لقای شانگری لا
توی صفحهی آخر کتاب «در جستوجوی شانگری لا» نوشته بود: «اگر عمری باقی بود در سفرنامهی بعدی از سفر به پامیر و بخشهایی از کشورهای تاجیکستان، افغانستان و چین مینویسم. سفری که به اعتقاد بسیاری جزء بیست ماجراجویی بزرگ دنیاست.»
دیروز یک بار دیگر کتابش را دست گرفتم. انصافاً کتاب خوبی بود. از همان مفهوم شانگری لای اول کتاب بگیر تا صفحهی آخرش که از پامیر گفته بود برایم جادویی بود. جایجای کتاب را خط کشیده بودم و یاد گرفته بودم. همان وقت هم یک پست در مورد کتابش نوشته بودم. خودش هم آمده بود خوانده بود. بعد فالوور اینستاگرامش شده بودم: looking.for.shangri_la. یادم است چند پیغام هم ردوبدل کردیم. برایم توضیح داده بود که چه طور تیغ سانسور مانع از آوردن نام آقای رضا دقتی در صفحهی آخر کتابش شده بود. ولی دیروز گیر کرده بودم روی عبارت «اگر عمری باقی بود»...
خبرش را مهدی بهم داد. عکس یک پست اینستاگرامی را برایم فرستاد که نوشته بود دکتر مهدی فاضل بیگی بر اثر سرطان خون به رحمت خدا رفت. نوشته بود چند ماه پیش تصادف سختی در پاکستان داشت و چند روز پیش بر اثر سرطان خون به رحمت خدا رفت. برایم تکاندهنده بود.
پست آخر اینستاگرامش صحنههایی از برنامهی بهوقت جام در مورد کشور هند بود. تلویزیون ایران پیشرفت کرده. به بهانهی جام ملتهای آسیا فیلمهایی در مورد معرفی کشورها پخش میکند. نوبت هند شده بود و چه کسی بهتر از مهدی فاضل بیگی میتوانست در مورد هند حرف بزند؟ کسی که 5 سال دکترایش را در هند خوانده بود و از جنوبیترین تا شمالیترین نقطهی هند را گشته بود. و پای همین پست آخر شده محل درودهایی که دوستان و آشنایان به روان مهدی فاضل بیگی میفرستند...
و دقیقاً یکی دو روز بعدازآن برنامه... دیگر مهدی فاضل بیگی نیست. برای من از او یک کتاب «در جستوجوی شانگری لا» باقیمانده و صفحهی اینستاگرامش با 500 عکس و فیلم از سفرهایش در جغرافیایی خاص از کرهی زمین و حسرت خواندن کتابی که نرسید آن را به اتمام برساند: در جستوجوی فارسیزبانان بام دنیا؛ سفرنامهای که چند بار توی عکسهای اینستاگرامش وعدهاش را داده بود:
«هر چه میخواهم نوشتن قسمت چین "سفرنامه خواب چهلسالگی، در جستجوی فارسیزبانان بام دنیا" را شروع کنم دستم به نوشتن نمیرود، کلافگی و درد پا نمیگذارد. شاید به این دلیل باشد که سفرنامه چین حس سنگینی هم برای من دارد. این مجموعه در مورد جغرافیای فراموشی است. داستان انسانهای فراموششده.
اینجا شهر قدیم کاشغر در غرب دور چین و آخرین مرزهای نفوذ فرهنگ و تمدن ایرانی در شرق گیتی است. داستان غمانگیز اویغورهای چین را کمکم باید شروع کرد...»
شنیدن خبر مرگش برایم تکاندهنده بود. مهدی میگفت بر اثر سرطان خون مردنش عرض چند روز خیلی بد بوده. از اینش تکان خورده بود. من راستش آدم خودخواهیام. بیشتر یاد خودم افتادم. مهدی فاضل بیگی سنی نداشت. فقط 8 سال از من بزرگتر بود. «در جستوجوی شانگری لا» یادگار سفرهایش بین 29 تا 34سالگیاش بود. بیشتر یاد خودم افتادم. دارم چهکار میکنم؟ مرگ هم به من همینقدر نزدیک شده است. به خودم گفتم تو هنوز سفر افغانستانت را هم مکتوب نکردهای... حالا بماند که داری بیهوده دور خودت گیج میخوری و مثلاً کار از پیش میبری. از خودم پرسیدم دارم چهکار میکنم؟ و در سیاهچالههای نومیدی فرو رفتم.
فاضل بیگی توی یکی از پستهای آخر اینستاگرامش نوشته بود:
« ........ من طلوع آفتاب را بر روی قلهی "اورست"از فاصلهای نهچندان دور به تماشا نشستهام،
در کوهپایههای "هیمالیا" با کودکانش دویدهام،
در درههای"کشمیر" با دخترکانش به جستجوی گیاههای کوهی بودهام،
در "تبت" به جستجوی ردپاهای پلنگ برفی رفتهام،
در "کلکته" در رود "گنگ" برای رسیدن به "نیروانا" غسل کردهام،
در بیابان "تار" به دنبال پایتخت کولیهای جهان "جیسمیر" بودهام،
در "الورا و آجانتا" قدیمیترین غارهای بودایی جهان را دیدهام،
در روستاهای "کازا" از مرتفعترین سکونتگاههای بشر، شب را به صبح رساندهام،
در تپههای "دارجلینگ" در کنار "پاندا"های قرمز چای نوشیدهام،
در باغهای قهوه در خلیج "بنگال"، آسمان شب را به نظاره نشستهام،
در "بنارس" به دنبال چراغ ابدی سهراب کوچه به کوچه گشتهام،
در کنار جسدهای در حال سوختن "هندو"ها، زندگی و مرگ را بارها به تماشا نشستهام،
در "کازیرانگا" به دیدار آخرین بازماندگان کرگدن آسیایی رفتهام،
در اقیانوس "هند" جزیره به جزیره گشتهام،
از حمله نیمهکارهی گله فیلهای "آسام"جان سالم به دربردهام،
من هزاران کیلومتر راه پیمودهام،
حتا تا همینجا، بیشازاندازه یک نفر عادی زندگی کردهام،
با این همه اینجا، درست همینجا و اکنون، قدم از قدممان نیست.»
حس میکنم همینکه آدمی در جستوجوی شانگری لا باشد و دست از جستوجو برندارد یعنی سعادت دو دنیا؛ حتی اگر به 40سالگی نرسد و سفرنامه ی «خواب چهل سالگی»اش نیمه تمام بماند...
- ۵ نظر
- ۲۸ دی ۹۷ ، ۰۹:۱۵
- ۵۳۸ نمایش