سپهرداد

Hurtling through the dark night

سپهرداد

Hurtling through the dark night

سپهرداد

دارم نگاه می‌کنم. و چیز‌ها در من می‌روید. در این روز ابری چه روشنم و چه تاریک. همه‌ی رودهای جهان و همه‌ی فاضلاب‌های جهان به من می‌ریزد. به من که با هیچ پر می‌شوم. خاک انباشته از حقیقت است. دیگر چشم‌های من جا ندارد... چشم‌های ما کوچک نیست. زیبایی و زشتی کرانه ندارند...
@
قبل‌ها زیر عنوان وبلاگ می‌نوشتم: «می‌نویسم، پس بیشتر هستم». روزگاری بود که بودن و بیشتر بودن را خیلی دوست می‌داشتم. ولی گذشت. حقیقت عظیم لاتفاوت بودن بودنم و نبودنم من را به ولایت هوا فرستاد. اینکه حالا باز هم دارم می‌نویسم دیگر نه برای بودن و نه برای بیشتر بودن بلکه فقط برای عادت است.
@
ما همانی می‌شویم که پی در پی تکرار می‌کنیم؛ بنابراین فضیلت فعل نیست عادت است.
@
پیاده روی را دوست دارم. آدم‌ها را دوست دارم. برای خودم قانون‌های الکی ساختن را دوست دارم و به طرز غم انگیزی معمولی هستم...
@
و مرد آنگاه آگاه شود که نبشتن گیرد و بداند که پهنای کار چیست.
@
جاده. مسافر. سربازِ پنج صبح. دانشجوی ترم صفری. دختری که چشم هایش نمی درخشد. اندوه. نفرت. عشق. از همین‌ها...
@@@
هیچ گونه ثباتی در موضوعات و سبک نوشته‌های این وبلاگ وجود ندارد.
@@@
ستون پایین:
پیوندهای روزانه، معمولا لینک سایر نوشته‌های من است در سایت‌ها و مطبوعات و خبرگزاری‌ها و...
کتاب‌بازی، آخرین کتاب‌هایی است که خوانده‌ام به همراه نمره و شرح کوچکی که در سایت گودریدز روی‌شان می‌نویسم.
پایین کتاب‌بازی، دوچرخه‌سواری‌های من است و آخرین مسیرهایی که رکاب زده‌ام و در نرم‌آفزار استراوا ثبت کرده‌ام.
بقیه‌ی ستون‌ها هم آرشیو سپهرداد است در این سالیانی که رفته بر باد.

ایمیل: peyman_hagh47@yahoo.com
کانال تلگرام: https://t.me/sepehrdad_channel

بایگانی

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «استیون لویت» ثبت شده است

هزینه‌های مستقیم حمله‌های ۱۱ سپتامبر برای آمریکا سنگین بود. نزدیک به ۳۰۰۰کشته و بیش از ۳۰۰میلیون دلار ضرر اقتصادی. (هزینه‌ی جنگ‌های افغانستان و عراق در پاسخ به ۱۱ سپتامبر.)

اما هزینه‌های موازی و غیرمستقیم آن هم فراوان بود. در ۳ ماهه‌ی بعد از حمله‌های ۱۱ سپتامبر، تعداد کشته‌های جاده‌ای در آمریکا ۱۰۰۰نفر افزایش یافت. چرا؟ در نگاه اول دلیلش این است که مردم مسافرت با هواپیما را کنار گذاشتند و به جایش راهی جاده‌ها شدند. و خب، رانندگی از پرواز خطرناک‌تر است. اما آمار‌ها می‌گفتند که این افزایش کشته‌ها در جاده‌های بین ایالتی نبوده. بلکه در جاده‌های محلی اتفاق افتاده و به صورت متمرکز افزایش کشته‌ها در ناحیه‌ی شمال شرقی آمریکا اتفاق افتاده: جایی نزدیک به حمله‌های ۱۱ سپتامبر. علت این افزایش مرگ و میر، افزایش رانندگی در حالت مستی بوده! این نشان می‌دهد که بعد از حمله‌های ۱۱سپتامبر گرایش مردم و پناه بردنشان به الکل بیشتر شده و این ترس خودش را به صورت افزایش مرگ و میر جاده‌ای نمایان کرده. 

هزینه‌های غیرمستقیم ۱۱ سپتامبر بی‌پایان‌اند. هزاران نفر از دانشجویان و اساتید برجسته‌ی دانشگاهی در سراسر دنیا که به خاطر محدودیت‌های جدید ویزا دور از آمریکا باقی ماندند. در نیویورک بسیاری از منابع پلیس به سمت مبارزه با تروریسم آمد و دیگر حوزه‌های کاری همچون مبارزه با مافیا و مواد مخدر نادیده گرفته شد. اثرات مالی آن بر بازار کار آمریکا و... 

اما همه‌ی اثرات ۱۱ سپتامبر منفی نبود. با کاهش ترافیک مسافرت‌های هوایی، شیوع آنفلونزا کاهش یافت. در واشنگتن دی سی جرم کاهش یافت و شاخه‌های جدیدی از علم رونق گرفت که پیش از ۱۱ سپتامبر پیشرفتشان کند بود. شاخه‌هایی چون سیستم‌های سلامت... 

@@@

وقتی یکی از ۴ هواپیمای ربوده شده در ۱۱ سپتامبر با ساختمان پنتاگون برخورد کرد، بیشتر قربانیان دچار سوختگی شده بودند. آن‌ها به مرکز بیمارستانی واشنگتن (WHC) انتقال داده شدند. بخش اورژانس بیمارستان از کثرت بیماران دچار آشفتگی و بحران شد. ۹۵ درصد از ظرفیت کل بیمارستان اشغال شد و حتا یک عمل جراحی کوچک اضافه هم به سیستم درمانی بیمارستان فشار وارد می‌کرد. بد‌تر از همه‌ی این‌ها خطوط تلفن بیمارستان از کار افتادند و راه ارتباط با بیرون هم بسته شد. 

با این حال بیمارستان WHC توانست از عهده‌ی قربانیان ۱۱ سپتامبر به خوبی برآید. اما این حادثه مهر تاییدی بود بر نگرانی‌های "گریک فید". گریک فید پزشک اورژانس بیمارستان بود و از خودش می‌پرسید: اگر تعداد بیماران این بیمارستان اندکی بیشتر می‌شد چه اتفاقی می‌افتاد؟ چه طور می‌شد در سریع‌ترین زمان به آن‌ها رسیدگی کرد؟ آیا یک فاجعه رخ نمی‌داد؟ 

۱۱ سپتامبر و گسترش این نوع افکار مقدمه‌ای بود بر سریع‌تر شدن راهی که گریک فید در پیش گرفته بود... 

گریک فید قبل از ۱۱ سپتامبر هم به این گونه مسائل فکر می‌کرد. او رییس یک برنامه‌ی آزمایشی ایالتی بود به نام ER ONE. هدف این برنامه تبدیل بخش اورژانس بیمارستان‌ها به یک مکان مدرن بود. 

تا قبل از ۱۹۶۰ بیمارستان‌های آمریکا بخش اورژانس نداشتند. اگر بیماری شب هنگام به بیمارستان برده می‌شد، باید زنگ در را می‌فشردند تا یک پرستار خواب آلود در را باز کند. بعد آن پرستار باید به منزل پزشک زنگ می‌زد. و دکتر هم بسته به علاقه‌اش به خواب یا‌‌ همان موقع می‌آمد یا نمی‌آمد! آمبولانس‌ها در اختیار ماموران کفن و دفن بود: مجریان کفن و دفن وظیفه‌ی نجات بیماران از مرگ را هم داشتند! 

اما امروزه پزشکی اورژانس جایگاهی بسیار مهم دارد و بخش اورژانس بیمارستان‌ها تبدیل به محور سلامت عمومی شده است. در سال ۲۰۰۸ در آمریکا نزدیک به ۱۱۵ میلیون ویزیت پزشکی در بخش اورژانس بیمارستان‌ها انجام شده. حدود ۵۶ درصد از مردمی که به بیمارستان‌ها مراجعه کرده‌اند، از طریق بخش اورژانس بیمارستان‌ها بوده. البته به نظر گریک فید هنوز بخش اورژانس جای کار بسیاری دارد... 

@@@

فید در برکلی کالیفرنیا بزرگ شد. در کودکی سوار بر اسکیت بوردش به سوراخی سرک می‌کشید و در نوجوانی به خاطر گروه موسیقی گریتفول دد مسافرت‌ها کرد. علاقه‌ای ذاتی به مکانیک داشت. عشقش این بود که هر چیزی را به قطعات سازنده‌اش تجزیه کند و دوباره آن را مونتاژ کند. قبل از اینکه پزشکی بخواند بیوفیزیک و ریاضیات خواند. بعد هم دکتر شد. چون دوست داشت دنیای رازآلود ساز و کار بدن انسان را هم مثل اجزای قطعات مکانیکی بفهمد. هنوز هم ماشین‌ها و طرز کارکردشان عشق اول اوست. و همیشه با شور و شوق از یک سخنرانی یاد می‌کند که به شدت روی او تاثیر گذاشته. سخنرانی متخصص علوم کامپیو‌تر "آلن کی" درباره‌ی برنامه‌ی نویسی شی گرا در ۳۵ سال پیش. ایده‌های آلن کی در این سخنرانی تاثیری انقلابی در برنامه نویسی کامپیو‌تر گذاشت. ایده‌های او کار برنامه نویسان را راحت‌تر کرد و باعث شد که کامپیوتر‌ها به وسایلی انعطاف پذیر تبدیل شوند... 

در سال ۱۹۹۵ وارد بخش اورژانس بیمارستان واشنگتن (WHC) شد. همکار او دوست قدیمی‌اش "مارک اسمیت بود. (مارک اسمیت هم مثل فید عاشق تکنولوژی روز بود. او قبل از پزشکی فوق لیسانس علوم کامپیو‌تر از استنفورد گرفته بود و البته استاد راهنمایش کسی نبود جز آلن کی.) 

علی رغم امکانات بالای بعضی از بخش‌های بیمارستان واشنگتن، بخش اورژانس آن همیشه در رتبه بندی ایالتی آخر بود. آنجا همیشه شلوغ، کند و سازمان نیافته بود... 

فید و اسمیت با کار کردن در بخش اورژانس کالایی را کشف کردند که همیشه عرضه‌اش کم است: اطلاعات. وقتی بیماری به اروژانس بیمارستان مراجعه می‌کرد (چه بد حال چه معمولی، چه با همراه چه تن‌ها، چه هوشیار و چه بی‌هوش) دکتر مجبور بود او را به سرعت درمان کند. اما همیشه سوالات دکتر بیش از پاسخ‌ها بود: ایا بیمار در دوره‌ی درمان خاصی است؟ در گذشته چه بیماری‌هایی داشته؟ آیا همیشه فشار خون پایین داشته؟ سی تی اسکنی که ۲ساعت پیش انجام داده کجاست؟ و... 

فید می‌گفت: من سال‌ها بیماران را ویزیت می‌کردم، بدون هیچ اطلاعاتی فرا‌تر از اطلاعاتی که خود بیمار در اختیارم می‌گذاشت! من و همکارانم اغلب می‌دانستیم که به چه اطلاعاتی نیازمندیم. حتا می‌دانستیم اطلاعات مورد نیاز ما درباره‌ی بیمار کجا هستند. اما در آن زمان خاص در اختیار ما نبودند. این اطلاعات می‌توانستند ۲ساعت یا ۲روز بعد در اختیار ما قرار بگیرند. اما در پزشکی اورژانس حتا ۲ دقیقه هم زمان زیادی است و به قیمت جان انسان‌ها تمام می‌شود. 

این مشکل آن قدر فید را اذیت کرد که خودش را وقف راه اندازی اولین انفورماتیک پزشکی اورژانس جهان کرد. او معتقد بود که بهترین راه حل برای بهبود مراقبت‌های پزشکی در بخش اورژانس، بهتر کردن گردش اطلاعات است. 

فید و اسمیت برای پیدا کردن مشکلات اصلی چند دانشجوی پزشکی را استخدام کردند که در بخش اورژانس بیمارستان دائم به دنبال پزشکان و پرستار‌ها می‌افتادند و از آن‌ها سوال می‌پرسیدند: 

از آخرین زمانی که من با شما حرف زده‌ام، شما به چه اطلاعاتی نیاز پیدا کرده‌اید؟ 

چه زمانی طول می‌کشد که به این اطلاعات برسید؟ از کدام منبع به این اطلاعات می‌رسید؟ تلفن؟ کتاب مرجع؟ 

آیا شما به جواب قانع کننده رسیده‌اید؟ 

آیا یک تصمیم پزشکی بر اساس جوابتان گرفته‌اید؟ تصمیمتان روی بیمار تاثیرگذار بوده؟ 

با جمع بندی اطلاعات جمع آوری شده فرض گریک فید تایید شد: بخش اورژانس بیمارستان WHC از پایین بودن جریان اطلاعات رنج می‌برد... 

دکتر‌ها حدود ۶۰ در صد از زمانشان را صرف مدیریت اطلاعات می‌کردند و فقط ۱۵ درصد از زمانشان صرف مراقبت مستقیم از بیمار می‌شد. و این یک نسبت بیمار بود. در پزشکی اورژانس علاوه بر بدن انسان و گروه‌های سنی، زمان هم اهمیتی فوق العاده دارد. مارک اسمیت می‌گوید: همه‌ی کاری که یک پزشک اورژانس باید انجام بدهد، در‌‌ همان ۶دقیقه‌ی اول است... 

گریک فید و مارک اسمیت در بیمارستان WHC بیش از ۳۰۰ منبع اطلاعات پزشکی کشف کردند که هیچ هماهنگی و ارتباطی با هم برقرار نمی‌کردند: یادداشت‌های دست نویس دکترهای بخش‌های مختلف، تصاویر آزمایش سی تی اسکن، اشعه‌ی ایکس،‌ام آر آی، نتایج آزمایش خون، سیستم مالی و حسابداری و.... 

برای اینکه دکتر‌ها و پرستار‌ها اطلاعاتی را که واقعا نیاز دارند به دست آورند باید یک سیستم اطلاعاتی طراحی می‌شد. این سیستم باید ساختاری دانش نامه‌ای می‌داشت. حتا نبودنِ یکی از اطلاعات کلیدی هم ضعف بزرگی بود. باید به اندازه‌ی کافی قوی می‌بود. به عنوان مثال، یک آزمایش ساده ی‌ام آر آی، حجم عظیمی از فضای کامپیو‌تر را اشغال می‌کند. و باید انعطاف پذیر می‌بود. سیستمی که نتواند اطلاعات گوناگون گذشته و حال و آینده را از بخش‌های مختلف جمع آوری و یکپارچه کند بی‌فایده است. و اینکه این سیستم برای پاسخ گویی باید بسیار سریع می‌بود. 

برای ساختن یک سیستم سریع، منعطف، قوی و دانش نامه‌ای، فید و اسمیت به کار قبلیشان برگشتند: برنامه نویسی شی گرا. آن‌ها شروع به برنامه نویسی کردند تا اطلاعات بخش‌های مختلف بیمارستان به ازای هر بیمار را دریافت کنند و به صورت یکپارچه در اختیار پزشکان و پرستار‌ها قرار بدهند... 

همه‌ی همکاران آن‌ها آدم‌های خوبی نبودند. عده‌ای به کارشان بی‌اعتقاد بودند و و کارشکنی می‌کردند. اطلاعات را در اختیار نمی‌گذاشتند و چوب لای چرخ می‌گذاشتند. اما با همه‌ی ناملایمات، فید و اسمیت در سال ۱۹۹۶ توانستند نسخه‌ی اولیه‌ی سیستم اطلاعاتی درون بیمارستانیشان را کامل کنند. نام این سیستم اطلاعاتی یک نام پر آب و تاب بود: Azyxxi. (آه، زیک! سی = آه، زیک، نگاه کن!) برداشته شده از یک عبارت فنیقی از دوران پیش از باستان. جمله‌ای که به یک دیده‌بان که چشمانی بسیار قوی داشت می‌گفتند. کسی که می‌توانست مسافت‌های دور را هم تشخیص دهد و در مواقع لازم به او می‌گفتند: آه، زیک، تماشا کن و بگو ببینیم چه خبر است! 

در ‌‌نهایت فید یا به عبارتی اطلاعات برنده شد. آزیکسی ابتدا روی دستکتاپ یک کامپیو‌تر در بخش اورژانس بیمارستان به کار گرفته شد. بعد از یک هفته، دکتر‌ها و پرستار‌ها برای دسترسی به اطلاعات این کامپیو‌تر برای درمان بیمارانشان صف می‌ایستادند. نه ت‌ها دکتر‌ها و پرستار‌ها، بلکه کارکنان آزمایشگاه‌ها و سایر بخش‌های بیمارستان هم تشنه‌ی اطلاعات آزیکسی شده بودند. 

در طول چند سال، اورژانس WHC از بد‌ترین اورژانس به بهترین اورژانس ایالت تبدیل شد. با استفاده از آزیکسی دکترهای این اورژانس ۲۵درصد وقت کمتری برای تشخیص و مدیریت اطلاعات صرف می‌کردند و وقتی را که برای معالجه‌ی مستقیم بیمار صرف می‌کردند دوبرابر شد. در سیستم قدیم متوسط زمان انتظار بیماران ۸ساعت بود. با وجود سیستم آزیکسی این زمان به کمتر از ۲ساعت رسید... 

بعد از حوادث ۱۱ سپتامبر و آشکار شدن فواید آزیکسی خیلی از بیمارستان‌های دیگر هم خواهان آن شدند. تا اینکه سرانجام در سال ۲۰۰۶ مایکروسافت امتیاز آن را خرید. آن را توسعه و گسترش داد و با نام آمالگا عرضه‌ی عمومی کرد. نرم افزار آمالگا به سرعت در بیمارستان‌های ایالات متحده به کار گرفته شد. اگرچه آمالگا برای بخش اورژانس طراحی شده، ولی امروزه ۹۰ درصد استفاده‌اش در سایر بخش‌های بیمارستانی و آزمایشگاه‌ها است. تا سال ۲۰۰۹ سیستم آمالگا در آمریکا ۱۰میلیون نفر را در ۳۵۰ بیمارستان پوشش داده بود. 

آمالگا دکتر‌ها و تشخیصشان را موثر‌تر کرده. هزینه‌های درمان و روند آن را شفاف‌تر کرده. زمان رسیدگی به موارد اورژانسی را به شدت کوتاه کرده. هر بیمار در هر کجای آمریکا می‌تواند به اورژانس مراجعه کند و مطمئن باشد که پرونده‌ی پزشکی او در اختیار پزشک معالج او هست. آمالگا رویای پزشکی الکترونیک را محقق کرده و به خاطر اطلاعات آنلاین از سراسر آمریکا شیوع هر گونه بیماری را در لحظه هشدار می‌دهد. و اطلاعات آماری که در اختیار آماردانان می‌گذارد باارزش‌ترین اطلاعات خام برای بررسی وضعیت سلامت است...


(ترجمه‌ی خلاصه شده از کتاب super freakonomics نوشته‌ی استیون لویت و استفن دابنر/ صفحات ۶۵ تا ۷۴)

  • پیمان ..

زیبایی تروریسم

۲۵
شهریور

آقای استیون لویت در یک بند از فصل دوم کتاب superfreakonomics برمی‌گردد می‌گوید:
 «زیبایی تروریسم، البته اگر شما یک تروریست باشید، این است که در هر صورت موفق‌اید، حتا اگر شکست بخورید.
من باب مثال عمل کاملا روتین بازرسی کفش در فرودگاه‌ها. ما این کار را برای تشکر از یک مرد انگلیسی‌تبار به نام ریچارد رید انجام می‌دهیم. ریچارد رید هیچ‌گاه نتوانست بمب کفشی خودش را منفجر کند و نتوانست در آن لحظه آسیبی به کسی برساند، اما توانست هزینه‌ی عظیمی را به ما تحمیل کند.
می‌توان گفت که به طور متوسط یک دقیقه طول می‌کشد تا آدم‌ها در فرودگاه کفششان را دربیاورند، بازرسی شوند و دوباره کفششان را بپوشند. فقط در ایالات متحده‌ این کار در سال بیش از 560 میلیون بار تکرار می‌شود. یعنی 560 میلیون دقیقه. معادل با 1065 سال. عمر متوسط آمریکایی‌ها 77.8 سال است. اگر 1065 سال را تقسیم بر عمر متوسط آمریکایی‌ها کنیم، می‌شود معادل با عمر تقریبا 14 نفر آدم. بنابراین اگرچه ریچارد رید در عملیات خودش شکست خورد، اما باعث وضع مالیاتی شد که از نظر زمانی برابر است با 14 زندگی در هر سال...»

  • پیمان ..

کتاب‌بازی

۱۲
شهریور

اقتصاد ناهنجاری های پنهان اجتماعی

رفتیم خیابان بهار. رفتیم سراغ آقای نورنگار تا کیف دوربین بخرم. خریدم. بعد گفتم نزدیکیم برویم یک سر کریم‌خان. راست کرده بودم کتاب "اقتصاد ناهنجاری‌های پنهان اجتماعی" را بخرم. خانم نیکا توی یکی از کامنت‌ها وبلاگ پیشنهاد کرده بود و ته و تویش را که درآورده بودم فهمیدم بودم راست کار خودم است و از آن‌هاست که مسلم از خواندنش لذت می‌برم. کتاب‌فروشی‌های انقلاب نداشتند. یعنی آن چندتایی که پرسیدم نداشتند. انتظار داشتم کتابفروشی خوارزمی داشته باشد. آن پستوی کتاب‌های اقتصادی اجتماعی‌اش پر و پیمان به نظر می‌رسید. ولی نداشتند. خواستم کتاب "جزیره‌ی سرگردانی" را بخرم. سیمین دانشور. یعنی گفته بودم یکی برایم به عنوان جریمه‌ی فحش و فضیحت‌های الکی‌ای که بارم کرده بود بخرد. نخریده بود و می‌خواستم خودم بخرم. کتاب "گشودن رمان" حسین پاینده را دست گرفته بودم. در تحلیل ده رمان برتر فارسی. دلم می‌خواست اول رمان‌ها را بخوانم و بعد بروم تحلیل‌های حسین پاینده را بخوانم. جزیره‌ی سرگردانی یکی از آن 10رمان برتر بود. ولی کتاب را که باز کردم و حروف‌چینی 50سال پیش را که دیدم پشیمان شدم. توی دلم به خوارزمی‌ها فحش دادم که خاک بر سرها این کتاب آبروی زبان بی‌جان فارسی است. چند تا کتاب داریم که بتوانیم سر دست بگیریم؟ شما این قدر ارزش قائل نیستید برایش که یک حروف‌چینی درست و درمان برایش انجام بدهید؟ نخریدم. کتاب اقتصاد ناهنجاری‌های پنهان اجتماعی را هم نیافتم. رفتیم کریم‌خان. از کوچه‌پس‌کوچه‌ها انداختیم رفتیم کریم‌خان. حوصله‌ی سر و صدای خیابان‌اصلی‌ها را نداشتم. به یک کوچه رسیدیم که جوی آبش از وسط کوچه رد می‌شد. سال‌ها بود کوچه با جوی آب در وسط ندیده بودم. بعد به کافه‌های اطراف کریم‌خان رسیدیم. منی که از فضاهای بسته بدم می‌آید، با بوی قهوه‌ی آن کافه‌ها دچار وسوسه شده بودم. رفتیم نشر ثالث. در چشمی‌اش خیلی کند بود. کندتر از حرکت من. خواستم رد شوم اما هنوز کامل باز نشده بود و با شانه به در برخورد کردم. حس گیر کردن لای گیت‌های مترو بهم دست داد. لعنت به کتابفروشی نشر ثالث. یک بار آمدم یک کتاب بخرم ازشان. پشت جلد زده بود 5300تومان. رفتم صندوق زنک گفت: این قیمتش تغییر کرده شده 15000تومان. تو کتم نمی‌رفت. کتاب برای 7سال پیش بود. کم‌یاب هم نبود. گفتم برای چه آخر؟ کوتاه نیامد. من هم نخریدم. موقعیت مشابه این برایم توی شهر کتاب 7حوض اتفاق افتاد. آقای کتابفروش قیمت پشت جلد را برایم حساب کرد. کتابفروشی ثالث مزخرف. آن‌ها نداشتند. رفتم چشمه. ردیف کتاب‌های اقتصادی. نه. نبود. کتاب "خوشی‌ها و مصایب کار" نوشته‌ی آلن دو باتن آن وسط ها بود. خریدمش. آمدم کتابفروشی بغلی نشر چشمه. همان که احسان می‌گفت متمم نشر چشمه است و هر چه چشمه ندارد او دارد. داشت. خریدم. تیراژ کتاب 700نسخه بود. 

این روزها؟ نشسته‌ام به خواندن اقتصاد ناهنجاری‌های پنهان اجتماعی. کتاب فوق‌العاده ست. هی یادداشت برمی‌دارم و به خواندنش راغبم. مجال اگر باشد در موردش مفصل می‌نویسم. رفته‌ام سراغ سایت نویسندگان کتاب. وبلاگ‌شان هر هفته آپ می‌شود. با مطالب به درد بخور و پدر مادر دار. تازه هر مطلب هم پادکست صوتی دارد و کلی لینک و ارجاعات. از اسیتون لویت بسیار خوشم آمده... توی قسمت کتاب‌ها، طرح جلد ترجمه‌های مختلف کتاب هست. از ترجمه‌ی فرانسوی تا ترجمه‌ی چینی. اما خبری از نام ترجمه‌ی فارسی کتاب نیست. دو تا چیز هست که توی ترجمه‌ی فارسی‌اش آزارم می‌دهد. یکی تیراژ کتاب: 700نسخه؟! کتاب به این جذابی چرا باید همچین تیراژ پایینی داشته باشد؟ بعد طرح جلدش است. تمام طرح‌جلدهای کتاب به زبان‌های مختلف جذاب و فانتزی است. طرح جلدی است که متناسب با سبک نوشتاری جذاب داخل کتاب است. ولی ترجمه‌ی فارسی طرح جلد خشک و بی‌روحی دارد... 

بعدش؟ رفتیم نشستیم توی آن پارکه روبه‌روی سازمان سنجش. به پارسال همین روزها فکر کردم. به این روزهای خودم که خوب‌اند. نسبت به گذشته بهترند. خودم را رام کرده‌ام. ولی دارند خیلی سریع می‌گذرند...


  • پیمان ..