بالاخره کتاب در خانهی برادر را تمام کردم. یک ماه طول کشید خواندنش. نمیرسیدم. کلاس زبان وقتم را عین چی میخورد و فقط میرسیدم روزها توی مسیر سوار بر ون و آخر هفتهها بخوانمش. دوستش داشتم. خرد خرد پیش رفتم و لذت بردم: خانهی برادر، پناهندگان افغانستانی در ایران. طرح جلدش هم اولش زشت به نظر می آمد. ولی بعد که داستان سری مهاجرت جیکاب لارنس را فهمیدم برایم دلچسب شد!
اصلیترین سؤال کتاب این است که چرا مهاجران افغانستانی بعد از 40 سال حضور در ایران هنوز در جامعهی ایران پذیرفتهنشدهاند؟ بااینکه نسل سوم و حتی چهارمشان هم در ایران به دنیا آمدهاند و بیش از چند دهه است که به سرزمین خودشان برنگشتهاند، چرا بازهم ایرانی حسابشان نمیکنیم؟ چرا بعد از 40 سال آنها حتی حق داشتن یک کارتبانکی یا گواهینامهی رانندگی هم ندارند؟ چرا حق ندارند در ایران سفر کنند؟ قانونیهایشان چرا برای هر بار خروج از شهر باید اجازه بگیرند؟ چرا ایرانیها اینچنین دید تحقیرآمیزی به مهاجران افغانستانی دارند؟
آرش نصر اصفهانی سعی کرده بود به این سؤال جواب بدهد که عوامل عدم ادغام مهاجران در جامعهی ایران چی ها هستند؟
کتاب 5 بخش کلی دارد: تعریف مسئله و مباحث نظری در مورد ادغام مهاجران در یک جامعه، تاریخ سیاستهای ایران در قبال مهاجران افغانستانی، مصاحبههای میدانی از تجربهی افغانی بودن در ایران، شناسایی نیروهای به وجود آورندهی وضعیت فعلی و پیشنهاد راهحل برای مسئلهی مهاجران در ایران.
برای من لذتبخشترین بخش کتاب تاریخ سیاستهای ایران در قبال مهاجران افغانستانی بود. جایی که نصر اصفهانی سالبهسال اظهارات مقامات مسئول و نمایندگان مجلس را دنبال کرده بود و توانسته بود خیلی مستند و دقیق سیر تطور سیاستگذاران ایران را دربیاورد. چه قدر جای همچون کتابهایی در مورد مسائل مختلف، آدمها، اشیا، مکانها و... توی ایران خالی است. اینکه روندها را موشکافی کنند. به آدمها تکیه نکنند. به روندها و گفتهها تکیه داشته باشند.
اوج کتاب برای من آنجاهایی بود که نصر اصفهانی مشروح مذاکرات مجلس در مورد موضوع مهاجران را در چند سال مختلف بررسی کرده بود و روندها را درآورده بود. یکجایی بود که در مورد تابعیت مادر ایرانیها پدر خارجیها در سال 1385 یکی از نمایندههای مجلس به آوردن مثال بچه غول برره متوسل شده بود. زهرخند زدم وقتی خواندمش. تأسف و نفرت تمام وجودم را پر کرد.
نصر اصفهانی بهدرستی نیروهای به وجود آورندهی وضعیت فعلی در مورد مهاجران افغانستانی در ایران را شناسایی کرده بود: کارگر ایرانی، کارفرمای ایرانی، دولت و ایدئولوژی ضدافغانستانی در ساحتهای مختلف (از تصمیمگیرندگان کلان تا رسانهها و مردم).
میگفت کارگر ایرانی به حضور کارگر افغانستانی اعتراض میکند. دولت برای راضی نگهداشتن کارگر ایرانی شرایط زندگی را برای افغانستانیها دشوار میکند. از آنطرف کارفرماهای ایرانی به نیروی کار پربازده و ارزان افغانستانی وابستهاند. دوست هم ندارند که افغانستانیها در کار پیشرفت کنند و تبدیل به کارفرما شوند. دولت برای راضی نگهداشتن آنها به افغانستانیها آنقدر فشار نمیآورد که همهشان از ایران بیرون بروند. دولت سعی میکند تعادلی را به وجود بیاورد که بیشترین بهرهکشی و استثمار از افغانستانیها را داشته باشد و از آنطرف کمترین هزینه را به خاطر آنها متقبل شود. یک ایدئولوژی ضدافغانستانی (نژادپرستی) هم در بین ایرانیان وجود دارد که باعث ایجاد شرایط غیرانسانی برای مهاجران در ایران شده است.
راستش به نظرم این جای تحلیل نصر اصفهانی میلنگد. او از یک ایدئولوژی دیگر هم باید حرف میزد: سیاست خارجی ایران در قبال کشور افغانستان. دید ایران در این 40 سال به این کشور چه بوده است؟ آیا ایران در این کشور یکبار یک فستیوال فرهنگی درستودرمان برگزار کرده است که مثلاً در آن ناصرخسرو را تجلیل کند؟ آیا ایران بهجز بهرهکشی نظامی و ایدئولوژیک در افغانستان دنبال چیز دیگری هم بوده؟ نه. معلوم است که نه. اصلاً سیاست فرهنگی ایران در سایر کشورهای جهان... مشکل از اینجا هم هست... نصر توی این کتاب خاستگاه مهاجران افغانستانی و نگاه حاکمیت به آنجا را در نظر نگرفته است؛ البته اگر در نظر می گرفت کتابش تاریکتر و ناراحت کننده تر هم می شد!
نصر اصفهانی در این کتاب دولت و حاکمیت را یک موجود واحد دیده است. به نظرم یکی از ضعفهای کتابش همین است. دولت در ایران هزار تکه است. شاید هم ترس از تیغ سانسور بوده است. نمیدانم. ولی فصلهای مربوط به تاریخ سیاستهای ایران در قبال مهاجران افغانستانی و مستندات آن فوقالعاده بود.
کتاب در خانهی برادر از آن کتابهای ناداستان خیلی روان است که خواندنش آدم را با وجوه تازهای از 40 سال اخیر تاریخ ایران آشنا میکند.