مثل مسابقهی درگ 400 متر میماند. رقابت هیجانانگیز است. آنجا که دو تا ماشین قرار است انتهای قدرتشان را به هم نشان بدهند. مسیر یکسان است. شیب و پستی بلندی آن 400 متر برای هر دو یکسان است. فقط نیروی خفته در زیر کاپوتشان است که برنده را مشخص میکند. دو ماشینی که به نظر همتا میرسند. ولی درگ 400 متر است که نشان میدهد کدام یک سر است. و بعضی وقتها هم همتا به نظر نمیرسند. پورشهی میلیارد تومانی در یک سمت است و پراید هاچبک توربوی دستساز در آن سو. به هر حال 400 متر مشترک است و وقتی میبینی انتهای آن 400 متر پراید هاچبک توربوی دستساز با اختلاف چند ماشین زودتر به خط آخر میرسد، هیجانزده میشوی. ایمان میآوری که نیروی خلاقیّت و نوآوری از سازمانیافتهترین فنّاوریها هم برتر است...
مثل خواندن یک کتاب خیلی خوب با دو ترجمهی مختلف میماند. آنجا که لحنها و کلمهگزینیها با هم فرق میکند. آنجا که دیدگاه مترجمها با هم فرق میکند. هر کدام از دریچهی جهان خودش آن شاهکار را ترجمه کرده. مثل این میماند که از چند بُعد به یک قضیهی عجیب نگاه کنی و برایت روشن شود. آن وقت است که از مقایسه لذت میبری. آن وقت است که قضاوت میکنی. در مقام قاضی مینشینی و رأی به برتری یک ترجمه میدهی... زمینهی کار یکی بوده و همین زمینهی مشترک امکان مقایسهی قدرت دو مترجم در درک و فهم متن را برایت ممکن کرده...
شنیدن شعر «قسم به دلهای خستهی خستهدلان» را میگویم. شنیدن یک شعر به آوازهای مختلف را می گویم...
خستگی دلچسب این شعر را سه نفر جاودانه کردهاند: مرضیه، مهستی و داریوش. مهستی خستگی شعر و آهنگ را درنیافته. شعر را کابارهای میخواند و اصلاً دلچسب نیست. کنارش باید گذاشت. ولی آن دو نفر دیگر، خستگی شعر را تا عمق وجود دریافتهاند. خوب میخوانند. آهنگ هم یکی است و تو یک بار با صدای مردانهی داریوش گوش میدهی و یک بار با صدای زنانهی مرضیه. غمی شیرین بر دلت مینشیند...
مرضیه شعر را به شکوهی میخواند که داریوش به گرد پایش هم نمیرسد. مرضیه شعر را به گونهای میخواند که من همان بار اول ویرم گرفت که همخوانی کنم با او. با داریوش فقط میشود گوش داد. ولی مرضیه تو را چنان همراه میکند که همخوانی میکنی... ناخودآگاه با صدایش همصدا میشوی. یکهو میبینی تو هم داری زمزمه میکنی:
قسم به دلهای خستهی خستهدلان
قسم به قلب شکستهی خستهدلان
به آه بر لب نشستهی خستهدلان
که من در این سینه جز غمی آشنا به دل همزبان ندارم
ازو جدا ماندهام در این رهگذر ز یارم نشان ندارم...
- ۶ نظر
- ۰۸ آبان ۹۵ ، ۰۰:۴۸
- ۱۰۲۷۲ نمایش