جنگل فرانسوی
انگار به تکهای از بهشت رسیده بودم. باورم نمیشد. ردیف درختهای بلندبالا تا دوردستها ادامه داشتند. کاملاً منظم بودند. در فاصلههای ۴ متری از هم کاشته شده بودند و بدون هیچ پس و پیشی. خود درختها هم انگار تحت تأثیر نظم کاشتنشان قرار گرفته بودند و سیخ و بدون هیچ کج و کولگی بالا رفته بودند. هنوز از خواب زمستانی بیدار نشده بودند. زمین زیر پایشان پر از علفها و چمنهای سبز بهاری شده بود. ۵-۶ تایشان که نزدیک جاده بودند بریده شده بودند. دلم گرفت.
نتوانستم دیگر رکاب بزنم. ایستادم و شروع کردم به عکس گرفتن از جنگل منظمی که یکهو سر راهم قرار گرفته بود. ما بارها این منطقه را با ماشین آمده بودیم. اما هیچ وقت رغبتمان نشده بود که وارد فرعیها بشویم. هم تنگی فرعیها و هم خراب بودن جاده و هم سرعتی که ماشین دارد مانع بودند. فقط کندی و همهجا رو بودن دوچرخه بود که باعث شده بود تا وارد آن فرعی شوم. اینکه جاده چالههای بزرگ و عمیقی داشت برای من دوچرخهسوار نهتنها مانع نبود بلکه حسی از امنیت هم میآورد. ماشینها سرعتشان کم میشد.
از پل تنگی که فقط به اندازهی عرض یک پراید بود رد شده بودم. ورودی پل مربعی بود. برای اینکه سرم به چهارچوب آهنی بالا نخورد خم شده بودم. به معیار ماشینها اگر بگیریم دوچرخه خیلی شاسیبلند است. من با دوچرخه کنار پرادو که میروم باز سرم بالای سقفش قرار میگیرد. رود زیر پل خروشان بود و به سوی دریا جاری.
آرام آرام رکاب زده بودم و به خانههای تازهساخت کنار رود نگاه میکردم. یک جا خندهی بلند زن و مردی از یک خانهی نیمهساخته که نه در داشت نه پنجره بلند بود. نگاه کردم. روی زمین سیمانی نشسته بودند و داشتند ناهار میخوردند. ماشینشان یک پراید یشمی رنگ قدیمی بود. به لذت ساختن یک خانه و آجر آجر تکمیل کردنش فکر کردم. حتماً داشتند کار و تلاش میکردند که پول دربیاورند و خانه را تکمیل کنند. اما از همان چند دیوار و سقفی که تا به الان بالا برده بودند هم رضایت داشتند.
همینجور داشتم رکاب میزدم که یکهو به جنگل منظم رسیدم. اول فکر کردم همین چند ردیف است. اما خیلی بیشتر بود. گفتم برای شخص که نیست مسلماً. چون برای شخص بود احتمالاً به طمع استفاده از چوبهای این درختها خیلی با فاصلهی نزدیک میکاشت و فضای تنفسی برایشان قائل نمیشد. اصلاً اگر برای شخص بود که درخت نمیکاشت، خانه میساخت تا سود کند. برای دولت است یعنی؟ جمهوری اسلامی و از این کارهای زیستمحیطی؟!
دوباره سوار شدم و جاده را ادامه دادم. جاده از کنارهی رود فاصله گرفت. باریک بود. یکهو دیدم ۲ طرف جاده را دیوارهای از درختهای بلندبالای ۱۰-۱۵متری فرا گرفتهاند. منظرهی عجیبی بود. چند تا ماشین ایستاده بودند وسط جاده. جاده شانهی خاکی نداشت اصلاً. دخترها وسط جاده نشسته بودند تا با پرسپکتیو درختهای جاده عکس بگیرند. شانسشان از انتها ماشینی نمیآمد. سرعتم را کم کردم که عکسشان را بگیرند و من توی عکسشان نباشم. من هم دلم خواست یکی از همین عکسها بگیرم. تنها بودم. کسی نبود ازم بگیرم. یاد عکسهای قبلی وسط جادهایم هم افتادم. جادههای مختلفی که وسطشان نشسته بودم و عکس گرفته بودم. به چه دردم خورده بودند مگر؟
جاده را رکاب زدم و سمت چپ به تعدادی خانهی متروکه رسیدم. انگار یک شهرک بود. واقعا متروکه بود. چون جادهی ورودیاش ردی از چرخ ماشینها نداشت. یک دست چمن بهاری بود. با دوچرخه رفتم به سمت خانهها. زمین حالت باتلاقی هم داشت. سر خوردم و روی چمنها با دوچرخه رقصیدم. سرعت گرفتم که یک موقع چرخ عقب دوچرخه توی گل زیر چمنها گیر نکند. البته آخرسر فهمیدم آنجایی که من وارد شدم جادهی ورودی نبوده.
به میدانگاهی وسط خانهها رسیدم. تعداد زیادی خانهی کوچک بود با یک معماری خاص. خانهها از هم فاصله داشتند. چسبیدهی چسبیده به هم نبودند. ولی طی یک نظم جالب میدانگاهی تشکیل داده بودند. همه یک اندازه بودند. توی هر میدانگاه هم ساختمانی بود که به نظر سالن تجمع میآمد. بین خانهها راهآب هم وجود داشت. جویهایی که آبهای سطحی را به طرفین هدایت میکرد. توی روستاهای شمال جویها و خندقهای هدایت آب در حال از بین رفتن است. خانههای قدیمی بین خودشان از این خندقها زیاد داشتند. ولی با هجوم غیربومیها و افزایش ساخت و ساز و ارزشمند شدن متر متر زمینها تقریباً همه این راهآبها را دارند از بین میبرند. ولی این شهرک متروکه راهآبهای درست و اصولی داشت.
پیاده شدم و وارد یکیشان شدم. دیوارها از بلوک بودند. در و پنجره نداشت. فکر کنم دزدیده بودند. یک ساختمان نقلی مربعی بود با سقفی شیروانی. گوشهی مربع بزرگ خانه یک مربع کم شده بود و دو تا در قرار گرفته بود. در سمت راست به دستشویی میرسید و در سمت چپ وارد خانه میشد که یک اتاق ۴.۵ در ۶ متری بود. تک اتاق بود. پنجرههای دلبازی هم داشت.
دلم همچه خانهای خواست. خیلی دنج و خصوصی بود. اگر هر کدام از این خانهها برای ۱ نفر میبود چهقدر خوب بوده. برای ۱ زن و ۱ مرد که دیگر رویاییست. آشپزخانه نداشت. حتماً آن ساختمانهای بزرگتر توی هر میدانگاهی آشپزخانه و رستوران بوده...
باز آمدم وسط میدانگاهی.
هی پسر، اینجا نزدیک سد سنگر است. احتمالاً این خانهها برای مهندسها و کارگرهایی بوده که سد سنگر را ساختند. موبایلم را در آوردم و سال ساخت سد سنگر را جستوجو کردم. بله. شروع ساخت سد سنگر بر رودخانهی سفیدرود سال ۱۳۴۱ بود. دقیقاً بعد از ساخت سد منجیل که در بالادست در محل به هم پیوستن رودخانههای قزلاوزن و شاهرود ساخته بودند. بعد از آن سد سنگر را در پاییندست برای تقسیم آب سفیدرود ساخته بودند. سد سنگر آب اراضی کشاورزی شرق سفیدرود تا لنگرود و غربش تا فومن را تأمین میکرد.
سد منجیل را فرانسویها ساخته بودند. سد سنگر را نفهمیدم کدام شرکتی ساخته است. اما هر که بوده کارش درست بوده. بعد از ۶۰ سال هنوز شیروانی اکثر خانههای متروکه سالم بود. بعد از ۶۰ سال هنوز هیچ کدام از دیوارهای خانهها فرو نریخته بود و مهمتر از همه: درختهایی که در فضای اطراف کارگاه به مساحت چندین هکتار کاشته بودند. مطمئناً آن ردیف منظم درختها کار همین پیمانکارهای سد سنگر بوده.
با دوچرخه در فضای بین خانهها رکاب زدم. به فرآیند تجهیز کارگاه فکر کردم. همیشه حدود ۲ تا ۱۰ درصد هزینهی یک پروژهی مهندسی صرف تجهیز کارگاه میشود. تجهیز کارگاه هم یعنی همین خانههایی که برای استقرار مهندسها و کارگرها میسازند. این خانههای کوچک کوچکی که بعد از ۶۰ سال هنوز پابرجا بودند با کانکسهایی که الانها در پروژههای مختلف مهندسی به عنوان تجهیز کارگاه مورد استفاده قرار میگیرد خیلی تفاوت دارد. این خانهها معماری داشتند. طرز چیدمانشان در کنار هم معماری داشت. کانکسهای پروژههای مهندسی معماری ندارد. چند تا کانکس را به زمختترین و بیحالتترین شکل ممکن کنار هم قرار میدهند و کلیشهی مهندس خستهی سیگاری کاربلد هم جا افتاده است... کاشت آن همه درخت به آن شکل منظم را دیگر چه بگویم...
به انتهای شهرک رسیدم. به جادهای میخورد که میخواستم ازش برگردم. جلوی شهرک تعداد زیادی گاو در حاشیهی جاده داشتند راه میرفتند. نزدیک عصر شده بود و احتمالاً در راه بازگشت به خانه بودند. یکیشان آن دست جاده ایستاد و زل زد به من. موبایل دستم بود. خوشحال شدم که یک گاو به من توجه کرده و برایم فیگور گرفته است. تا خواستم عکس بگیرم دیدم دمش را گرفت بالا و همانطور که داشت خیره به من نگاه میکرد از پشت مشغول آبیاری جاده شد.
- ۲ نظر
- ۰۹ فروردين ۰۰ ، ۱۰:۵۸
- ۲۹۰ نمایش