آقای سندل بیا یک سال ایران زندگی کن!
این چند وقت فقط یک کتاب خواندم. کتاب عدالت مایکل سندل را. خیلی آرام و آهسته و جرعه جرعه خواندمش. کتاب مجموعه درسگفتارهای فلسفهی سیاسی مایکل سندل در دانشگاه هاروارد است. درسی که سندل با عنوان «عدالت» سالهاست آن را در هاروارد ارائه میدهد. وارد صفحهی شخصی مایکل سندل هم که بشوی تصاویر و ویدئوهای زیادی از کلاسهای پرمخاطبش را میبینی. البته که برای کتاب شدن تغییراتی به آن داده است. عدالت هم مثل کتاب قبلی که از مایکل سندل خوانده بودم پر بود از مثال و قصه و نمونه و مصداق. همین بود که خواندنش را جذاب میکرد.
سندل همان صفحات اولیهی کتاب ثابت میکند که اندیشیدن به عدالت خواه ناخواه ما را وادار به اندیشیدن به بهترین شیوهی زندگی میکند.
«موقعی که میپرسیم آیا عدالت در جامعهای برقرار است در واقع میپرسیم چیزهایی که برایشان ارزش قائلیم – درآمد و دارایی، حقوق و وظایف، اختیارات و فرصتها، مقامها و افتخارات- در آن جامعه چطور توزیع میشوند. جامعهی عادل این چیزها را درست توزیع میکند، یعنی به هر کس به اندازهی شایستگیاش میدهد. مسئله وقتی مشکل میشود که میپرسیم کی شایستهی چیست و چرا.»
از همان اول هم خیلی مختصر و مفید میگوید که در مورد عدالت سه دیدگاه مختلف وجود دارد: دیدگاه رفاهمحور- دیدگاه آزادیمحور و دیدگاه فضیلتمحور.
فصلهای کتاب صندل در حقیقت شرح و بسط هر کدام از این دیدگاهها و مصداق و مثالهایی در مورد اجرای هر کدام از این دیدگاههاست. بنتم، استوارت میل، کانت، جان رالز و ارسطو فیلسوفانی هستند که مایکل سندل برای توضیح هر کدام از دیدگاهها در مورد عدالت در جامعه آنها را زیر ذرهبین میبرد.
از آن کتابها بود که راحت میتوانی توی زندگی روزمرهات برای هر کدام از حرفهایش مصداق بیابی و بهت چهارچوب فکری میدهد.
مایکل سندل تخصص غریبی در به چالش کشیدن بازار آزاد و کسانی دارد که آزادی انسان را مقدم بر هر اصل دیگری میدانند. توی کتابش از سودگراها شروع میکند. از بنتم و استوارت میل و این نظریه که کار درست کاری است که بیشترین سود را به بیشترین افراد برساند. سود چیست؟ هر چیزی که موجب خوشایند آدمیست. سندل هم اصول فلسفی این تلقی از عدالت را به چالش میکشد و هم قصهها و فاجعههایی را روایت میکند که نتیجهی همچه نگرشی به خواهد بود. بعد از آن سراغ کانت و جان رالز میرود. فیلسوفهایی که آزادی انسان را مقدم بر هر ویژگی او میدانند و عدالت را در سایهی آزادی معنا میکنند. هر چهقدر که فصل جان رالز معلق و کوتاه و مبهم بود فصل کانت را سندل خوب نوشته بود. جا انداختن معنای مورد نظر کانت از آزادی فوقالعاده بود.
اما سندل نظریهی اختیارگرایی و ارجحیت آزادی انسان بر همهی اصول دیگر در امور زندگی را هم قبول ندارد. تعریف میکند که لیبرالها و مدافعین آزادی فقط دو دسته تعهد برای او قائل میشوند. وظایف طبیعی که همه شمولاند مثل حفظ حرمت انسان، وظیفهی ترحم به انسان، رفتار عادلانه با انسان و وظایف و تعهدات اختیاری که خودمان داوطلبانه میپذیریم و از توافق نتیجه میشوند.
یک ایراد خیلی خوبی که میگیرد این است که ما در بستر قصهها زندگی میکنیم. خیلی خوب توضیح میدهد که آزاد بودن انسان و متعهد بودن او فقط در قبال تعهدهایی که خودش میپذیرد بیمعناست. چون ما در بستر قصهها و روایتها به دنیا میآییم و این قصهها و روایتها را ادامه میدهیم. اصلاً زیست ما در بستر قصهها و روایتها فراتر از آزادی ماست، در عین حال که شامل آزادی ما هم هست.
از دید کانت و رالز حق بر خیر مقدم است. اصول عدالتی که وظایف و حقوق ما را تعریف میکنند باید نسبت به فهمهای مختلف از زندگی خوب بیطرف باشند. کانت میگوید برای رسیدن به قانون اخلاقی ما باید خودمان را از علایق و اهداف احتمالیمان جدا کنیم. رالز معتقد است که در تفکر راجعبه عدالت، ما باید نیات، تعلقات و تصورات خاص خودمان از خیر و خوبی را کنار بگذاریم. ص ۲۴۲
خب. بله بازار آزاد هم برخلاف شعارهایش حرمت انسان را نگه نمیدارد. بازار آزاد هم به درد عمهاش میخورد.
سندل نه سودگراها را قبول دارد و نه اختیارگراها. او ارسطو را قبول دارد.
«ولی ارسطو جور دیگری دربارهی عدالت فکر میکند. او معتقد نیست که اصول عدالت میتوانند و باید نسبت به مفهوم زندگی خوب بیطرف باشند. برعکس اعتقاد دارد یکی از اهداف قانون اساسی عادلانه این است که شهروندان خوب بسازد و منشهای خوب بپرورد....»
نکته اینجاست که ته حرف و پیشنهاد مایکل سندل هم به جای خاصی نمیرساند ما را. خودش هم ایراد نظریهی مطلوب خودش را میگوید:
«یکی از علل مخالفت کانت و رالز با عدالت ارسطو این است که فکر میکنند جایی برای آزادی باقی نمیگذارد. قانونی که بکوشد منشهای خوب بپرورد یا بر درک خاصی از زندگی خوب صحه بگذارد این خطر را به وجود میآورد که ارزشهای کسانی را به کسان دیگر تحمیل کند.» ص ۲۴۱
در ده صفحهی آخر کتاب مایکل سندل میکوشد که با دفاع همهجانبه از دیدگاه ارسطویی به عدالت چهارچوبی پیشنهاد بدهد که آزادی انسان زیر سوال نرود. اما وقتی چهارچوب پیشنهادیاش را میخوانی بیشتر یاد فوکو میافتی. در آخر کتاب پیشنهاد سندل ساختن جامعهای است که بتوانیم در آن با هم آنقدر گفتوگو کنیم که فضیلتهای اساسی را تعیین کنیم و بر اساس آن فضیلتها قوانین را بچینیم. انگار چشمانش را بر روی بازیهای قدرت میبندد. این که کدام گروه و چگونه بر سایر گروهها چیره میشود همه چیز را تغییر میدهد. خودش هم اشاره میکند که خطر بنیادگراها وجود دارد. اما خیلی سادهدلانه میگوید که باید گفتوگو کنیم.
آره. کتاب عدالت را که میخوانی از سودگراها و کانت و رالز نومید میشوی. جهان مزخرف امروز حاصل نظریات آنهاست. اما مایکل سندل و نظریات ارسطویی هم ره به جایی نمیبرند. حداقل ماهایی که توی ایرانیم قشنگ میدانیم که راهکارهای مایکل سندل هم ره به جایی نمیبرند. خودمان یک انقلاب تجربه کردهایم که کاملاً مطابق رویاهای مایکل سندل است.
کتاب عدالت مایکل سندل کتاب شیرینی است. حداقل برای فهم دوراهیهای اخلاقی زندگی چهارچوب خیلی روشنی ارائه میکند. اما ته تهش به این بیت حافظ میرسی:
آدمی در عالم خاکی نمیآید به دست
عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی
- ۱ نظر
- ۱۱ فروردين ۰۰ ، ۱۷:۱۱
- ۲۳۰ نمایش