حافظ حقوق عابران پیاده در تهران
مدل والد، کودک، بالغش را اگر بخواهی اینطوری بود:
شب بود. بالغ منطقیام به من دستور داد که تا وقتی چراغ برای ماشینها سبز است کنار درخت بایستم و صبر کنم. هم احترام به قانون عبور و مرور و هم حفظ جانم از خطر برخورد ماشینها به من. 120 ثانیه منتظر ایستادم و به رد شدن ماشینها زل زدم. کمکم سرعت رد شدن ماشینها کم شد و بعضیها نرسیده به چهارراه به حالت توقف درمیآمدند. نگاه کردم دیدم چراغ برای ماشینها زرد شده است و ثانیهای بعد قرمز میشود.
کودک درونم نق زد که برو دیگه. چی وایستادی؟ حالا حق توئه که رد شی. 120 ثانیه منتظر بودی کم بود؟ بدو برو. این همه صبر کردی حالا نوبت توئه. چراغ برای اونا قرمز شده. تو می تونی رد شی. در همان حال که چراغ زرد شده بود یک کیا سراتو را دیدم که تا چراغ قرمز 100 متر فاصله داشت. سرعتش 30 کیلومتر بر ساعت میزد. چراغ که قرمز شد دیدم کیا سراتو از فاصلهی 50 متری سرعتش را زیاد کرد و صدای غرش موتور ماشینش بلند شد. بالغم محاسبه کرد که دور موتورش الآن روی 6000 دور بر دقیقه است که اینطوری صدای غرشش بلند شده و گفت که رد نشوم. خطرناک است. چراغ قرمز شده ولی این ماشین نمیایستد.
والدم در همان آن به فاصلهی صدم ثانیه صدایش بلند شد: طرف 100 میلیون پول ماشین داده، گه می خوره با این سرعت چراغ قرمز می خواد رد کنه. آدمی رو که رفتارش بهاندازهی پولش نیست باید ادب کرد. بزن نابودش کن. این تخمه سگو باید ادبش کرد.
بطری آب معدنی دستم بود. خالی شده بود. دنبال یک سطل آشغال بودم که از شرش راحت شوم و تا آن لحظه گیر نیاورده بودم. صدای والد درونم خیلی بلند بود. کیاسراتو با سرعت خیلی بالایی به طرفم آمد (قشنگ 80-90 کیلومتر بر ساعت سرعت داشت). و همین که به نزدیکی من رسید بطری آب معدنی خالی را عمود بر مسیر حرکتش پرتاب کردم به سمتش. باید ادب میشد.
بطری آب معدنی خورد به در عقب و رکاب ماشین و بعد لاستیک عقب رفت رویش.
بیش از آنی که فکر میکردم صدا داد. انگار یک چیزی ترکیده و شکسته باشد. خب سرعت کیا سراتو خیلی بالا بود و هر جسم توخالیای بهش میخورد صدای بلندی میداد.
اتفاق خوبی افتاد. طرف ترسید. با تمام قدرت یکهو زد روی ترمز و وسط چهارراه ایستاد. ماشینهای سمت دیگر به سمتش میآمدند. سریع چراغهای دندهعقبش روشن شدند و کشید عقب. والدم احساس پیروزی کرد: طرف غلط کرده بود که میخواست با آن سرعت چراغ قرمز رد کند. کودکم خوشحال شد. هورا... نتوانست قانون را پیروزمندانه بشکند. به غلط کردن افتاد. در همان آن بالغ و کودکم احساس خطر کردند. کودکم گفت فرار کن. اینجا ایران است. مردم برایشان آهنپارههایشان از جانشان بیشتر ارزش دارد. الآن طرف میافتد دنبال اینکه کی بود به ماشینم تجاوز کرد. درست است. او به اعصاب و روان تو تجاوز کرد. اما تو هم به آهنپارهاش تجاوز کردی... فرار کن. بالغم اما گفت هیچ غیرطبیعی نباش. خیلی ریلکس از حق عبورت از خیابان استفاده کن. ماشین او هم طوریش نشده. بطری آب معدنی خالی نرم است. صدایش هم به خاطر رفتنش زیر لاستیک عقبش بود. به حرف بالغم گوش دادم و آرام از خیابان رد شدم.
بعد یک نگاه به عقب انداختم. طرف هنوز تقریباً وسط مانده بود و چراغ دندهعقبش هم روشن. خندهام گرفت. نفهمیده بود چه اتفاقی برایش افتاده. اصلاً من را ندیده بود که کنار درخت منتظر قرمز شدن چراغ ایستاده بودم. فقط خواسته بود چراغ قرمز را با حداکثر شتابی که ممکن بود رد کند که یک چیزی از عقب ماشینش صدای وحشتناکی داده بود. حتماً فکر میکرد که یک تکهای از ماشینش سر گاز دادن بی محابایش ترکیده.
کودکم راضی بود.
اما والدم نق زد که تو آشغال را توی خیابان ریختی عملاً با این کارت. کارت درست نبود.
بالغم هم نومیدم کرد: آدمی که اینقدر احمق است با این کار تو ادب نمیشود. متأسفانه باز هم چراغ قرمز رد میکند! کارت بیهوده بود.
- ۵ نظر
- ۳۱ شهریور ۹۶ ، ۱۰:۰۴
- ۷۶۳ نمایش