سپهرداد

Hurtling through the dark night

سپهرداد

Hurtling through the dark night

سپهرداد

دارم نگاه می‌کنم. و چیز‌ها در من می‌روید. در این روز ابری چه روشنم و چه تاریک. همه‌ی رودهای جهان و همه‌ی فاضلاب‌های جهان به من می‌ریزد. به من که با هیچ پر می‌شوم. خاک انباشته از حقیقت است. دیگر چشم‌های من جا ندارد... چشم‌های ما کوچک نیست. زیبایی و زشتی کرانه ندارند...
@
قبل‌ها زیر عنوان وبلاگ می‌نوشتم: «می‌نویسم، پس بیشتر هستم». روزگاری بود که بودن و بیشتر بودن را خیلی دوست می‌داشتم. ولی گذشت. حقیقت عظیم لاتفاوت بودن بودنم و نبودنم من را به ولایت هوا فرستاد. اینکه حالا باز هم دارم می‌نویسم دیگر نه برای بودن و نه برای بیشتر بودن بلکه فقط برای عادت است.
@
ما همانی می‌شویم که پی در پی تکرار می‌کنیم؛ بنابراین فضیلت فعل نیست عادت است.
@
پیاده روی را دوست دارم. آدم‌ها را دوست دارم. برای خودم قانون‌های الکی ساختن را دوست دارم و به طرز غم انگیزی معمولی هستم...
@
و مرد آنگاه آگاه شود که نبشتن گیرد و بداند که پهنای کار چیست.
@
جاده. مسافر. سربازِ پنج صبح. دانشجوی ترم صفری. دختری که چشم هایش نمی درخشد. اندوه. نفرت. عشق. از همین‌ها...
@@@
هیچ گونه ثباتی در موضوعات و سبک نوشته‌های این وبلاگ وجود ندارد.
@@@
ستون پایین:
پیوندهای روزانه، معمولا لینک سایر نوشته‌های من است در سایت‌ها و مطبوعات و خبرگزاری‌ها و...
کتاب‌بازی، آخرین کتاب‌هایی است که خوانده‌ام به همراه نمره و شرح کوچکی که در سایت گودریدز روی‌شان می‌نویسم.
پایین کتاب‌بازی، دوچرخه‌سواری‌های من است و آخرین مسیرهایی که رکاب زده‌ام و در نرم‌آفزار استراوا ثبت کرده‌ام.
بقیه‌ی ستون‌ها هم آرشیو سپهرداد است در این سالیانی که رفته بر باد.

ایمیل: peyman_hagh47@yahoo.com
کانال تلگرام: https://t.me/sepehrdad_channel

بایگانی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «لشکرآباد اهواز» ثبت شده است

بازار فلافل لشکرآباد اهواز

‏1-‏ هفته‌ی قبل حمید داستان یکی از ساندویچی‌های محله‌شان را برایم تعریف کرد. ‏

ساندویچی در یکی از خیابان‌های فرعی بود. بر خیابان اصلی یا دونبش نبود که مشتری عبوری و ‏اتفاقی داشته باشد. قدیمی بود و ساندویچ‌های مغزش فوق‌العاده خوشمزه بود. زد و نبش خیابان ‏کمی پایین‌تر از آن مغازه یکی از ساندویچی‌های زنجیره‌ای باز شد. ‏

در نگاه اول شاید اتفاق بدی افتاده بود. آن ساندویچی زنجیره‌ای مشهور بود. ساندویچ‌هایش ‏استانداردی تعریف‌شده داشتند و نام‌آشنا بودند. یعنی آن چند نفر مشتری ساندویچی قدیمی هم ‏امکان داشت که دیگر جذب نشوند و بروند سراغ آن ساندویچی دونبش زنجیره‌ای.‏

ولی در عمل اتفاق دیگری افتاد. نه‌تنها کاروکاسبی ساندویچی قدیمی کساد نشد. بلکه ‏مشتری‌هایش زیادتر هم شدند. ساندویچی زنجیره‌ای بازار ساندویچ در آن خیابان را بزرگ کرد. ‏افراد بیشتری به بهانه‌ی نام‌آشنا بودن ساندویچی زنجیره‌ای وارد آن خیابان شدند. از هر 10 نفر ‏یکی دو نفر آن‌قدر کنجکاو بودند که ساندویچی قدیمی چند ده متر بالاتر را هم امتحان کنند. و ‏خب ساندویچی قدیمی کارش را هم بلد بود. ساندویچ‌های مغزش آن‌قدر کیفیت داشتند که ‏تبدیل به مزیت رقابتی‌اش شود. ‏

غولی که وارد آن خیابان شده بود آدم‌خوار نبود. قرار نبود بازار کوچک ساندویچی قدیمی را ‏بدزدد. کاری که کرد این بود که حجم بازار را بزرگ کرد.‏

خیلی وقت‌ها همین‌طور است. وقتی کسی همکار تو می‌شود، کسب‌وکاری را راه می‌اندازد که او را ‏تبدیل به رقیب تو می‌کند به این معنا نیست که او دشمن تو است. رقیب دوست است. رقیب ‏دشمن نیست. کسی است که اگر تو کارت را درست انجام بدهی دست‌به‌دست تو می‌دهد و حجم ‏بازار و حجم سود را بزرگ می‌کند.‏

‏2-‏ فروردین‌ماه اهواز بودم. 5 روز اهواز بودم. صبح تا عصر کار بود و غروب و شب برای ‏خودم می‌رفتم توی اهواز می‌چرخیدم. هنوز هوا به طرز وحشتناک گرم نشده بود و شبی ‏‏7-8 کیلومتر توی شهر راه می‌رفتم و از اهواز لذت می‌بردم.‏

یک شب رفتم لشکرآباد. یک‌راست خیابان انوشه نرفتم. پیاده برای خودم از پل سفید رد ‏شدم، رفتم سمت پل نادری، خیابان لقمان و محله‌ی امانیه را رد کردم و از خط راه‌آهن ‏گذشتم.‏

توی دلم شهری را که هم رودخانه داشت و هم ریل راه‌آهن تحسین کردم و بعد وارد ‏محله‌ی لشکرآباد شدم.‏

محله ی لشکرآباد اهواز

لشکرآباد پر بود از کوچه‌های تنگ و خانه‌های یک طبقه و نهایت دو طبقه. تمام محله ‏عربی حرف می‌زدند. تقاطع‌ها به نظرم بی‌نظم و سامان می‌آمد. توی لشکرآباد تقاطع‌ها به ‏شکل چهارراه یا سه‌راه نبود. شش راهی بود. یکهو می‌دیدی به جایی رسیده‌ای که 6 تا ‏کوچه به 6 طرفت منشعب می‌شوند. میدان مرکزی لشکرآباد برایم ترسناک بود. تنها ‏بودم. اگر ماشین‌ها را کنار می‌گذاشتی هیچ رنگی از ایران نداشت. بیشتر به یک کشور ‏عربی می‌مانست. تمام صداها عرب بودند. اجناس مغازه‌ها بنجل. توی میدان مرکزی پر ‏بود از دست‌فروش‌هایی که جنس دست دوم می‌فروختند: از آفتابه‌ی مسی تا دمپایی‌های ‏لاستیکی ساییده شده. به‌جز کولرهای گازی که برای مقابله با گرمای 60-70 درجه‌ای ‏تابستان اهواز ناگزیرند همه چیز بوی فقر می‌داد.‏

بعد از کوچه‌ی کیومرث و 6 راهی‌ها رفتم پایین سمت راسته‌ی فلافل فروشی‌های ‏لشکرآباد: خیابان انوشه.‏

بعدها بهم گفتند که 6راهی‌های محله‌ی لشکرآباد هچل هفت و بیخود نبوده. اگر از بالا به ‏نقشه‌ی محله‌ی لشکرآباد نگاه کنی، شکل پرچم انگلستان و بریتانیاست. ‏

و این عجیب بود.‏

نمونه‌ی کامل‌تر داستان حمید بازار فلافل اهواز است. یک حرکت خودجوش اجتماعی ‏برای ایجاد یک بازار. بازاری که روز به روز بزرگ‌تر می‌شود و اهالی خیابان انوشه همگی ‏با هم از آن سود می‌برند.‏

انوشه خیابان خلاف محله‌ی لشکرآباد بوده. خیابانی بوده که زمانی هر کسی گذارش به ‏آن جا نمی‌افتاد. فلافل فروشی‌ها هم از اول مغازه نبودند. خانه‌هایی بودند که ساکنان آن ‏غروب‌ها توی حیاطشان فلافل سرخ می‌کردند و می‌فروختند. کم کم حیاط این خانه‌ها ‏تبدیل به مغازه شد. شهرداری اول مقاومت کرد. ولی بعد در برابر حجم بازاری که شکل ‏گرفته بود تسلیم شد. هنوز هم بارقه‌هایی از خلاف بودن محله‌ی لشکرآباد در پستوهای ‏خانه‌های این محله وجود دارد. مثلاً آخرین بارقه برای سال 1394 بود. زمانی که پلیس ‏آمده بود برای پلمپ کردن یکی از قهوه‌خانه‌ها. ولی 100 نفر از اهالی محله با قمه و چاقو ‏حمله کردند به پلیس و نگذاشتند کاری کند. توی آن گیر و واگیر یک جوان 20 ساله هم ‏کشته شد. معلوم هم نشد که چه کسی او را کشته...‏

حالا اما دیگر اثری از خلاف بودن این محله وجود ندارد. محله‌ی فقیر حالا میزبان ‏ماشین‌های آمریکایی و پولداری اهواز است. محله‌ی فقیر حالا یکی از جذابیت‌های ‏بی‌چون‌وچرای اهواز شده است. چرا؟ چون اهالی‌اش رقیب هم هستند و رفیق هم. همگی ‏یک محصول را می‌فروشند. با هم رقابت شدیدی دارند. ولی همه از آن سود می‌برند...‏

  • پیمان ..