ادای دین به زندگی
۱۹
آذر
... با هم راه افتادند. میگفت: اینجا کوچههایی هست که در روز جز یکی دو عابر کسی ازش رد نمیشود. ماشینها هم کاری به کار پیادههاش ندارند.
بعد دیگر آهسته رفتند و ساکت. گاهی تمام پیادهرو و حتی بخشی از خیابان پوشیده بود از برگ و به هر رنگی. مینا خم میشد، برگی را برمیداشت میگفت: «نگاه کن همین یک برگ به چند رنگ است.»
میگذاشت تا او همین یک برگ را ببیند. بعد میانداختش و میگفت: «حالا برگرد نگاهش کن! دیگر نمیتوانی پیدایش کنی. خوب، اشکال ما در همین چیزهاست، اما من حالا فکر میکنم باید خم شد، حتی نشست و به یکی نگاه کرد، با دقت، انگار که آدم گذاشته باشدش زیر ذرهبین و مویرگ به مویرگ بخواهد ببیندش. ادای دین به پاییز یعنی همین....»
آینههای دردار/ هوشنگ گلشیری/ انتشارات نیلوفر/ ص ۷۰
- ۰ نظر
- ۱۹ آذر ۹۹ ، ۲۱:۲۶
- ۱۷۸ نمایش