سپهرداد

Hurtling through the dark night

سپهرداد

Hurtling through the dark night

سپهرداد

دارم نگاه می‌کنم. و چیز‌ها در من می‌روید. در این روز ابری چه روشنم و چه تاریک. همه‌ی رودهای جهان و همه‌ی فاضلاب‌های جهان به من می‌ریزد. به من که با هیچ پر می‌شوم. خاک انباشته از حقیقت است. دیگر چشم‌های من جا ندارد... چشم‌های ما کوچک نیست. زیبایی و زشتی کرانه ندارند...
@
قبل‌ها زیر عنوان وبلاگ می‌نوشتم: «می‌نویسم، پس بیشتر هستم». روزگاری بود که بودن و بیشتر بودن را خیلی دوست می‌داشتم. ولی گذشت. حقیقت عظیم لاتفاوت بودن بودنم و نبودنم من را به ولایت هوا فرستاد. اینکه حالا باز هم دارم می‌نویسم دیگر نه برای بودن و نه برای بیشتر بودن بلکه فقط برای عادت است.
@
ما همانی می‌شویم که پی در پی تکرار می‌کنیم؛ بنابراین فضیلت فعل نیست عادت است.
@
پیاده روی را دوست دارم. آدم‌ها را دوست دارم. برای خودم قانون‌های الکی ساختن را دوست دارم و به طرز غم انگیزی معمولی هستم...
@
و مرد آنگاه آگاه شود که نبشتن گیرد و بداند که پهنای کار چیست.
@
جاده. مسافر. سربازِ پنج صبح. دانشجوی ترم صفری. دختری که چشم هایش نمی درخشد. اندوه. نفرت. عشق. از همین‌ها...
@@@
هیچ گونه ثباتی در موضوعات و سبک نوشته‌های این وبلاگ وجود ندارد.
@@@
ستون پایین:
پیوندهای روزانه، معمولا لینک سایر نوشته‌های من است در سایت‌ها و مطبوعات و خبرگزاری‌ها و...
کتاب‌بازی، آخرین کتاب‌هایی است که خوانده‌ام به همراه نمره و شرح کوچکی که در سایت گودریدز روی‌شان می‌نویسم.
پایین کتاب‌بازی، دوچرخه‌سواری‌های من است و آخرین مسیرهایی که رکاب زده‌ام و در نرم‌آفزار استراوا ثبت کرده‌ام.
بقیه‌ی ستون‌ها هم آرشیو سپهرداد است در این سالیانی که رفته بر باد.

ایمیل: peyman_hagh47@yahoo.com
کانال تلگرام: https://t.me/sepehrdad_channel

بایگانی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شبکه های یادگیری» ثبت شده است

‏1-‏ اولین باری که فرآیند یادگیری برایم خیلی برجسته شد احتمالاً سال کنکور لیسانس بود. سال تحصیلی 86-87. ‏دبیرستان دکتر شریعتی تهران‌پارس بهترین مدرسه‌ی دولتی نزدیک به خانه‌ی ما بود. گزینه‌ی دیگری حوالی ‏منطقه‌ی ما وجود نداشت. تنها جایی که می‌فهمیدم مدارسی بهتر در سطح تهران وجود دارند، کتاب‌های نمونه سؤال ‏امتحانی نشر گل‌واژه بود. بعدها که وارد دانشگاه شدم و هم شاگردی بچه‌هایی شدم که اسم مدرسه‌هایشان را ‏توی کتاب‌های گل‌واژه خوانده بودم تازه فهمیدم که برای بعضی‌ها چه قدر مدرسه و دبیرستان مهم بوده. ‏

دبیرستان دکتر شریعتی و مدیریت سید رضا خاتمی داستان مفصل دیگری است. تنها بدی شریعتی این بود که ‏پیش‌دانشگاهی نداشت. همه‌مان دیپلم را گرفتیم و بعد هر کس به سمتی رفت. خیلی‌ها رفتند سراغ ‏غیرانتفاعی‌های مختلفی که آن دور و بر بودند. غیرانتفاعی‌هایی که یک خانه‌ی 100متری-200 متری را برداشته ‏بودند کرده بودند مدرسه. این روزها آن غیرانتفاعی‌ها تبدیل شده‌اند به دانشگاه‌های مختلف و توی هر ‏کوچه‌پس‌کوچه‌ای هستند. ‏

من اما نرفتم. گشتم دنبال یک مدرسه‌ی پیش‌دانشگاهی دولتی و یافتمش: مدرسه‌ی شهید رجایی میدان امامت. از ‏خانه‌مان دور بود. ولی خوب بود. چون مدرسه‌ای دولتی بود احساسات چپ‌گرایانه‌ی من را به غلیان می‌آورد و ‏دوست داشتم در همان مدرسه از تمام هم‌کلاسی‌های دوران دبیرستان شریعتی که به مدارس غیرانتفاعی رفته ‏بودند رتبه‌ی بهتری داشته باشم!‏

اما استراتژی طول سالم این نبود. بعد از 2-3 تا آزمون آزمایشی فهمیدم که مقایسه‌ی رتبه‌های آزمون ‏آزمایشی‌ها با دیگران بلاهت محض است. اصلاً سمت قلم چی نرفتم. چون بقیه همه آزمون قلم چی می‌دادند. رفتم ‏گزینه‌ی دو که تعداد شرکت‌کنندگانش یک‌بیستم قلم چی هم نمی‌شد. برایم اما مهم نبود. مهم این بود که در هر ‏آزمون نسبت به آزمون قبلی درصد درس‌هایم بهتر شود. حتی با رتبه هم کار نداشتم. فقط و فقط با خودم کار ‏داشتم. به درصدهای خودم کار داشتم...‏

یک نکته‌ی دیگر هم بود: حوصله‌ی کلاس را نداشتم. یعنی حوصله‌ی کلاس را داشتم. اما فقط به‌عنوان یک ‏انگیزه‌ی شروع. به‌عنوان جرقه و خوبی یک مدرسه‌ی دولتی همین بود. معلم‌ها فقط می‌رسیدند درس‌های ‏پیش‌دانشگاهی را بدهند و خبری از اضافه جات مدارس غیرانتفاعی نبود. من نکته را می‌گرفتم و خراب می‌شدم ‏روی کتاب کنکورها و تا ته ماجرا را خودم در می‌آوردم...‏

رتبه‌ی کنکورم که آمد خوشحال شدم. خبر قبولی در دانشگاه تهران هم مشت محکمی بر دهن کاپیتالیسم و ‏مدارس غیرانتفاعی بود. ‏

فکر می‌کردم شاخ غول شکسته‌ام. اما زیاد طول نکشید که فهمیدم اصلاً مهم نیستم. نه شیوه‌ی درس خواندنم و نه ‏دانشگاه تهران قبول شدنم برای کسی مهم نبود. وقتی خواستم بروم مدرک پیش‌دانشگاهی‌ام را بگیرم دیدم همه ‏را می‌فرستند پیش مشاور مدرسه. هیچی. طرف فقط می‌خواست بداند کدام دانشگاه قبول شده‌ای و با چه رتبه‌ای. ‏پیش‌دانشگاهی خفنی نبود. تنها رتبه‌ی سه‌رقمی‌اش من بودم. رتبه‌های بعد 3500 و 4500 و 6700 و بقیه ‏می‌رفتند سمت رتبه‌های 5 رقمی... مشاور تعطیلی بود. در طول سال 86-87 همیشه دلم به حال کسانی که پیشش ‏می‌رفتند می‌سوخت. خلاصه تریپ من چه خفنم برداشتم و رفتم پیشش. ازم پرسید کدام دانشگاه قبول شدی؟‏

گفتم: تهران.‏

کلافه ازم پرسید: کجای تهران قبول شدی؟

همان‌جا در یک آن فهمیدم که هیچ پخی نیستم. گفتم: دانشگاه تهران.‏

بعد گفت رتبه‌ات چند شد؟

گفتم و او هم پایین برگه‌ی دریافت مدرک پیش‌دانشگاهی‌ام را امضا کرد و گفت: به‌سلامت.‏

در هیچ‌کدام از آزمون‌های قلم چی هم شرکت نکرده بودم که حداقل قلم چی حالم را بپرسد. ولی خب... هنوز هم ‏وقتی به انتخاب‌های آن سالم (چه مدرسه‌ای، چه شیوه‌ای برای درس خواندن و...) فکر می‌کنم ته دلم گرم می‌شود! ‏


‏‏2-‏ دانشگاه اما داستان دیگری داشت. 2 سال طول کشید تا بفهمم که شیوه‌ی قبلی درس خواندنم فقط برای کنکور ‏جواب می‌داده. کسی هم نبود که یادم بدهد. یک سال اول گیج و گول محیط دانشگاه بودم. سال و دوم هم مبهوت ‏حوادث 88. هنوز هم وقتی یادداشت‌های آن سال‌هایم را نگاه می‌کنم از حجم ابله بودنم شرمسار می‌شوم. ‏بلاهت‌ها داستان دیگری‌اند که باید در مجال دیگری گفته شوند.‏

اما از سال سوم بود که فهمیدم باید گروهی درس بخوانم. فهمیدم تنهایی از پسش برنمی‌آیم. یعنی اگر هم بربیایم ‏برای نمره گرفتن آن چیزهایی که باید بلد باشم چیزهای دیگری‌اند... چیزهایی که از طریق شرکت در گروه‌ها به ‏دست می‌آید. نمره‌هایم درخشان نبود و تصمیمی هم نداشتم که جزء تاپ مارک‌های دوره شوم. تاپ مارک های ‏مان بچه‌های نحیفی بودند که حرص زدنشان برای صدم صدم یک نمره غم‌انگیز بود. فهمیدم که با گروهی درس ‏خواندن هم کمتر باید درس بخوانم و هم بازدهی بهتر خواهد بود.‏


‏3-‏ دخل‌وخرج‌هایم را دسته‌بندی کردم که ببینم برای چه‌کارهایی بیشترین پول را خرج می‌کنم. می‌خواستم خودم را ‏بیشتر بشناسم. پول ارزشمند است. به‌خصوص آدمی مثل من که عرضه‌ی خوب پول در‌ آوردن ندارد ریال ریال ‏پولش را بیخود خرج نمی‌کند. حتم برای چیزهایی که برایش ارزش دارند خرج می‌کند... از این طریق می‌فهمی که ‏چه چیزهایی برایت بیشترین ارزش را دارند.‏

دخل‌وخرج را حساب کردم. چیزی آنجا بود که خیلی ناراحتم کرد: مقدار پولی که برای آموزش خودم خرج ‏می‌کنم نسبت به بقیه‌ی خرج‌ها (خورد و خوراک، رفت و آمد، مصارف فرهنگی و...) ناچیز است. توی 6 ماه فقط 2 ‏درصد از هزینه‌هایم صرف آموزش شده بود. حالا آموزش هر چیزی... آموزش یک نرم‌افزار،  آموزش یک ‏مهارت، آموزش یک مجموعه رفتار... من آدمی بودم که برای آموزش خودم، برای توسعه‌ی مهارت‌های خودم پول ‏خرج نمی‌کنم. ‏

تفسیر بدبینانه کردم که این روند من را در چرخه‌ی نابودکننده‌ی فقر له‌ولورده خواهد کرد. روز به روز فقیرتر ‏خواهم شد. آدم فقیر چون کاری بلد نیست پول درنمی‌آورد. چون پول در نمی‌آورد برای یاد گرفتن و توسعه‌ی ‏مهارت‌هایش در یک کار هم پول خرج نمی‌کند. در نتیجه بی‌عرضه‌تر و فقیرتر می‌شود.‏

بی‌پولی مؤثر بود. اما تنها دلیل نبود. این را یکی از رفقا گفت: فلانی، تو ماتحت سر کلاس نشستن و کلاس رفتن را ‏نداری. به خاطر همین هم برای کلاس پول خرج نمی‌کنی. اصلاً اعصاب این را نداری که بنشینی سر کلاس و یک ‏نفر بیاید شسته‌رفته و کلاسه‌بندی شده مطالب را بگوید. یا از موضوع خوشت می‌آید یا نمی‌آید. اگر خوشت بیاید ‏از روند کند کلاس دیوانه می‌شوی. احساس می‌کنی طرف قصد کلاه‌برداری دارد که این‌قدر آهسته‌آهسته دارد ‏چیزها را می‌گوید. دوست داری سریع چیزهای بیشتری چنگ بزنی و این توی کلاس‌ها غیرممکن است. اگر هم ‏خوشت نیاید که نشستن در یک فضای سقف دار برایت دیوانه کننده است. تو داری استاد سلف استادی می‌شوی...‏

پربیراه نمی‌گفت. کل کارهای پایان‌نامه‌ی ارشدم را خودم انجام دادم. با در و دیوار زدن خودم. استادم آدم گیری ‏نبود. ولی از آن طرف هم کوچک‌ترین راهنمایی کردنی در قاموسش نبود. کلاً 3 بار پیشش رفتم. یک بار برای ‏این‌که استاد راهنمایم بشود، یک بار برای این‌که درس پایان‌نامه را برای ترم بعد تمدید کند و یک بار هم برای ‏فیکس کردن زمان و مکان جلسه‌ی دفاع.‏


‏4-‏ سایت تیونینگ تاک را دوست دارم. برای هر دسته از ماشین‌ها یک فوروم خاص دارد. ماشین‌هایی که تیراژشان ‏بالا است جالب نیستند: پژو، سمند، پراید، ال90... این‌ها ماشین‌هایی هستند که همه سوار می‌شوند. سر همین ‏مشکلاتشان شایع است و هر مکانیکی از پسشان برمی‌آید. اما بقیه‌ی ماشین‌ها کم شمارند. تولیدشان متوقف شده ‏است. خاص‌اند. اینجاست که سایت تیونینگ تاک ارزش خودش را نشان می‌دهد. مخصوصاً اگر ماشینت قدیمی ‏باشد که اغلب همین‌طور است. تو با تعدادی آدم که ماشینشان همانند تو است هم‌کلام می‌شوی. می‌بینی که چطور ‏آن‌ها هم ماشینی قدیمی اما دوست‌داشتنی مثل تو را سوار می‌شوند و چطور خاطرش را می‌خواهند. هر تعمیرکاری ‏نمی‌تواند برایت دست به آچار شود. لیست تمام تعمیرکارهای ماهر مربوط به ماشینت را پیدا می‌کنی. ملت در ‏فروم ها از مشکلات عجیب‌وغریب ماشینشان صحبت می‌کنند. تو هم با همین مشکل روبه‌رو شده‌ای و بعد از ‏کش‌وقوس‌های فراوان فهمیده‌ای که درمانش چه بوده. پاسخ سؤالشان را می‌دهی. و خیلی وقت‌ها برعکس. ‏مشکلی برایت پیش می‌آید و دیگران هستند که تجربه و راهنمایی‌های لازم را بدون هیچ منتی در اختیار ‏می‌گذارند. افرادی که عضو فروم ها هستند از تعمیرکارهای خیلی حرفه‌ای هستند تا آدم‌های مبتدی که تازه آن ‏ماشین را خریده‌اند... ولی همه در حال یادگیری از همدیگرند... همه یاد می‌دهند و یاد می‌گیرند...‏

‏5-‏ کلاً با ویدئوهای آموزشی سایت ‏edx.org‏ حال می‌کنم. چند وقت پیش دوره‌ای از دانشگاه‌هاروارد توجهم را جلب ‏کرد. عنوانش خیلی سلطنتی به نظر می‌آمد: ‏Leaders of Learning‏. ‏

در زمینه‌ی شغلی و کاری تابه‌حال هر کاری که انجام داده‌ام کاملاً بی‌ربط به رشته‌ی دانشگاهی و حتی بی‌ربط به ‏گذشته‌ام بوده. تنها چیزی که در این ویژگی برایم حیاتی است توانایی یادگیری است... و عنوان این دوره‌ی سایت ‏edx‏ به‌شدت اغواکننده بود. این‌که دانشگاه‌هاروارد هم ارائه‌کننده‌اش بود در ذهنم برایش اعتبار ایجاد کرد.‏

اول فکر کردم در مورد سلاطین یادگیری در عصر معاصر است. در مورد شیوه‌های مختلف یادگرفتنشان.‏

هم بود و هم نبود.‏

بیشتر در مورد مدیریت شیوه‌های آموزش است. چند تا فیلم اول را دیدم و از لحن حرف زدن آقای ریچارد المور ‏خوشم آمد و مشتری شدم. ‏

الآن بخش اول را که در مورد انواع یادگیری است به اتمام رسانده‌ام و از چیزهایی که یاد گرفته‌ام خوشم آمده. ‏جوری که توانستم به کمک آموزه‌های این دوره تئوری‌های یادگیری خودم را سازمان‌دهی کنم.‏

دوره‌ی «رهبران یادگیری» چند تا ویژگی دارد. یکی این‌که به‌شدت روی این تأکید می‌کند که شمای مخاطب این ‏دوره چه نظری داری؟ تئوری شما چیست؟ از کدام دیدگاه به موضوع نگاه می‌کنی؟ به‌شدت انتظار دارد از تو که ‏حتماً تئوری داشته باشی. مهم نیست اشتباه باشد. مهم این است که برای خودت نظر داشته باشی. از تو می‌خواهد ‏که نظرت را بنویسی. از تو می‌خواهد که پرسشنامه‌های مربوط به درس را پاسخ بدهی و الویت هایت را در ‏موضوعات گوناگون تعیین کنی. ‏

نکته‌ی بعدی استفاده از افراد خبره‌ی کار است. مثل دوره‌های دانشگاهی مسخره نیست که فقط تئوری باشد. فقط ‏آقای المور نیست که حرف می‌زند. بلکه مدیران موفق مدارس ، مدرسان موفق دانشگاه‌ها و نوآوران آموزشی هم ‏جابه‌جا نظراتشان را اعلام می‌کنند. نظراتی که با دیدگاه‌های ساختارمند آقای المور می‌توانی آن‌ها را توی ذهنت ‏دسته‌بندی کنی و ویژگی‌های خوب و بد هرکدامشان را برداری و با آن‌ها نظریه‌ی خودت را ابداع کنی...‏


‏6-‏ ویل ریچاردسون 5 ویژگی آینده‌ی یادگیری برای بشریت را به‌صورت زیر فهرست کرده است:‏

‏-‏ محتواهای آموزشی همه‌جا در دسترس خواهد بود و دیگر منحصر به مدارس و دانشگاه‌ها و امثالهم نخواهد ‏بود.‏

‏-‏ معلم‌ها و یاددهندگان همه‌جا در دسترس خواهند بود.‏

‏-‏ یادگیری شخصی‌سازی خواهد شد.‏

‏-‏ شبکه‌ها و شبکه‌سازی افراد مرتبط و علاقه‌مند به هر موضوع، کلاس درس‌های آینده خواهند بود.‏

‏-‏ یادگیری در همه‌جا اتفاق خواهد افتاد.‏


‏7-‏ بیشتر مباحث یادگیری که من دیده‌ام حول‌وحوش مسائل روان‌شناختی و این‌ها بوده‌اند. دوره‌ی رهبران یادگیری ‏چهارچوبی برای انواع یادگیری ارائه کرده که با همه‌ی سادگی‌اش به‌شدت دید آدم را نسبت به یادگیری باز ‏می‌کند. این‌که تئوری یادگیری من در این مدل ساده کجا قرار می‌گیرد تمام داستان‌های روان‌شناختی بعدی را به ‏وجود می‌آورد. ‏

مهم‌ترین چیز این است که تئوری یادگیری من چیست.‏

چهارچوب نظری تئوری‌های یادگیری در یک صفحه‌ی مختصات دو بعدی قابل رسم است. در دو سوی محور افقی ‏یادگیری سلسله مراتبی (‏Hierarchical‏) و یادگیری توزیع‌شده (‏Distributed‏)‏‎ ‎‏ قرار دارد. در دو سوی محور ‏عمودی هم یادگیری فردی (‏Individual‏) و یادگیری جمعی (‏Collective‏)‏‎  ‎‏ قرار دارد.‏

بر این اساس ما چهار مدل تئوری یادگیری داریم:‏

سلسله مراتبی فردی (Hierarchical Individual)

سلسله مراتبی جمعی (Hierarchical Collective)

توزیع‌شده‌ی فردی (Distributed Individual)

توزیع‌شده‌ی جمعی (Distributed Collective)

تئوری های یادگیری

‏8-‏ یادگیری سلسله مراتبی فردی (‏Hierarchical Individual‏) یعنی چه؟

این نوع از یادگیری در مدارس معمول‌اند. ‏

ساختار سلسله مراتبی مدارس از پیش‌دبستانی و بعد دبستان و دبیرستان. یادگیری از صفر شروع می‌شود و در هر ‏سال مجموعه مطالبی ارائه می‌شوند تا سال بعد و مطالبی سطح بالاتر. (منظور از سلسله‌مراتب همین است.) موفقیت ‏فقط به‌صورت فردی تعریف می‌شود: نمره‌هایی که هر دانش‌آموز و هر یادگیرنده در پایان دوره کسب می‌کند. ‏نمره‌های هر کس هم خاص او است و برای مجموعه‌ی یاددهنده (مدرسه) این مهم است که تمام افراد تا جای ‏ممکن نمره‌ی بالایی کسب کنند.‏

محتوای درسی طراحی‌شده مهم‌ترین هدف یادگیری است. همه‌ی مراحل یادگیری قابل‌اندازه‌گیری با نمره است. ‏معلم خوب بسیار مهم است.‏

یادگیری چگونه اتفاق می‌افتد؟ از طریق تلاش‌های فردی و فراگرفتن محتواهایی که معلم‌ها فراهم می‌کنند.‏

ساختار اجتماعی این مدل از یادگیری ساختار یادگیری جوانان از بزرگ‌سالان است و این پیش‌فرض را دارد که ‏کسانی که در مدرسه نمره‌های خوبی کسب می‌کنند سزاوار موفقیت‌های اجتماعی و اقتصادی‌اند.‏

مثال‌های تکمیلی‌اش در درس‌های دوره عالی است. ویدئوهای تد مرتبط با این مدل که چه چیزهایی باعث می‌شوند ‏دانش آموزان بهتر ریاضی یاد بگیرند تا طرح مدارس تیزهوشان و...‏


‏9-‏ یادگیری سلسله مراتبی جمعی (‏Hierarchical Collective‏)‏‎  ‎‏ یعنی چه؟

نمونه‌ی پیشرفته‌ی تئوری سلسله مراتبی فردی است. ‏

مدرسه‌هایی که چیدمان نیمکت‌ها به‌صورت دورتادور کلاس است و در درس‌ها میزان مشارکت بچه‌ها مهم است ‏بر اساس این تئوری یادگیری عمل می‌کنند. ‏

بر اساس این تئوری یادگیری بیشتر یک فعالیت گروهی است تا فردی و رقابتی.‏

دانش آموزان باید مطالب طراحی‌شده در کتاب‌های درسی را به صورت گروهی و ارتباط برقرار کردن بین ‏خودشان و با معلم‌هایشان یاد بگیرند.‏

در این تئوری یاد گرفتن ارزش‌های اجتماعی و اهداف تعیین‌شده توسط طراحان محتواهای درسی مهم‌ترین هدف ‏است تا دانش آموزان بتوانند فردای روزگار فردی مفید در جامعه باشند.‏

یادگیری از طریق همکاری با دیگران اتفاق می‌افتد. معلم‌ها دانش آموزان و یادگیرنده‌ها را راهنمایی می‌کنند و ‏یادشان می‌دهند که چه طور با دیگران همکاری کنند.‏

در این تئوری کسانی یادگیرنده‌ی موفق به شمار می‌روند که بتوانند به نحوی مؤثر با جامعه همکاری کنند. ولی ‏مهارت‌های شناختی و اجتماعی ضروری برای موفقیت فردی به‌راحتی قابل‌اندازه‌گیری و نمره دهی نیست.‏


‏10-‏ یادگیری توزیع‌شده‌ی فردی (‏Distributed Individual‏) یعنی چه؟‏

فرض اساسی این تئوری این است که بشر ذاتاً یادگیرنده است و یادگیری هیچ‌وقت متوقف نمی‌شود. کسانی که ‏دوره‌های آنلاین را می‌گذرانند با این تئوری یادگیری بسیار آشنا هستند.‏

توزیع‌شده یعنی این‌که محتواهای آموزشی کلاسه‌بندی شده نیست. در دانشگاه نیست. درجاهای مختلف ‏پخش‌شده (مثل اینترنت) و متناسب با سؤالی که به وجود آمده قابل پیگیری است. نیازی به دسته‌بندی افراد بر ‏اساس سن و سال و جنسیتشان نیست. هر فرد در هر دوره‌ای از زندگی می‌تواند شروع به یادگیری چیزی کند که ‏به آن احساس نیاز دارد و محتواهای آموزشی لازم هم در اختیارش خواهند بود.‏

در اینجا محتوای طراحی شده‌ای وجود ندارد. هر فرد به نیازها و سؤال‌های خودش نگاه می‌کند. بر اساس آن‌ها ‏جست‌وجو می‌کند و به منابع یادگیری دست پیدا می‌کند و دانش و مهارت‌های خودش را گسترش می‌دهد.‏

افراد خودشان هستند که تعیین می‌کنند چه چیزی را بر اساس ارزش‌ها، علائق و توانایی‌هایشان یاد بگیرند.‏

موفقیت در یادگیری هم بر اساس نمره نیست، بلکه توسط خود فرد قابل‌تعیین است،‌ این‌که تلاشش برای ‏یادگیری چه قدر توانسته اهدافش را تأمین کند.‏

خودآموزی‌های آنلاین مثال بارز این تئوری یادگیری است.‏


‏11-‏ یادگیری توزیع‌شده‌ی جمعی (‏Distributed Collective‏) یعنی چه؟‏

فرض اساسی این تئوری این است که مردم خارج از هر سلسله مراتبی می‌توانند با ایجاد شبکه‌های علائق مشترک ‏به‌طور همزمان هم یاد بگیرند و هم یاد بدهند. شبکه‌ی افراد مرتبط با یک موضوع می‌تواند شامل افرادی با مدرک ‏تحصیلی بالا در آن حوزه تا افراد معمولی باشد. ‏

علاقه‌ی مشترک کلیدواژه‌ی این تئوری است. ایفای نقش یادگیرنده و یاددهنده به صورت همزمان قدرت هر ‏شبکه را تقویت می‌کند. محتواهای یادگیری از پیش تعیین شده نیست. محتواها بر اساس نیازهای افراد پی در پی ‏تولید می‌شود. یادگیری در بشر امری ذاتی است و فقط مرگ است که آن را متوقف می‌کند.‏

‏ از آنجا که بشر موجودی اجتماعی است اگر برای موضوع مورد علاقه و مورد سؤال اجتماع و شبکه‌ای شکل بگیرد ‏که در آن افراد از یکدیگر یاد بگیرند، برای هم سؤال ایجاد کنند و به دنبال پاسخ سؤال‌های هم بیفتند یادگیری به ‏بهترین شکل ممکن اتفاق می‌افتد و توانمندی‌های فردی و اجتماعی همه تقویت می‌شود.‏

در این تئوری موفقیت یادگیری به صورت میزان اثرگذاری و معناداری افراد در شبکه‌های اجتماعی گوناگون برای ‏در دسترس گذاشتن و یاد گرفتن و یاد دادن و مشارکت‌ها تعریف می‌شود.‏

یکی از افرادی که در فیلم‌های دوره‌ی «رهبران یادگیری» مورد مصاحبه قرارگرفته بود جملاتی طلایی در مورد ‏یادگیری گفته بود:‏

‏... و یادگیری همیشه فرآیند گفت‌وگو است. خواندن هم درنهایت یک گفت‌وگو است. گفت‌وگو با یک نویسنده، ‏با کسی از زمانه‌ای دیگر یا از زمانه‌ی خودمان،‌ گفت‌وگو با فضایی که کتاب آن را ایجاد کرده... و زمانی شما ‏می‌توانید واقعاً یاد بگیرید که بتوانید وارد یک گفت‌وگو بشوید...‏


‏12-‏ دوره‌ی «رهبران یادگیری» قبل از شروع آموزش‌ها یک تست برگزار می‌کند که با پاسخ دادن به آن می‌فهمی که به ‏صورت پیش‌فرض کدام تئوری را بیشتر قبول داری.‏

من تئوری یادگیری توزیع‌شده‌ی فردی را 72 درصد، تئوری توزیع‌شده‌ی جمعی را 47 درصد و سلسله‌مراتب ‏فردی را 1(یک!) درصد قبول داشتم... احتمالاً شما اگر در دوره شرکت کنید تئوری پیش‌فرضتان متفاوت خواهد ‏بود.‏


‏13-‏ ‏4 شماره‌ی اول این متن در مورد هر یک از تئوری‌های یادگیری است در مکان و زمان خودش. می‌توانید بگویید هر ‏کدام مربوط به کدام تئوری یادگیری است؟

 
  • پیمان ..