قمارباز
بهرام بیضایی برای کودکان چند تا کار خوب داشته: کتاب «حقیقت و مرد دانای» و فیلم کوتاه «سفر». به نظر من اصل جهانبینی بهرام بیضایی در مورد زندگی توی همین دو تا کارش نمود دارد. معنایی برای زندگی که یادگرفتنی است.
فیلم «سفر» را خیلی دوست داشتم. از جمله فیلمهای اول بهرام بیضایی است. از تئاتری بازیهای فیلمهای بعدیاش چندان خبری نیست. نماد و نشانهها به اندازهاند. فیلم ریتم تندی دارد. قصهی دو کودک کار که میخواهند یک آدرس را پیدا کنند. آدرسی که فکر میکنند محل زندگی پدر و مادرشان باشد. یتیماند و بیپول. اندک مایهای با کار کردن جمع کردهاند که آن هم خرج دو تا نان میشود و بقیهاش را هم یکی زرنگتر از خودشان میدزدد و میرود. آدرس دور است. باید ماشین سوار شوند. اما پولی ندارند. پس پای پیاده میروند. به جستوجوی پدر و مادر میروند. از خرابهها میگذرند. از ماشینهای اسقاطی. درشکههای اوراقی. باید پرسوجو کنند. از میان هزاران در بسته میگذرند. از میان مردمان غرق در خواب میگذرند. پاهایشان زخم و زیلی میشود.
- برای اینکه درد پاتو نفهمی بیا خیال کنیم.
- برای اینکه نترسی بیا خیال کنیم.
خیال میکنند و ادامه میدهند و ادامه میدهند؛ و به در بسته میخورند. زن و مرد بچهای ۱۰ ساله داشتند؛ نه بچهای ۱۲ ساله. دست از پا درازتر برمیگردند و کنار خیابان مینشینند. جایی که دیالوگ طلایی فیلم خیلی تند و تیز گفته میشود. دفعهی اولشان نیست. همان اول فیلم هم میفهمیم که دفعهی اولشان نیست. یکیشان هی آدرس پیدا میکند و آن یکی هم هی پایه میشود و هی به در بسته میخورند. اما ادامه میدهند.
- تو که میدونی هیچ کسو نداری... چرا هر روز مییای سراغ من؟
- برای فردا یه آدرس دیگه گیر میارم.
«حقیقت و مرد دانای» هم همچه مضمونی دارد. نقاشیهای مرتضی ممیز توی این کتاب فوقالعادهاند. کتاب ظاهری کودکانه دارد. اما لحن و برخی واژگان کتاب برای من بزرگسال هم ثقیل است و بعید میدانم کودکان با این کتاب ارتباط برقرار کنند. اما آنجا هم با پسر کوچکی همراه میشویم که میافتد به جستوجوی حقیقت و آن قدر میگردد و میگردد تا که پیر میشود. او سفر میکند. با آدمهای مختلفی همنشین میشود. از هر کدام تکهای وام میگیرد. گوشهای از حقیقت و بازنمیایستد. نمیتواند که بازبایستد... حقیقت همیشه در حال رفتن است.
و حقیقت زندگی همین است: خنک آن قماربازی که بباخت آنچه بودش/ بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر
آن کودک فیلم سفر دائم در جستوجوی پدر و مادر خودش است. در جستوجوی اصل خودش. در جستوجوی سایهای امن. شاید که هیچ گاه به آنها نرسد. اما همین جستوجو و همین تلاش است که معنابخش زندگیاش است. دقیقا مثل مرد دانای کتاب «حقیقت و مرد دانای». شاید که همهی این تلاشها محکوم به شکست باشد.. اما قهرمانهای بهرام بیضایی همیناند: دوباره شروع میکنند. دوباره به جستوجو میافتند. دوباره و دوباره و دوباره ...
همین جهانبینی است که بهرام بیضایی را واداشته از پس تمام مشکلاتی که برای فیلم ساختن و تآتر اجرا کردن و... برایش به وجود آمد دست از نمایشنامهنویسی و طرحی نو در انداختن برندارد. بله، همین جهانبینی است که باعث شده کارنامهی بیضایی این چنین پربار و یادگرفتنی باشد.
- ۱ نظر
- ۰۲ دی ۹۹ ، ۲۱:۲۸
- ۲۱۳ نمایش