاتمالانبیا یک پلسازی یاد گرفته، دیگه مثل سدسازی هر سوراخی گیر بیاره میخواد بسازه و سرمایههای مملکتو صاحاب شه. این را که گفتم موتورش گرم شد. شروع کرد به دفاع از سپاه و نیروهای نظامی و خلاصهاش را بگویم. اتوبان امام علی را آمدیم پایین و انداختیم توی همت غرب و وقتی رسیدیم به خیابان شریعتی به اینجا رسید که همین هیتلر آقا. خیلی مرد بود. چون مرد بود همهی مستکبرا علیهش متحد شدند. چون میخواست مستقل باشه همه علیهش متحد شدن. توی جنگ جهانی دوم یه هیتلر بود تک و تنها و طرف مقابلش تمام دنیا: آمریکا، انگلیس، شوروی... چرا؟ چون دیدن میتونه روی پای خودش وایستا. چون دیدن ملت آلمان میتونن تمام دنیا را صاحب بشن... ما هم همینه. چون میخوایم رو پای خودمون وایستیم همه با ما بدن...!!!
آقا ب اما این طوری نبود. او داستان دیگری داشت. شاید اگر نمیگفتم دارم میروم پروژهی ساخت ایستگاه مترو، هرگز آن داستانها را نمیگفت. مثل بقیهی رانندهها چیزهایی پیش پا افتاده از شهر و آدمها میگفت. اما زده بودم توی خال...
آقای ب هیچ وقت کتاب ژرمینال امیل زولا را نخوانده بود. ولی او این کتاب را زندگی کرده بود.
از سال 67 تا 77 در اعماق زمین، در تونلهای متروی خط یک متروی تهران شبانه روز کار کرده بود. خودش میگفت جوانیام آنجا دود هوا شد و رفت. تا یک ربع توصیفهای تک تک قطعات دستگاه تی بی ام را میگفت. سگمنت به سگمنتش را. با آن دستگاه حفاری زندگی کرده بود. خودش رفته بود از گمرک بندرعباس با تریلیها تکه تکهاش را آورده بود تهران. دستگاه تی بی ام آمریکایی از سال 57 تا 67 توی گمرک بندرعباس مانده بود تا که پروژهی متروی تهران کلید خورده بود. اولش بلد نبودند دستگاه را سر هم کنند و باهاش کار کنند. ولی به ضرب و زور یاد گرفته بودند. کار آقای ب ریلگذاری بود. هم برای تی بی ام و هم برای دیزل لوکومتیوها... قشنگ تصویر کرد که هم زیر دستگاه تی بی ام ریل میگذاشتند و هم در دیوارهها... وقتی دیزل میآمد تا خاکهای تی بی ام را با خودش ببرد، تمام تونل پر میشد از دود دیزل. جوری که نمیتوانستند نفس بکشند. جوری که نمیتوانستند دو متری خودشان را ببینند. جوری که دو ساعت دراز به دراز میافتند روی قسمت بالای تی بی ام که حکم استراحتگاهشان در آن تونل وحشت را پیدا کرده بود. تونلی که در اعماق زمین گرم بود. خیلی گرم بود. جوری که در سیاه زمستانهای آن سالها آنها لخت، بدون لباس، بدون زیرپوش، فقط با شورتی که عورت را بپوشاند کار میکردند.
یک روز مشغول کار بودند. با تی بی ام حفاری نمیکردند. با بیل مکانیکی زمین را میکندند. حوالی همین ایستگاه دروازه دولت امروزی. در اعماق زمین. زیر بیمارستان امیراعلم. ریل گذاشته بودند و با دیزل تا محل حفاری رفته بودند. یک لحظه بیل مکانیکی که به دیواره زد ناگهان آبی سیاه رنگ فوران کرد. آنها دویدند سمت دیزل. آب سیاه رنگ متعفن بود. بویی وحشتناک تمام تونل مترو را پر کرد. لحظه به لحظه شدت آب سیاه رنگ بیشتر شد، تا که تمام دیواره یکهو فرو ریخت و آنها سوار بر دیزل با تمام قدرت پا به فرار گذاشتند. پشت سر آنها سیلابی متعفن به راه افتاده بود که نیمی از ارتفاع تونل را گرفته بود و اگر لحظهای میایستادند غرق میشدند. سیلاب سیاه و متعفن تا دقایق زیادی با همان سرعت دیزل آنها را دنبال میکرد. تا 1 کیلومتر سیلاب سیاه و متعفن آنها را دنبال میکرد... از شانس بدشان زده بودند به چاه فاضلاب 50سالهی بیمارستان امیراعلم... نکتهی دردناکش این بود که کارگاه به خاطر بوی شدید یک روز تعطیل بود. فقط یک روز... فردای روز تعطیل آنها رفتند سر کار، و در میان کثافتهای به جا مانده شروع کردند به بازسازی ریلها و تراورس گذاری و کندن زمین...
ما دو نفر سوار بر ماشین میرفتیم و من قصههای ژرمینال گونهی آقای ب را میشنیدم...
- ۱ نظر
- ۲۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۱:۰۶
- ۱۰۳۲ نمایش