هویت ملی ایرانیان
توی این چند سال مشغولیتم با دیاران، سوالهای زیادی توی کلهام جوشیدهاند. خودم تا به حال مهاجر نبودهام و این را هم گذاشتهام کنار بیشمار کار نکردهای که در سی و چند سالگی به امیدشان زندهمانی را ادامه میدهم؛ اما خب، به مهاجران خیلی فکر کردهام. دو تا سوال این وسط بودند که همیشه حس میکردم برخلاف ظاهر خیلی ساده و جوابهای پیشپاافتادهشان، عمیقتر از این حرفها هستند و برای رسیدن به جوابشان خیلی بیسوادم: یکی اینکه چرا ایرانیها با مهاجران حاضر در کشورشان (به خصوص افغانستانیها) اینطور برخورد کردند؟ مهربانیها و همزبانی و همدلی و این جور خوبیها را که کم هم نبوده کار ندارم. اما روی دیگر ماجرا همیشه برایم سوالبرانگیز بوده. چرا ایرانیها اینقدر خودشان را دست بالا میگیرند و به همهی ملتها و اقوام دور و برشان از بالا به پایین نگاه میکنند؟ ایرانیها با اینکه حتی از همان عربهای سوسمارخور هم عقبماندهتر شدهاند، ولی باز هم میگویند عرب پیف پیف. همیشه طفره رفتهام ازین که بپذیرم ایرانیها حداقل نسبت به افغانستانیها نژادپرست بودهاند. واژهی بیگانههراسی را جایگزین کردهام. اما خیلی برخوردها و خیلی تصمیمگیریها برایم بوی نژادپرستی محض دادهاند. بلاهت نژادپرستی در خیلی از رفتارهای ایرانیان موج میزند. چرا ایرانیها اینطورند؟ من سفیدپوستهای آمریکایی را درک میکنم که نسبت به سیاهپوستها نژادپرستی داشته باشند. چون حداقل رنگ پوستشان متفاوت است. اما در مورد ایرانیها...
یکی دیگر هم برایم این سوال مطرح بود که چه چیزهایی باعث میشود تا یک آدم به وطنش وفادار یا بیوفا شود؟ اولین بار را که این سوال به جانم افتاد هم یادم است. قبل از تصویب قانون مادر ایرانیها توی مجلس بود. ما دیارانیها یکی دو تا مناظره برگزار کرده بودیم. گروه مخالفمان هم یک مناظره توی دانشگاه علامه طباطبایی برگزار کردند. من هم آخرهای سالن نشسته بودم. موافق و مخالف حرف زدند و اینها. آخر جلسه دانشجوهای توی سالن سوال میپرسیدند. همان دانشکدهی توی سهراهضرابخانه بود، سالن مطهری. مخالفها دلایل امنیتی و نگرانی برای امنیت ملی و حراج زن ایرانی و غیرت و حمیت و باارزش بودن شناسنامهی ایرانی و اینها را دلیل مخالفتشان اعلام کرده بودند. یکی از دخترهای علامهای آن وسط عصبانی شده بود. شناسنامهاش را درآورده بود تکان داده بود گفته بود: این شناسنامه به چه درد میخوره آخه؟ من به این شناسنامه هیچ افتخاری نمیکنم. شناسنامهای که باهاش هیچ کشور خارجهای من رو آدم حساب نمیکنن چه ارزشی داره آخه؟ بیاید شناسنامهی منو بگیرید بدید به همون بچههای بیشناسنامه. این شناسنامه مایهی ننگ منه. بدیدش به بچههای بیشناسنامه، بدید به همون افغانهایی که برای این شناسنامه دست و پا میزنن و شما تو اصالت ایرانیشون شک دارید. حس او را کاملا درک میکردم. او هیچ عرقی به ایران حس نمیکرد. چیزی که در خیلی از افراد جامعه میبینم و قشنگ هم میفهمم که این عدم تعلق چطور باعث میشود آدمها دل به کار ندهند، باعث میشود تا تلاشها برای بهتر کردن وطن الکی و سرسری باشد.
سر همین سوالها یک بخش از کارم را گذاشتم خواندن در مورد هویت ملی. این که هویت ملی چی است. آدمها چطور به ملیت خودشان وفادار میشوند؟ اصلا ایرانی بودن یعنی چه؟ درد ایرانیها چی است؟ چرا اینقدر درگیری درونی داریم؟ چرا این قدر مغروریم؟ و...
یک ضربالمثلی هست که میگوید اگر یک خبرنگار یک سفر سه روزه به یک شهر برود میتواند در موردش یک کتاب بنویسد. اگر سه ماه در آن شهر زندگی کند میتواند یک گزارش در موردش بنویسد. اما وقتی سه سال در آن شهر زندگی کند، به جز یک جمله شاید چیز بیشتری نتواند بنویسد. حالا حکایت من است. من دقیقا همان خبرنگاریام که سه روز به یک مکان جدید رفته است...
بچههای وینش ازم پیشنهاد پروندهی ۵ کتابی خواستند. من هم سریع گفتم ۵ کتاب در مورد هویت ملی ایرانیان. کتابها را هم خوانده بودم. فقط باید از هر کدام یکی دو پاراگراف و نه بیشتر بنویسم. یعنی باید مغز کتاب را میگفتم به عنوان معرفی. به نظر خودم پروندهی خوبی شد. این ۵ تا کتاب در راستای کنکاش ابتدایی و آماتوری در حاشیهی آن دو تا سوال است:
الزامات سیاست در عصر ملت-دولت یک کتاب کوچک ۱۱۶ صفحهای در باب تاریخ شکلگیری این نوع از حکمرانی در جهان و ویژگیهای آن است. کتابی که زیدآبادی در همان صفحهی اول کتاب آن را چکیدهی یک کار پژوهشی بزرگتر دانسته و قول انتشار آن کار مفصل و کامل را هم داده است. دقیقا به خاطر همین چکیده بودن، کتاب الزامات سیاست در عصر ملت-دولت ارزش خواندن بسیار بالایی دارد. کتابی که در عین موجز بودن اطلاعاتی بسیار غنی و عمیق را ارائه میکند و حتی ریشههای خیلی از درگیریهای هویتی امروز ایرانیان را به دقت بیان میکند.
در فصل اول احمد زیدآبادی ظهور و تطور ملت-دولت در اروپا را به صورت مختصر بیان میکند و عوامل پیمان وستفالی و شکلگیری نظم نوین جهانی را توضیح میدهد. در فصل بعدی به سراغ ایران میآید و روند ملت-دولت در ایران را بررسی میکند. زیدآبادی بر این عقیده است که انقلاب مشروطیت انقلابی در جهت شکلگیری ملت-دولت در ایران بود. اما این انقلاب شکست خورد و دولت پهلوی و به خصوص شخص رضاشاه ایجاد شکل ظاهری ملت-دولتی به نام ایران را پیگیری کردند. اما انقلاب اسلامی و به خصوص ایدهی بدون مرز بودن اسلام نوعی بازگشت جامعهی ایران به عصر پیش از مشروطیت بوده است و خیلی از تناقضهای امروز جامعهی ایران ناشی از این بازگشت است. در فصلهای بعدی زیدآبادی وضعیت خاورمیانه از منظر ملت- دولت، وجود اسرائیل به عنوان استثنای ملت-دولت در جهان امروز و سیاست و اخلاق و منافع ملی در عصر ملت-دولت را معرفی میکند.
ضیاءابراهیمی در کتاب پیدایش ناسیونالیسم ایرانی به شدت بر این باورها و به خصوص افتخار ایرانیان به نژاد آریاییشان میتازد. او برای بیان مقصودش از ترکیب «ناسیونالیسم بیجاساز» استفاده میکند و بر این باور است که این تبختر ایرانیان به نژاد و گذشتهی پیشااسلامیشان برخلاف ظاهرش پدیدهای نوظهور است. به عقیدهی ضیاءابراهیمی ناسیونالیسمی که در ایران محبوب است (ناسیونالیسم بیجاساز) چند ویژگی دارد: نخست که اینکه ایران همیشه وجود داشته و قدمت بیوقفهاش به ۲۵۰۰ سال میرسد. دوم اینکه ذات و عظمت ایران را باید در عصر طلایی پیش از اسلام جست. سوم اینکه مسئول مشکلات و انحطاط امروز ایران اسلام است و اعرابی که به زور شمشیر آن را بر ایرانیان تحمیل کردند و اینکه ایرانیان نژاد آریایی دارند و با اروپاییان همنژادند.
ضیاءابراهیمی با استفاده از منابع تاریخی متعدد در کتابش نشان میدهد که باورهای ناسیونالیسم بیجاساز ایرانیان پیشینهی تاریخی ندارد و در اواخر عصر قاجار و در دهههای ۱۸۶۰ تا ۱۸۹۰ میلادی شکل گرفته. بعدها در دورهی پهلوی وارد محتوای آموزشی مدارس شده و در ناخودآگاه امروز ایرانیان نهادینه شده و اگر به پیش از این تواریخ برگردیم اثری از این باورها نمیبینیم. ضیاءابراهیمی دلیل آن را نه سنتها و روایتهای محلی ایرانیان بلکه سنت شرقشناسی و نژادپژوهی قرن نوزدهم اروپا میداند و باورهایی که طی روندی پیچیده در ایران بومیسازی شدند. یکی از نقاط تمرکز ضیاءابراهیمی در این کتاب شکلگیری باور آریایی بودن در ایرانیان در دو قرن اخیر با بررسی کتابهای میرزافتحعلی آخوندزاده و میرزا آقاخان کرمانی است. باورهایی که به نظر نویسندهی کتاب در اروپای قرن بیستم و بیست و یکم کاملا منسوخ شدند، اما در ایران قرن بیست و یکم بیش از هر دورهای زنده و پویا هستند
علی مظفری در این کتاب به این نکته میپردازد که در ۱۵۰ سال گذشته این دولایه پایههای بدیل یکدیگر قرار گرفتند. علیرغم همزیستی مسالمتآمیز این دو لایه در نهاد ایرانیان، در ۱۵۰ سال گذشته این دو در مقابل هم قرار گرفتهاند و بحران هویتی عمیقی را در تک تک ایرانیان ایجاد کرده است. او بر این باور است مردم بر اساس مکانها و روایتها هویتیابی میکنند. تخت جمشید و آیینهای محرم حامل دو روایت و اسطورهی هویت ایرانیان هستند: یکی در رابطه با منشاء ایرانیان و دورهی هخامنشیان و دیگری در مورد قهرمان تشیع یعنی امام حسین (ع).
یکی از مفاهیم مرکزی کتاب، نقشبندی مکانهاست. معناهایی که هر مکان به خود میگیرد و نمادها و روایتهای هویتیای که ایجاد میکند. او برای بیان دو لایهی هویتی ایرانیان به سراغ تختجمشید و تکیهی تجریش میرود. اما بخش اصلی کتاب با عنوان «ایرانی کیست؟ رویاهای رهاییبخش وطنی و هویتی» به موزهی ملی ایران و معماری خاص آن و معناهای هویتی نهفته در معماری این موزه میپردازد. جایی که علی مظفری به زیبایی ظهور رویای شاهنشاهی را در معماری موزهی ایران باستان کالبدشکافی میکند و بعد به سراغ موزهی دوران اسلامی میرود که از سال ۱۳۷۵ تأسیس شده و ایدئولوژی پس از انقلاب اسلامی در مورد وطن و جهانوطنی را نمادشناسی میکند. تنشهای ایجادشده دربارهی در مقابل هم قرار دادن لایههای هویت ایرانی در موزهی ملی ایران و سپس در جامعه ی ایران در فصلهای پایانی این کتاب بررسی شده است.
لحن کتاب ساده و صمیمی است. فصل اول آن در باب ملیت ایرانی و رابطهی آن با زبان و تاریخ است. از همان ابتدای کتاب مسکوب سراغ موضوع اصلی میرود و میگوید که پس از هجوم اعراب و سقوط امپراتوری ساسانی ما ایرانیها به مدت دو قرن در نوعی بهت و کرختی و بیحالی روانی بودیم. از یک طرف آوار امپراتوری ساسانی بر سرمان خراب شده بود و از طرف دیگر نظام اجتماعی، دولتی و فرهنگی دیگری غالب شده بودند و ایرانیان خود را در سرزمین غریب ناآشنایی دیدند. گروههای مختلف برای بازسازی هویتی خود راههای گوناگونی را برگزیدند. او از یک شکست و یک پیروزی همزمان نام میبرد. شکست در عرصهی مواجههی مستقیم و پیروزی در عرصهی غیرمستقیم و ابزار پیروزی ایرانیان برای حفظ هویت خودشان را زبان فارسی میداند.
شاهرخ مسکوب بیآنکه وارد جزئیات و پیچیدگیهای ملیت و ملیتگرایی شود بر این باور است که ایرانیان در جانپناه زبان فارسی توانستند هویت ملی و ایرانیت خودشان را حفظ کنند و با وجود پراکندگی سیاسی در واحدهای جغرافیایی متعدد و فرمانروایی اقوام مختلف وحدت فرهنگی بدون وحدت سیاسی داشته باشند و در ریشه یگانه و در شاخ و برگ پراکنده باشند.او در فصلهای بعدی هویت ایرانی و زبان فارسی به نقش سه گروه از افراد در اعتلای زبان فارسی و نقش هویتبخش آن برای ایرانیان در قرون بعد از استقرار اسلام میپردازد: اهل دیوان، اهل دین و اهل عرفان. در این میانه شاهرخ مسکوب به وقایع تاریخی گوناگونی خیلی گذرا اشاره میکند و از آنها برای اثبات گزارههایش استفاده میکند.
کتاب هویت ایرانی و زبان فارسی علیرغم کوتاه و مختصر و مفید بودنش یکی از کتابهای بسیار مهم در باب نقش زبان فارسی در هویت ملی ایرانیان است.
در بخش اول کتاب مباحث نظری در باب هویت، ملیت و انطباق آن با هویت و ملیت در ایران صورت گرفته است. در بخش دوم نویسنده دیدگاههای گوناگون دربارهی هویت ملی و ملیت در ایران را نقد و بررسی کرده است. این دیدگاهها عبارتند از: دیدگاه حسرتگرای معطوف به ایران باستان، دیدگاه دینمحور، دیدگاه چپگرایانهی معطوف به ملیت و خلقها، دیدگاه قوممحور و دیدگاه توطئهنگر.
ترسیم وضعیت کنونی هویت ملی ایرانیان و چالشهایی که ایرانیان از نظر هویتی با آن مواجهاند بخش مهمی از کتاب را تشکیل داده است. حمید احمدی در این کتاب ۵ نیاز اساسی جامعهی ایرانی برای حفظ هویت ملی ایرانی را شناسایی کرده است:
۱. نیاز به آزادیهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی
۲. نیاز به دسترسی برابر به فرصتها و امتیازات ملی
۳. نیاز به توزیع عادلانه ثروت بین مناطق گوناگون کشور
۴. نیاز به نبود تبعیض جنسی و برابری حقوق زن و مرد
۵. نیاز اقلیتها به برخورداری از حقوق و امتیازات برابر با سایر ایرانیان
حمید احمدی در بخش آخر کتاب سازوکاری برای بازسازی هویت ملی ایرانی ارائه کرده است. راهکار او لزوم توجه به عنصر مردم و شهروندی برای پاسخ به نیازهای ۵گانهی جامعهی نوین ایران با هدف پویاسازی هویت ایرانی است. او در فصل آخر توضیح میدهد که اگر مردم به عنوان یک عنصر اساسی هویت ایرانی از سوی حاکمیت و سیاستگذاران در نظر گرفته شوند هویت ایرانی از وضعیت متناقض فعلی و نیز در برابر موجهای جهانیشدن نجات پیدا میکند.
- ۰ نظر
- ۰۳ آبان ۰۱ ، ۱۵:۲۲
- ۲۹۶ نمایش