سوراخو پیدا کن
۰۳
بهمن
حمید گفت دیگه مثل سابق وبلاگ نمینویسی. گفتم از مشکلات تکراری خودم خسته شدم. از تکرار شدن مشکلات و واکنشهای خودم خسته شدم. راستش دیگر حال غر زدن هم ندارم. نه که حالش را نداشته باشم... یک حالت یُبسی به شخمم دارم. من آن خانمه را که هر شب ساعت ۲۰ کانال ۶ اخبار میگوید دوست دارم. صدایش خوب است. بر و رو و قد و بالایش را هم دوست دارم. بیش از همهی اینها طرز اخبار گفتنش را دوست دارم. وقتی اخبار قاضی القضات شهر را میخواند که در مورد هر چیز این عالم اظهار نظر کرده به غیر از عدالت در شهری که قاضی القضاتش خودش است از خواندن این خبر لذت نمیبرد. خیلی به شخمم اخبار میگوید و این طرز اخبار گفتنش را دوست دارم. مثل اخبارگوهای ۲۰: ۳۰ نیست که از جر دادن روح و روان آدم لذت میبرند. هیچی دیگر. الان غرم را زدم. چیزی درست شد؟ من خالی شدم؟ نه. تنگ حوصلهتر و سنگتر ازین حرفها شدهام.
الان که دارم این را مینویسم اولین نوشته در هفتمین سال وبلاگ نوشتن است. نوشتهای که خوانده شود ارزش دارد. یعنی ارزشش را دارد. ولی بین نویسنده و خواننده چهار نوع رابطه وجود دارد: ۱- تو از چیزی مینویسی که هم خودت آن را تجربه کردهای و هم کسی که دارد نوشته را میخواند. ۲- تو از چیزی مینویسی که خودت آن را تجربه کردهای ولی کسی که میخواند نه. ۳- تو از چیزی مینویسی که خودت تجربه نکردهای ولی خوانندهات چرا، تجربه کرده. ۴- تو از چیزی مینویسی که نه خودت تجربه کردهای و نه خوانندهات.
وبلاگ نوشتن دو نوع اول است. یعنی نوع دومش لذت بخشتر است. به رخ کشیدن است. نوچ نوچ کردن و دلت بسوزه من دارم تو نداری است. لذت دانستن است. اگر وبلاگت پرخواننده باشد نوع اول هم با نظربازیهای اهلش شیرین میشود. ولی از من بپرسی ته لذت نوشتن دو نوع آخر است. یعنی انتهای لذت نوع آخر نوشتن است. کشف و شهود در نوع آخر است. اینکه تو بتوانی از نوع آخر بنویسی و خوب هم بنویسی است ارزشش را دارد. لذتش را دارد. بدیاش این است که باید تنهایی به کشف و شهود برسی و تا به کشف و شهودش نرسی نمیتوانی نوشتهات را با خوانندهای قسمت کنی ولی وقتی به جایی میرسی که بتوانی.... آرزوی این نوع نوشتن را دارم.
باید سوراخش را پیدا کنی. آلمان توی جام جهانی، آن بازی به یادماندنی با برزیل، سوراخش را پیدا کرده بود. وقتی سوراخ را پیدا کردی کار تمام است. این قدر از آن سوراخ استفاده میکنی تا دیوار روبه رویت شکاف بخورد و بریزد. آلمان سوراخ را پیدا کرد و آن قدر با آن ور رفت تا برزیل فرو ریخت. با خاک یکسان شد.
این ترم که تمام شد زیاد توی مقالههای علمی این طرف و آن طرف میگشتم. گهگاه با مقالهای برمی خوردم که موضوع خوبی داشت. نویسندهاش یادم میماند. بعد میرفتم موضوعات مرتبط را پیدا میکردم و جستوجو میکردم و میدیدم همان نویسنده در موضوعات نزدیک هم پی در پی مقاله نوشته و هی رتبه و اعتبار برای خودش کسب کرده. همچین آدمهایی سوراخ را پیدا کردهاند.
لازم نیست جامع الاطراف باشی. لازم نیست همه چیز را بدانی. لازم نیست خودت را برای دانستن هلاک کنی. فقط باید سوراخ را پیدا کنی و بعد دیوارها را از هم بپاشانی... منتها پیدا کردن سوراخ...
کتابهایی که توی مترو خواندم؟ یک مدی تازگیها بین ناشرهای درست و درمان راه افتاده که خیلی بد است: چاپ کتابهای خیلی لاغر. کتابهایی که از شدت لاغری حتا اسم جزوه هم لایقشان نیست. مثلا نشر نیلوفر کتاب «در ستایش بطالت» را چاپ زده که ۵۰ صفحه هم نیست. یا من کتاب «جنبش تسخیر، اشغال وال استریت» را خواندم. نوشتهی نوام چامسکی، نشر مرکز. ۹۰ صفحه بود و مجموعه مصاحبههای چامسکی دربارهی جنبش تسخیر. لاغر بود. ارزان بود. ولی کتاب نبود. یک جزوه بود. هیچ گونه اطلاعات اضافهای هم در مورد جنبش تسخیر وال استریت به آدم اضافه نمیکرد. ۵۸۰۰تومان گه شد. کتاب «میرزادهی عشقی» محمد قائد هم هست. فکر میکردم در ستایش عشقی باشد، ولی کتاب ضد اسطوره است. خوب است. محمد قائد خوب مینویسد. ازش راضیام. کتاب «صد میدان» یوریک کریم مسیحی را هم خریدم. به خاطر عنوان فرعی کتاب: ۱۰۰داستان از ۱۰۰میدان نارمک. هر چه باشد من بچهی شرق تهرانم! خوراک مترو است. چون قصهی هر میدان ۴-۵صفحه بیشتر نیست. ولی خب، از ۵تا میدانی که تا الان خواندهام فقط ۱ میدان قصهی خوبی داشته و بقیهی میدانها نوشتههایی به غایت ابتدایی بودهاند...
این ویدئوی این بالا؟ ربطی ندارد. همین جوری خوشم آمد. ربط بخواهی بدهی هم میشود ربطی پیدا کرد. این ۲ تا خوب بلدند سوراخها را پیدا کنند. نوربالا و بوق کار آدمهای بیعرضه ای است که ادای باعرضه ها را می خواهند دربیاورند. لایی کشیدن بیمزاحمت کار آدمهایی است که بلدند سوراخ را پیدا کنند و خب، راستش کار هر کسی هم نیست...
- ۴ نظر
- ۰۳ بهمن ۹۳ ، ۲۳:۵۱
- ۱۵۵۵ نمایش