بازارف
- خدا کجاست؟
- نزدیکتر از رگ گردن.
- نزدیک رگ گردن؟ خدا مگه مکان داره؟
- نه. خدا بیمکانه. همه جاست و هیچ جا.
- تو ولی مکانمندی. چطور تویی که نمیتونی بیمکان باشی، ادعا میکنی یه موجود بدون مکان وجود داره؟ مگه میشه یه موجود مکانمند، بتونه یه موجود لامکان رو در خودش جای بده؟ اون در ظرف این نمیگنجه که. چطور میتونی ادعا کنی که خدا رو میفهمی؟
- چرت و پرت نگو. من ایمانمو به خدا با این حرفا به دست نیاوردم که بخوام با این حرفا از دست بدمش.
- حالا چرا میگی ازدواج؟ چرا میخوای زن بگیری؟
- من زن نمیگیرم. من ازدواج میکنم. زن گرفتن اصطلاح خوبی نیست.
- اتفاقا کاملا درسته. تو زنو میگیری. به عبارتی زنو میخری.
- واقعا به خاطر این اعتقاداتت متاسفم برات.
- دروغ نمیگم که. زن یه کالاست. با مهر مشخص. عرضهکنندهی این کالا کیه؟ پدر. چرا اذن پدر واجبه؟ اون صاحب این کالاست. تولیدکنندهست. یه بازاره. قشنگ یه بازاره. عرضه و تقاضا. پسرهایی که سعی بر مخ زدن می کنن و دخترهایی که در حد مرگ آرایش می کنن. دخترها عرضه می کنن و پسرها تقاضا دیگه. چرا ازدواج؟
- تداوم نسل. نصف ایمان. حفظ اخلاق.
- لوییس لوری یه نویسندهی کودک نوجوانه آمریکاییه. یه کتاب داره به اسم بخشنده. قصهی کتاب در مورد آیندهست. یه سری زن مسئول زاییدن بچه میشن. جامعه در تقسیمبندی کارها تا جایی پیش میره که دیگه همهی زنها برای تداوم نسل مجبور به زاییدن نیستن. یه سری زن که هوش پایینتری هم دارن مسئول این کار میشن. بعد یه سری مسئول پرورش این بچهها تا 6سالگی میشن. بعد هم هر خانوادهای (هر مرد و زنی که با هم زیر یه سقفن) یکی ازین بچهها رو میگیرن و بزرگ میکنن. البته موضوع اصلی کتاب یه چیز دیگه. ولی چنین جامعهای به ازدواج نیاز داره؟ چرا ما همچین جامعهای ایجاد نکنیم؟
- اخلاقی نیست. همون زندگی دوسپسری دوسدختری سبک اروپا و بیبند و باری.
- من بیبند و بار نیستم. خودت هم میدونی که بیبند و بار نیستم. ولی چرا آخه؟ من خانمی رو در دانشکدهی هنرهای زیبا میبینم. ملاحت لباس و زیبایی خیرهکنندهی چشمهاش منو خیره میکنه و وامیداره که کیلومترها به دنبالش بیفتم. در عین حال میرم تو خیابون. فاحشهی 100هزار تومنی کنار خیابون با بدن فوقالعاده منو وامیداره که کیلومترها به دنبالش بیفتم. تو این هیر و ویر چطور میشه فقط به یه زن دل باخت و ازدواج کرد و تعهد ایجاد کرد؟ تازه این از سمت من. اون زنی که تو میخریش؟ چطور میشه که به تو وفادار بمونه؟ چند تاشون مگه وفادار میمونن؟ چرا این همه طلاق؟...
انگار کن خود بازارف از کتاب پدران و پسران ایوان تورگنیف بلند شده بود آمده بود آنجا یا شاید بازارف در روح ما حلول کرده بود تا با اعتقادات پسر اخلاقمدار بازی کنیم...
- ۷ نظر
- ۰۲ مرداد ۹۳ ، ۲۱:۵۴
- ۶۹۳ نمایش