من استراحت مطلق را دوست داشتم.
کاهانی از معدود کارگردانهایی است که در طول عمرم همیشه رفتهام سینما و فیلمهایش را دیدهام. و ازش راضی هستم. به خاطر آن پوچی و تلخی ته ته فیلمهایش ازش راضی هستم.
و از استراحت مطلق هم راضی بودم. برای اینکه در درجهی اول به نظرم سر و ته داشت. اولِ فیلم ترانه علیدوستی را میبینیم که دارد خیلی بیخیال و ولانگارانه در خیابانهای تهران راه میرود. و آخر فیلم هم دوباره همو را میبینیم. ولی در آخر فیلم آن طور بیخیال و ولانگارانه راه رفتنش برایم معنا داشت. خیلی معناها داشت... و سر کار نبودم.
- تهران مگه فقط مال توئه؟
این جملهای است که اول فیلم ترانه توی دعوایش با شوهرش توی ایستگاه راهآهن میگوید. استراحت مطلق را دوست داشتم، برای این که تهرانِ این فیلم، برج میلاد و بزرگراهها و کافهها و رستورانها و زرق و برق نبود. همان تهرانی بود که میلیونها نفر تویش میلولند. مجموعهای از خیابانها که آدمها میتوانند تویش از همدیگر فرار کنند. از قضاوت شدن فرار کنند. از حرف و حدیثها فرار کنند. تهران اتاقهای اجارهای و کارگاههای صنعتی و موتورسوارها و آدمهای بیخود.
یک چیزی بود توی این فیلم که اسمش را میگذارم سعی بر مستند بودن. آن جملهی اول فیلم که رضا عطاران و زنش در فیلم واقعا هم زن و شوهرند، نماد این است. سعی بر مستند ساختن. از اینش خوشم آمد. زناشویی، یعنی شکم پر پشم و پیل رضا عطاران توی حمام وقتی به زنش میگوید که لباسها را برایم بیاور و با همدیگر بحث میکنند.
و ترانه علیدوستی... خود ترانه علیدوستی برای دوست داشتن یک فیلم کافی است. چه برسد به نقشی که او بازی میکند و نحوهی رابطهاش با دیگر آدمها در فیلم: یک زن شهرستانی که شوهر بیعرضهای دارد. شوهری که به بهانهی پول درآوردن آمده تهران، ولی هیچ کاری نمیکند. و حالا ترانه آمده تهران، آستینها را بالا زده تا خودش کار کند. تا خودش پول دربیاورد. تا بتواند بودن را تجربه کند. برای بقای خودش در شهر یک سپر دفاعی میسازد. سپر دفاعی از مردانی که دوست دارند به او کمک کنند. و طوری از آنها بهره میگیرد که خودش را به طور کامل در اختیار آنها قرار ندهد و قربانی نشود.
از مستراحی که کارمند شرکتش است، 10میلیون تومان پول میگیرد. ولی پیشنهادش را برای رفتن به آپارتمان او نمیپذیرد. مجید صالحی که دوست شوهرش است، برای او خانهی اجارهای پیدا میکند. ولی فقط خانه پیدا میکند و در اسبابکشی به او کمک میکند. او قرار است که تنها زندگی کند. و با رضا عطاران دست به تجارت میزند. 10میلیون تومان پول را به او میدهد و ماهواره میخرند تا رضا عطاران آنها را بفروشد و سودش را با هم تقسیم کنند. انگیزههای ترانه علیدوستی برای رفتن به سراغ هر کدام از مردها مشخص است: پول، حمایت، کار و تجارت.
از آن طرف انگیزههای مردهای داستان برای جذب ترانه و همکاری با او هم مشخص است و بنا بر انگیزهها هر کدام ابزار قدرتی هم دارند.
مستراحی یک مرد کارخانهدار تنها است. مردی که زیبایی ترانه را میخواهد و به عنوان کارمند همهجوره با او راه میآید و ابزار قدرتش پولش است.
رضا عطاران همراه با زنش،ترانه را پناه دادهاند. وسایل زندگی ترانه در حیاط خانهی آنهاست. انگیزهی رضا عطاران از همکاری با ترانه؟ یک جور زنگ تفریح. یک جور فرار از دست زنش که همیشه غر میزند و همیشه با او بحث میکند. ترانه برای او زنی است که همراهش میشود. در کار روزانهاش او را همراهی میکند و غر نمیزند. ابزار قدرت رضا عطاران؟ پیشنهاد کار و تجارت به ترانه. ترانهای که به عنوان یک زن شهرستانی دوست دارد خودش را ثابت کند و بگوید که از شوهرش بیشتر عرضه دارد و میتواند کار کند.
مجید صالحی، دوست شوهر ترانه. کسی که سرایدار یک کارخانهی تولید کرم خاکی است و یک جایی از فیلم بابک حمیدیان (شوهر ترانه) بهش تیکه میاندازد که از 20کیلومتری اینجا زن رد نمیشود. تو زن میفهمی چی است؟ او با ترانه میل به حمایت از کسی را دنبال میکند. ابزارش نیاز ترانه به یک سرپناه مستقل است.
و شوهر ترانه: بابک حمیدیان. پسری که از کار کردن فرار میکند. تن به هر کاری نمیدهد. تنبل است و رویای رفتن به کانادا را دنبال میکند و توی زندگیاش هیچ چیزی ندارد. تنها دارایی باقیمانده برای او ترانه و بچهاش است. ابزار قدرت او همان بچه است. بچهای که سعی میکند با آن ترانه را وادار به برگشتن به دامغان کند.
انگیزههای مردان: زن جوان زیبا، زنگ تفریحی از شر همسر، چشیدن طعم حامی بودن و تنها دارایی زندگی.
و ترانهی آخر فیلم ترانهای است که میان این انگیزهها تعادل برقرار کرده. توانسته با یک سپر دفاعی چند جبههای خودش را از تسلیم 1 نفر کردن نجات بدهد. آن حالت ولانگارانه و بیخیالی که باهاش توی خیابانهای تهران راه میرود و خودش را توی شهر گم میکند و لذت میبرد از بودن خودش...
و حادثهی اول و آخر فیلم... تلخ بود. تلخ و بیمعنا. چیزی که باعث میشود تو فقط فکر کنی...
من ازین فیلم خوشم آمد.