سپهرداد

Hurtling through the dark night

سپهرداد

Hurtling through the dark night

سپهرداد

دارم نگاه می‌کنم. و چیز‌ها در من می‌روید. در این روز ابری چه روشنم و چه تاریک. همه‌ی رودهای جهان و همه‌ی فاضلاب‌های جهان به من می‌ریزد. به من که با هیچ پر می‌شوم. خاک انباشته از حقیقت است. دیگر چشم‌های من جا ندارد... چشم‌های ما کوچک نیست. زیبایی و زشتی کرانه ندارند...
@
قبل‌ها زیر عنوان وبلاگ می‌نوشتم: «می‌نویسم، پس بیشتر هستم». روزگاری بود که بودن و بیشتر بودن را خیلی دوست می‌داشتم. ولی گذشت. حقیقت عظیم لاتفاوت بودن بودنم و نبودنم من را به ولایت هوا فرستاد. اینکه حالا باز هم دارم می‌نویسم دیگر نه برای بودن و نه برای بیشتر بودن بلکه فقط برای عادت است.
@
ما همانی می‌شویم که پی در پی تکرار می‌کنیم؛ بنابراین فضیلت فعل نیست عادت است.
@
پیاده روی را دوست دارم. آدم‌ها را دوست دارم. برای خودم قانون‌های الکی ساختن را دوست دارم و به طرز غم انگیزی معمولی هستم...
@
و مرد آنگاه آگاه شود که نبشتن گیرد و بداند که پهنای کار چیست.
@
جاده. مسافر. سربازِ پنج صبح. دانشجوی ترم صفری. دختری که چشم هایش نمی درخشد. اندوه. نفرت. عشق. از همین‌ها...
@@@
هیچ گونه ثباتی در موضوعات و سبک نوشته‌های این وبلاگ وجود ندارد.
@@@
ستون پایین:
پیوندهای روزانه، معمولا لینک سایر نوشته‌های من است در سایت‌ها و مطبوعات و خبرگزاری‌ها و...
کتاب‌بازی، آخرین کتاب‌هایی است که خوانده‌ام به همراه نمره و شرح کوچکی که در سایت گودریدز روی‌شان می‌نویسم.
پایین کتاب‌بازی، دوچرخه‌سواری‌های من است و آخرین مسیرهایی که رکاب زده‌ام و در نرم‌آفزار استراوا ثبت کرده‌ام.
بقیه‌ی ستون‌ها هم آرشیو سپهرداد است در این سالیانی که رفته بر باد.

ایمیل: peyman_hagh47@yahoo.com
کانال تلگرام: https://t.me/sepehrdad_channel

بایگانی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مارادونا» ثبت شده است

مارادونا مرده. همه‌مان داریم بارها و بارها فیلم‌های گل‌زدن‌های افسانه‌ایش را نگاه می‌کنیم. مخصوصا گل‌های بازی انگلیس و آرژانتین در یک چهارم نهایی جام جهانی ۱۹۸۶ را. گل مشهور به دست خدا (آن‌هنگام که با آن قد کوتاهش به آسمان پرید و با دست توپ را وارد دروازه‌ی انگلیس کرد) و گل حرکت انفجاری‌اش از وسط زمین و پشت سر هم دریبل زدن‌هایش تا دروازه‌ی انگلیس را. نمی‌شود همچه اعجوبه‌ای را ستایش نکرد...

معنی این گل‌ها برای خود آرژانتینی‌ها مطمئنا فراتر از لذتی است که ما می‌بریم. در آن سال‌ها آرژانتین اقتصاد درست و درمانی نداشت. چیزی بود شبیه این روزهای ایران. تورم لجام‌گسیخته. بدهی‌های خارجی فراوان. بگیر و ببند. ترس. وحشت. فقر. ناامنی. ... در آن میانه در سال ۱۹۸۲برای جزایر فالکلند وارد جنگ با انگلیس شده بود و به صورت بدی هم در آن جنگ شکست خورده بود. اگر پیروز می‌شد شاید گوشه‌ای از فلاکت مردمش با غرور ملی جبران می‌شد. انگلیسی‌ها دو تا اقیانوس آن طرف‌تر، بر جزیره‌ای چسبیده به آرژانتین ادعای مالکیت داشتند. آرژانتین خواست حقش را بگیرد. اما مارگارت تاچر و ارتش انگلیس قوی‌تر از این حرف‌ها بودند. تاچر از آن پیروزی یک غرور ملی برای انگلیسی‌ها ساخت. خودش تک تک به سراغ خانواده‌های سربازان کشته‌شده در آن جنگ رفت. آرژانتینی‌ها که در درون شکست خورده بودند، از بیرون هم شکست خوردند. 

رسید و رسید تا جام‌جهانی ۱۹۸۶ و آن گل‌های مارادونا که انتقامی شیرین از انگلیس بود. به خودی خود آن گل‌ها زیبا و هیجان‌انگیز بودند. وقتی در زمینه‌ی ملت آرژانتین هم که می‌گذاری می‌فهمی که چه‌قدر ستایش‌برانگیزتر هم هست... وقتی با هنر خودت انتقام تحقیر شدن یک ملت را می‌گیری...

راستش می‌دانی به چی فکر می‌کنم؟ به این‌که مارادونا اگر ایرانی بود احتمالا هرگز نمی‌توانست با هنرش چنین انتقام سختی را بگیرد! چرا؟ چون بزرگان ایران عاشق خودتحریمی‌اند. 

داستان فلسطین و اسرائیل را همه‌ی ما می‌دانیم. یک جورهایی با اغماض شبیه داستان انگلیس و آرژانتین است در مقیاسی وسیع‌تر. اسرائیل آمده زمین‌هایی را گرفته که حق فلسطین بوده. زورش هم بیشتر بوده و فلسطینی‌ها نتوانسته‌اند زمین‌ها را پس بگیرند. حالا این وسط ایران هم بالاخواه فلسطین است و یک جورهایی خودش را فلسطین حساب می‌کند. چه سیاستی را در پیش گرفته؟ هر جا نامی از اسرائیل آمد ایران نباشد. اگر مسابقه‌ی فوتبال است، ایران انصراف می‌دهد. اگر کشتی است، کشتی‌گیر ایران مصدوم می‌شود. اگر هندبال است، هواپیمای ایران دچار نقص فنی می‌شود و به مسابقه نمی‌رسد و... 

اگر حکومت آرژانتین هم می‌خواست مثل ایران عمل کند، در آن جام‌جهانی هرگز نباید آرژانتین رودرروی انگلیس می‌ایستاد. انگلیس یک متجاوز بود. آرژانتین نباید او را به رسمیت می‌شناخت. طبق استدلال‌ بزرگان ایران، وقتی تو کسی را به رسمیت نمی‌شناسی با او مسابقه هم نمی‌دهی... اما آرژانتین رفت و مسابقه داد. مارادونا هنر و نبوغش را به رخ انگلیسی‌ها کشاند. دست خدا به یاری تیم آرژانتین آمد و مجموعه‌ای از اتفاقات دیدنی رخ داد که تمام جهان تا ده‌ها سال آن را به یاد دارند و به یاد خواهند داشت و همیشه هم می‌گویند که عه... انگلیس در جزایر فالکند کلی آرژانتینی را کشت، جزیره‌ای که چسبیده به آرژانتین بود و انگلیس از دو اقیانوس آن طرف‌تر آن را از آن خودش کرده بود. 

تحقیر شدن انگلیس در آن بازی به یاد همگان می‌ماند... اما مصدوم شدن الکی کشتی‌گیر ایرانی، انصراف تیم ملی فوتبال ایران از فلان تورنمنت و... به یاد چه کسی می‌ماند؟ برای چه کسی سوال ایجاد می‌کند؟ بدبختی و فلاکتش می‌ماند برای خود ما. 

مثل این می‌شود که خودمان را در یک دستشویی تاریک حبس کنیم، چون هم‌اتاقی‌مان را به رسمیت نمی‌شناسیم. کم‌کم به تاریکی عادت می‌کنیم. کم‌کم از نور ترس‌مان می‌گیرد. کم‌کم از بقیه‌ی آدم‌ها ترس‌مان می‌گیرد. از این که صدای آدم دیگری را بشنویم عق‌مان می‌گیرد. همه‌ی آدم‌ها با هم‌اتاقی ناجنس ما رفت‌وآمد دارند. همه‌ی آن‌ها بدند. ما در تاریکی خودمان خوب می‌مانیم... 

و ترس سراپای وجودمان را می‌گیرد. طرح جدید نماینده‌های مجلس برای مجاز شدن کشتن افغانستانی‌ها در ایران و مجاز شدن مصادره‌ی اموال آن‌ها توسط دولت مصداق عملی این ترس است. ما حتی از افغانستانی‌های هم‌زبان و هم‌نوع خودمان هم دیگر می‌ترسیم. ما توی توالت تاریک در را به روی خودمان بسته‌ایم و فکر می‌کنیم مطبوع‌ترین بوی دنیا را داریم استشمام می‌کنیم... 

مارادونا اگر ایرانی بود هیچ وقت نمی‌توانست گل قرن را بزند. شک ندارم.

  • پیمان ..