سپهرداد

Hurtling through the dark night

سپهرداد

Hurtling through the dark night

سپهرداد

دارم نگاه می‌کنم. و چیز‌ها در من می‌روید. در این روز ابری چه روشنم و چه تاریک. همه‌ی رودهای جهان و همه‌ی فاضلاب‌های جهان به من می‌ریزد. به من که با هیچ پر می‌شوم. خاک انباشته از حقیقت است. دیگر چشم‌های من جا ندارد... چشم‌های ما کوچک نیست. زیبایی و زشتی کرانه ندارند...
@
قبل‌ها زیر عنوان وبلاگ می‌نوشتم: «می‌نویسم، پس بیشتر هستم». روزگاری بود که بودن و بیشتر بودن را خیلی دوست می‌داشتم. ولی گذشت. حقیقت عظیم لاتفاوت بودن بودنم و نبودنم من را به ولایت هوا فرستاد. اینکه حالا باز هم دارم می‌نویسم دیگر نه برای بودن و نه برای بیشتر بودن بلکه فقط برای عادت است.
@
ما همانی می‌شویم که پی در پی تکرار می‌کنیم؛ بنابراین فضیلت فعل نیست عادت است.
@
پیاده روی را دوست دارم. آدم‌ها را دوست دارم. برای خودم قانون‌های الکی ساختن را دوست دارم و به طرز غم انگیزی معمولی هستم...
@
و مرد آنگاه آگاه شود که نبشتن گیرد و بداند که پهنای کار چیست.
@
جاده. مسافر. سربازِ پنج صبح. دانشجوی ترم صفری. دختری که چشم هایش نمی درخشد. اندوه. نفرت. عشق. از همین‌ها...
@@@
هیچ گونه ثباتی در موضوعات و سبک نوشته‌های این وبلاگ وجود ندارد.
@@@
ستون پایین:
پیوندهای روزانه، معمولا لینک سایر نوشته‌های من است در سایت‌ها و مطبوعات و خبرگزاری‌ها و...
کتاب‌بازی، آخرین کتاب‌هایی است که خوانده‌ام به همراه نمره و شرح کوچکی که در سایت گودریدز روی‌شان می‌نویسم.
پایین کتاب‌بازی، دوچرخه‌سواری‌های من است و آخرین مسیرهایی که رکاب زده‌ام و در نرم‌آفزار استراوا ثبت کرده‌ام.
بقیه‌ی ستون‌ها هم آرشیو سپهرداد است در این سالیانی که رفته بر باد.

ایمیل: peyman_hagh47@yahoo.com
کانال تلگرام: https://t.me/sepehrdad_channel

بایگانی

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «احمد زیدآبادی» ثبت شده است

توی این چند سال مشغولیتم با دیاران، سوال‌های زیادی توی کله‌ام جوشیده‌اند. خودم تا به حال مهاجر نبوده‌ام و این را هم گذاشته‌ام کنار بی‌شمار کار نکرده‌ای که در سی و چند سالگی به امیدشان زنده‌مانی را ادامه می‌دهم؛ اما خب، به مهاجران خیلی فکر کرده‌ام. دو تا سوال این وسط بودند که همیشه حس می‌کردم برخلاف ظاهر خیلی ساده و جواب‌های پیش‌پاافتاده‌شان، عمیق‌تر از این حرف‌ها هستند و برای رسیدن به جواب‌شان خیلی بی‌سوادم: یکی این‌که چرا ایرانی‌ها با مهاجران حاضر در کشورشان (به خصوص افغانستانی‌ها) این‌طور برخورد کردند؟ مهربانی‌ها و هم‌زبانی و هم‌دلی و این‌ جور خوبی‌ها را که کم هم نبوده کار ندارم. اما روی دیگر ماجرا همیشه برایم سوال‌برانگیز بوده. چرا ایرانی‌ها این‌قدر خودشان را دست بالا می‌گیرند و به همه‌ی ملت‌ها و اقوام دور و برشان  از بالا به پایین نگاه می‌کنند؟ ایرانی‌ها با این‌که حتی از همان عرب‌های سوسمارخور هم عقب‌مانده‌تر شده‌اند، ولی باز هم می‌گویند عرب پیف پیف. همیشه طفره رفته‌ام ازین که بپذیرم ایرانی‌ها حداقل نسبت به افغانستانی‌ها نژادپرست بوده‌اند. واژه‌ی بیگانه‌هراسی را جایگزین کرده‌ام. اما خیلی برخوردها و خیلی تصمیم‌گیری‌ها برایم بوی نژادپرستی محض داده‌اند. بلاهت نژادپرستی در خیلی از رفتارهای ایرانیان موج می‌زند. چرا ایرانی‌ها این‌طورند؟ من سفیدپوست‌های آمریکایی را درک می‌کنم که نسبت به سیاه‌پوست‌ها نژادپرستی داشته باشند. چون حداقل رنگ پوست‌شان متفاوت است. اما در مورد ایرانی‌ها...
یکی دیگر هم برایم این سوال مطرح بود که چه چیزهایی باعث می‌شود تا یک آدم به وطنش وفادار یا بی‌وفا شود؟ اولین بار را که این سوال به جانم افتاد هم یادم است. قبل از تصویب قانون مادر ایرانی‌ها توی مجلس بود. ما دیارانی‌ها یکی دو تا مناظره برگزار کرده بودیم. گروه مخالف‌مان هم یک مناظره توی دانشگاه علامه طباطبایی برگزار کردند. من هم آخرهای سالن نشسته بودم. موافق و مخالف حرف زدند و این‌ها. آخر جلسه دانشجوهای توی سالن سوال می‌پرسیدند. همان دانشکده‌ی توی سه‌راه‌ضرابخانه بود، سالن مطهری. مخالف‌ها دلایل امنیتی و نگرانی برای امنیت ملی و حراج زن ایرانی و غیرت و حمیت و باارزش بودن شناسنامه‌ی ایرانی و این‌ها را دلیل مخالفت‌شان اعلام کرده بودند. یکی از دخترهای علامه‌ای آن وسط عصبانی شده بود. شناسنامه‌اش را درآورده بود تکان داده بود گفته بود: این شناسنامه به چه درد می‌خوره آخه؟ من به این شناسنامه هیچ افتخاری نمی‌کنم. شناسنامه‌ای که باهاش هیچ کشور خارجه‌ای من رو آدم حساب نمی‌کنن چه ارزشی داره آخه؟ بیاید شناسنامه‌ی منو بگیرید بدید به همون بچه‌های بی‌شناسنامه. این شناسنامه مایه‌ی ننگ منه. بدیدش به بچه‌های بی‌شناسنامه، بدید به همون افغان‌هایی که برای این شناسنامه دست و پا می‌زنن و شما تو اصالت ایرانی‌شون شک دارید. حس او را کاملا درک می‌کردم. او هیچ عرقی به ایران حس نمی‌کرد. چیزی که در خیلی از افراد جامعه می‌بینم و قشنگ هم می‌فهمم که این عدم تعلق چطور باعث می‌شود آدم‌ها دل به کار ندهند، باعث می‌شود تا تلاش‌ها برای بهتر کردن وطن الکی و سرسری باشد.
سر همین سوال‌ها یک بخش از کارم را گذاشتم خواندن در مورد هویت ملی. این که هویت ملی چی است. آدم‌ها چطور به ملیت خودشان وفادار می‌شوند؟ اصلا ایرانی بودن یعنی چه؟ درد ایرانی‌ها چی است؟ چرا این‌قدر درگیری درونی داریم؟ چرا این قدر مغروریم؟ و...
یک ضرب‌المثلی هست که می‌گوید اگر یک خبرنگار یک سفر سه روزه‌ به یک شهر برود می‌تواند در موردش یک کتاب بنویسد. اگر سه ماه در آن شهر زندگی کند می‌تواند یک گزارش در موردش بنویسد. اما وقتی سه سال در آن شهر زندگی کند، به جز یک جمله شاید چیز بیشتری نتواند بنویسد. حالا حکایت من است. من دقیقا همان خبرنگاری‌ام که سه روز به یک مکان جدید رفته است...
بچه‌های وینش ازم پیشنهاد پرونده‌ی ۵ کتابی خواستند. من هم سریع گفتم ۵ کتاب در مورد هویت ملی ایرانیان. کتاب‌ها را هم خوانده بودم. فقط باید از هر کدام یکی دو پاراگراف و نه بیشتر بنویسم. یعنی باید مغز کتاب را می‌گفتم به عنوان معرفی. به نظر خودم پرونده‌ی خوبی شد. این ۵ تا کتاب در راستای کنکاش ابتدایی و آماتوری در حاشیه‌ی آن دو تا سوال است:

همواره این طور به ما گفته شده است که اروپا بعد از رنسانس و انقلاب صنعتی راه پیشرفت و ترقی را شروع کرد و این تکنولوژی بود که فاصله‌ای عمیق بین ملل غرب و سایر کشورها ایجاد کرد. اما بعضی بر این عقیده‌اند که رنسانس، انقلاب صنعتی و پیشرفت‌های تکنولوژیک به تنهایی عامل پیشرفت اروپا نبوده. بلکه یک شکل دیگر از حکمرانی و کشورداری به نام ملت-دولت از قرن هفدهم میلادی باعث پیشرفت سریع اروپا شد. شکلی از حکمرانی و کشورداری که به تدریج در تمام نقاط جهان گسترش پیدا کرد و امروزه زیستن بدون تبعه‌ی یک کشور بودن عملا غیرممکن شده است.
الزامات سیاست در عصر ملت-دولت یک کتاب کوچک ۱۱۶ صفحه‌ای در باب تاریخ شکل‌گیری این نوع از حکمرانی در جهان و ویژگی‌های آن است. کتابی که زیدآبادی در همان صفحه‌ی اول کتاب آن را چکیده‌ی یک کار پژوهشی بزرگ‌تر دانسته و قول انتشار آن کار مفصل و کامل را هم داده است. دقیقا به خاطر همین چکیده بودن، کتاب الزامات سیاست در عصر ملت-دولت ارزش خواندن بسیار بالایی دارد. کتابی که در عین موجز بودن اطلاعاتی بسیار غنی و عمیق را ارائه می‌کند و حتی ریشه‌های خیلی از درگیری‌های هویتی امروز ایرانیان را به دقت بیان می‌کند.
در فصل اول احمد زیدآبادی ظهور و تطور ملت-دولت در اروپا را به صورت مختصر بیان می‌کند و عوامل پیمان وستفالی و شکل‌گیری نظم نوین جهانی را توضیح می‌دهد. در فصل بعدی به سراغ ایران می‌آید و روند ملت-دولت در ایران را بررسی می‌کند. زیدآبادی بر این عقیده است که انقلاب مشروطیت انقلابی در جهت شکل‌گیری ملت-دولت در ایران بود. اما این انقلاب شکست خورد و دولت پهلوی و به خصوص شخص رضاشاه ایجاد شکل‌ ظاهری ملت-دولتی به نام ایران را پیگیری کردند. اما انقلاب اسلامی و به خصوص ایده‌ی بدون مرز بودن اسلام نوعی بازگشت جامعه‌ی ایران به عصر پیش از مشروطیت بوده است و خیلی از تناقض‌های امروز جامعه‌ی ایران ناشی از این بازگشت است. در فصل‌های بعدی زیدآبادی وضعیت خاورمیانه از منظر ملت- دولت، وجود اسرائیل به عنوان استثنای ملت-دولت در جهان امروز و سیاست و اخلاق و منافع ملی در عصر ملت-دولت را معرفی می‌کند.

 

کتاب پیدایش ناسیونالیسم ایرانی، نژاد و سیاست بی‌جاسازی یکی از پرطرفدارترین ویژگی‌های هویت ایرانی در ۱۵۰ سال اخیر را مورد نقد و بررسی قرار می‌دهد: حسرت شکوه و افتخار پیش از اسلام ایران. رضا ضیاء ابراهیمی بر این باور است که این حسرت در فهم خواص و عوام از ذات ایرانی بودن به شدت ریشه دارد و در تولیدات هنری و ادبی نیز پی در پی بیان می‌شود: یک شیفتگی پیشااسلامی و این باور که تاریخ ایران اسلامی یک دوره‌ی دراز انحطاط بوده و رنگ و بویی نژادی داشته. این باور که اعراب به ایران حمله کردند و آن را نابود. پیروان این باور به نژاد آریایی ایرانیان اشاره می‌کنند و با تأکید بر نژاد آریایی به گمان ضیاءابراهیمی دو هدف را هم‌زمان دنبال می‌کنند: این‌که ایرانیان به صورت کامل با اعراب متفاوتند و این‌که ایرانیان از خویشاوندان اروپاییان هستند.
ضیاءابراهیمی در کتاب پیدایش ناسیونالیسم ایرانی به شدت بر این باورها و به خصوص افتخار ایرانیان به نژاد آریایی‌شان می‌تازد. او برای بیان مقصودش از ترکیب «ناسیونالیسم بی‌جاساز» استفاده می‌کند و بر این باور است که این تبختر ایرانیان به نژاد و گذشته‌ی پیشااسلامی‌شان برخلاف ظاهرش پدیده‌ای نوظهور است. به عقیده‌ی ضیاءابراهیمی ناسیونالیسمی که در ایران محبوب است (ناسیونالیسم بی‌جاساز) چند ویژگی دارد: نخست که این‌که ایران همیشه وجود داشته و قدمت بی‌وقفه‌اش به ۲۵۰۰ سال می‌رسد. دوم این‌که ذات و عظمت ایران را باید در عصر طلایی پیش از اسلام جست. سوم این‌که مسئول مشکلات و انحطاط امروز ایران اسلام است و اعرابی که به زور شمشیر آن را بر ایرانیان تحمیل کردند و این‌که ایرانیان نژاد آریایی دارند و با اروپاییان هم‌نژادند.

ضیاءابراهیمی با استفاده از منابع تاریخی متعدد در کتابش نشان می‌دهد که باورهای ناسیونالیسم بی‌جاساز ایرانیان پیشینه‌ی تاریخی ندارد و در اواخر عصر قاجار و در دهه‌های ۱۸۶۰ تا ۱۸۹۰ میلادی شکل گرفته. بعدها در دوره‌ی پهلوی وارد محتوای آموزشی مدارس شده و در ناخودآگاه امروز ایرانیان نهادینه شده و اگر به پیش از این تواریخ برگردیم اثری از این باورها نمی‌بینیم. ضیاءابراهیمی دلیل آن را نه سنت‌ها و روایت‌های محلی ایرانیان بلکه سنت شرق‌شناسی و نژادپژوهی قرن نوزدهم اروپا می‌داند و باورهایی که طی روندی پیچیده در ایران بومی‌سازی شدند. یکی از نقاط تمرکز ضیاءابراهیمی در این کتاب شکل‌گیری باور آریایی بودن در ایرانیان در دو قرن اخیر با بررسی کتاب‌های میرزافتحعلی آخوندزاده و میرزا آقاخان کرمانی است. باورهایی که به نظر نویسنده‌ی کتاب در اروپای قرن بیستم و بیست و یکم کاملا منسوخ شدند، اما در ایران قرن بیست و یکم بیش از هر دوره‌ای زنده و پویا هستند

 

کتاب شکل‌دهی به هویت ملی در ایران همان‌طور که نویسنده‌اش در همان اول کتاب به آن اشاره می‌کند، کتابی در مورد ایران است: کشوری با یک هویت جمعی و دو لایه‌ی مهم و درهم تنیده‌ی تاریخی: یک لایه‌ی عمیق پیشااسلامی که بر فراز آن لایه‌ای اسلامی و به خصوص از قرن دهم هجری یک لایه‌ی شیعی آمده است.
علی مظفری در این کتاب به این نکته می‌پردازد که در ۱۵۰ سال گذشته این دولایه پایه‌های بدیل یکدیگر قرار گرفتند. علی‌رغم همزیستی مسالمت‌آمیز این دو لایه در نهاد ایرانیان، در ۱۵۰ سال گذشته این دو در مقابل هم قرار گرفته‌اند و بحران هویتی عمیقی را در تک تک ایرانیان ایجاد کرده است. او بر این باور است مردم بر اساس مکان‌ها و روایت‌ها هویت‌یابی می‌کنند. تخت جمشید و آیین‌های محرم حامل دو روایت و اسطوره‌ی هویت ایرانیان هستند: یکی در رابطه با منشاء ایرانیان و دوره‌ی هخامنشیان و دیگری در مورد قهرمان تشیع یعنی امام حسین (ع).
یکی از مفاهیم مرکزی کتاب، نقش‌بندی مکان‌هاست. معناهایی که هر مکان به خود می‌گیرد و نمادها و روایت‌های هویتی‌ای که ایجاد می‌کند. او برای بیان دو لایه‌ی هویتی ایرانیان به سراغ تخت‌جمشید و تکیه‌ی تجریش می‌رود. اما بخش اصلی کتاب با عنوان «ایرانی کیست؟ رویاهای رهایی‌بخش وطنی و هویتی» به موزه‌ی ملی ایران و معماری خاص آن و معناهای هویتی نهفته در معماری این موزه می‌پردازد. جایی که علی مظفری به زیبایی ظهور رویای شاهنشاهی را در معماری موزه‌ی ایران باستان کالبدشکافی می‌کند و بعد به سراغ موزه‌ی دوران اسلامی می‌رود که از سال ۱۳۷۵ تأسیس شده و ایدئولوژی پس از انقلاب اسلامی در مورد وطن و جهان‌وطنی را نمادشناسی می‌کند. تنش‌های ایجادشده درباره‌ی در مقابل هم قرار دادن لایه‌های هویت ایرانی در موزه‌ی ملی ایران و سپس در جامعه ی ایران در فصل‌های پایانی این کتاب بررسی شده است.

 

کتاب هویت ایرانی و زبان فارسی مجموعه‌ی چند جستار شاهرخ مسکوب در باب نقش زبان فارسی در برآمدن هویت ایرانی پس از استقرار اسلام در ایران‌زمین است. مسکوب در پیشگفتار کتابش اشاره می‌کند که رساله‌ای که در دست دارید بازنویس چند سخنرانی است که از نوار ضبط صوت به روی کاغذ آورده شده. چند مورد معدود که موضوع احتیاج به دقت و موشکافی داشت در حقیقت از سر نوشته شد.
لحن کتاب ساده و صمیمی است. فصل اول آن در باب ملیت ایرانی و رابطه‌ی آن با زبان و تاریخ است. از همان ابتدای کتاب مسکوب سراغ موضوع اصلی می‌رود و می‌گوید که پس از هجوم اعراب و سقوط امپراتوری ساسانی ما ایرانی‌ها به مدت دو قرن در نوعی بهت و کرختی و بی‌حالی روانی بودیم. از یک طرف آوار امپراتوری ساسانی بر سرمان خراب شده بود و از طرف دیگر نظام اجتماعی، دولتی و فرهنگی دیگری غالب شده بودند و ایرانیان خود را در سرزمین غریب ناآشنایی دیدند. گروه‌های مختلف برای بازسازی هویتی خود راه‌های گوناگونی را برگزیدند. او از یک شکست و یک پیروزی هم‌زمان نام می‌برد. شکست در عرصه‌‌ی مواجهه‌ی مستقیم و پیروزی در عرصه‌ی غیرمستقیم و ابزار پیروزی ایرانیان برای حفظ هویت خودشان را زبان فارسی می‌داند.
شاهرخ مسکوب بی‌آن‌که وارد جزئیات و پیچیدگی‌های ملیت و ملیت‌گرایی شود بر این باور است که ایرانیان در جان‌پناه‌ زبان فارسی توانستند هویت ملی و ایرانیت خودشان را حفظ کنند و با وجود پراکندگی سیاسی در واحدهای جغرافیایی متعدد و فرمانروایی اقوام مختلف وحدت فرهنگی بدون وحدت سیاسی داشته باشند و در ریشه یگانه و در شاخ و برگ پراکنده باشند.او در فصل‌های بعدی هویت ایرانی و زبان فارسی به نقش سه گروه از افراد در اعتلای زبان فارسی و نقش هویت‌بخش آن برای ایرانیان در قرون بعد از استقرار اسلام می‌پردازد: اهل دیوان، اهل دین و اهل عرفان. در این میانه شاهرخ مسکوب به وقایع تاریخی گوناگونی خیلی گذرا اشاره می‌کند و از آن‌ها برای اثبات گزاره‌هایش استفاده می‌کند.
کتاب هویت ایرانی و زبان فارسی علی‌رغم کوتاه و مختصر و مفید بودنش یکی از کتاب‌های بسیار مهم در باب نقش زبان فارسی در هویت ملی ایرانیان است.

 

کتاب بنیادهای هویت ملی ایرانی ۳ بخش دارد و ۱۱ فصل. نویسنده‌ی این کتاب کوشیده است که با استفاده از نظریه‌های سنتی و مدرن هویت ملی، دیدگاه‌های گوناگون در مورد هویت ملی ایرانیان را نقد و بررسی کند. حمید احمدی تلاش کرده که با استفاده از دیدگاه‌های خاص جامعه‌شناسی تاریخی راه‌کارهایی برای پویاسازی هویت ایرانی و خارج شدن آن از بحران‌های فعلی ارائه کند.
در بخش اول کتاب مباحث نظری در باب هویت، ملیت و انطباق آن با هویت و ملیت در ایران صورت گرفته است. در بخش دوم نویسنده دیدگاه‌های گوناگون درباره‌ی هویت ملی و ملیت در ایران را نقد و بررسی کرده است. این دیدگاه‌ها عبارتند از: دیدگاه حسرت‌گرای معطوف به ایران باستان، دیدگاه‌ دین‌محور، دیدگاه چپ‌گرایانه‌ی معطوف به ملیت و خلق‌ها، دیدگاه قوم‌محور و دیدگاه توطئه‌نگر.
ترسیم وضعیت کنونی هویت ملی ایرانیان و چالش‌هایی که ایرانیان از نظر هویتی با آن مواجه‌اند بخش مهمی از کتاب را تشکیل داده است. حمید احمدی در این کتاب ۵ نیاز اساسی جامعه‌ی ایرانی برای حفظ هویت ملی ایرانی را شناسایی کرده است:
۱. نیاز به آزادی‌های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی
۲. نیاز به دسترسی برابر به فرصت‌ها و امتیازات ملی
۳. نیاز به توزیع عادلانه ثروت بین مناطق گوناگون کشور
۴. نیاز به نبود تبعیض جنسی و برابری حقوق زن و مرد
۵. نیاز اقلیت‌ها به برخورداری از حقوق و امتیازات برابر با سایر ایرانیان
حمید احمدی در بخش آخر کتاب سازوکاری برای بازسازی هویت ملی ایرانی ارائه کرده است. راهکار او لزوم توجه به عنصر مردم و شهروندی برای پاسخ به نیازهای ۵گانه‌ی جامعه‌ی نوین ایران با هدف پویاسازی هویت ایرانی است. او در فصل آخر توضیح می‌دهد که اگر مردم به عنوان یک عنصر اساسی هویت ایرانی از سوی حاکمیت و سیاستگذاران در نظر گرفته شوند هویت ایرانی از وضعیت متناقض فعلی و نیز در برابر موج‌های جهانی‌شدن نجات پیدا می‌کند.
 
  • پیمان ..

یکی از بهترین کتاب‌هایی که در دو سال گذشته خوانده‌ام، «الزامات سیاست در عصر ملت-دولت» بوده. یک رساله‌ی کوتاه ۱۱۴ صفحه‌ای از احمد زیدآبادی. از آن کتاب‌ها که به نظرم واجب است هر آدم بالای دیپلمی توی این بوم و بر بخواندش. یک پنجره‌ی تازه برای نگاه کردن به ایران و وقایع آن. 
خود زیدآبادی توی مقدمه‌ی کتابش می‌گوید که این رساله خلاصه‌ی یک کتاب مفصل است که هنوز تکمیل نشده است. لب کلامش هم این است که ما در عصر ملت-دولت زندگی می‌کنیم. در عصر جدا شدن کشورها با مرزها و تعریف آدم‌ها بر اساس سرزمینی که از نظر حقوقی به آن تعلق دارند. و زندگی در این چهارچوب الزامات و قواعدی دارد که نمی‌شود نادیده‌اش بگیری و با جهان‌وطنی و بی‌وطنی بیش از آن‌که بتوانی جهان را به چالش بکشی خودت دچار چالش می‌شوی.


کتاب از ظهور دولت-ملت و تطور آن در اروپا شروع می‌کند: مهم‌ترین و تأثیرگذارترین پدیده‌ی سرآغاز عصر مدرن در اروپا و این که چطور شد که کشورهای اروپایی طی پیمان وستفالیا در ۱۶۴۸ میلادی تأسیس واحدهای سرزمینی مستقل و دارای حاکمیت را به رسمیت شناختند و این که چه‌طور شد که کشورها و مرزهایشان اساس زندگی حکومت‌ها و شهروندان شد.
بعد روند ملت-دولت در ایران را از عصر صفویه تا به امروز پی می‌گیرد. کتاب خیلی خلاصه و خودمانی نوشته شده. به سرعت دوره‌ی صفویه را مرور می‌کند و عوامل عدم شکل‌گیری ملت-دولت در عصر صفویه را می‌گوید. بعد به سراغ افشاریه و زندیه می‌رود و به قاجاریه می‌رسد. دوره‌ای که ایران با صورت بلوغ‌یافته‌ی ملت-دولت در کشورهای اروپایی مواجهه می‌شود و یکهو می‌بیند که چه قدر عقب افتاده شده است. روشنفکرها به جنب و جوش می‌افتند تا عوامل عقب‌ماندگی ایران را کشف کنند. هر کدام یک تئوری ارائه می‌دهند و برآیند آراء و تبادل نظرها می‌شود انقلاب مشروطیت. انقلابی که گامی بزرگ و اساسی در جهت شکل‌گیری ملت-دولت در ایران بود. 
اما با شکست خوردن انقلاب مشروطیت پروژه‌ی ملت-دولت شدن ایران شکل طبیعی خودش را طی نکرد. رضا خان با اقتدار بی‌چون و چرای خودش شکل ظاهری و مادی ملت-دولت را در ایران به وجود می‌آورد. اما در باطن ایران باز هم به ملت-دولت نمی‌رسد تا این‌که انقلاب اسلامی رخ می‌دهد. انقلابی که کاملا در جهت عکس انقلاب مشروطیت بود و با ایده‌های جهان‌وطنی، تناقض‌های ایران و ایرانیان با خودشان و با جهان را به اوج رساند. زیدآبادی روایت می‌کند که ما ایرانی‌ها هنوز به بلوغ ملی نرسیده‌ایم و تبعات آن را بیان می‌کند. نیاز خاورمیانه به وستفالیای جدید، اسرائیل و پدیده‌ی ملت-دولت و جنبه‌های اخلاقی و غیراخلاقی ملت-دولت از دیگر فصل‌های کتاب‌اند.

 

کتاب زیادآبادی خیلی خلاصه است. در خیلی از جاها تو جان کلام را می‌گیری. اما برخی صفحات کتاب هم هستند که مبهم باقی می‌مانند. نیاز به توضیح بیشتر دارند. برای من، یکی از بخش‌های مبهم کتاب زیدآبادی وقایع بعد از شکست انقلاب مشروطه تا پایان کار رضاشاه است. در آن دوره وقایع بسیاری اتفاق افتاده‌اند و تأثیراتی ماندگار داشته‌اند که زیدآبادی به خاطر کوتاه و راحت‌الحلقوم کردن کتاب فقط اثرات نهایی را بیان کرده است.

 

ظهور پان‌ترکیسم یکی از این وقایع بوده است. «پان‌ترکیسم و ایران» کتابی است که کاوه بیات نوشته است و در آن پیدایش اندیشه‌های پان‌ترکیسم در اوایل قرن بیستم و کنش و واکنش‌های بین ایران و ترکیه و تأثیرات این پدیده را بررسی کرده است. 
فصل اول کتاب به امپراتوری عثمانی و زوال آن می‌پردازد. امپراتوری مقتدری که تا قلب اروپا را هم به تصرف خودش درآورده بود و از ۱۶۸۳ به بعد بود که کم کم رو به زوال رفت. ابتدا از اتریشی‌ها شکست خورد، بعد مجارستان را از دست داد و یونان اعلام استقلال کرد و بلغارستان و سرزمین‌های بالکان هم به تدریج از دست رفت. عثمانی‌ها برای بازگشتن به روزهای اوج‌شان اندیشه اتحاد و امت اسلام را مطرح کردند. خودشان را جانشین خلفای عباسی مطرح کردند تا بار دیگر سرزمین‌های اسلامی را به انقیاد خودشان در بیاورند. اما موفق نشدند. با جدا شدن و استقلال اقوام مختلف (صرب‌ها، اهالی بالکان، یونانی‌ها، بلغارها و...) از این امپراتوری، تنها ترک‌های سرزمین آناتولی باقی ماندند و این سرآغاز پیدایش اندیشه‌ی پان‌ترکیسم بود. 
پان‌ترکیسم ابتدا بین ادبا و شاعران و نویسندگان ترک‌زبان پیدا شد. آن‌جا که تصمیم گرفتند زبان فارسی را کنار بگذارند (همان‌طور که در هندوستان تا اواخر قرن نوزدهم زبان دیوانی و اداری فارسی بود در عثمانی هم تا اواسط قرن نوزدهم زبان فارسی یکه‌تاز بود) و به ترکی بگویند و بنویسند و بخوانند و کم کم مقاله‌ها و کتاب‌هایی نوشتند در اصالت زبان ترکی و تحمیلی بودن زبان فارسی و بعد کتاب‌هایی نوشتند که آسیا هر چه دارد از ترک‌ها دارد و اندیشه‌ی پان‌ترکیسم را در سه مرحله تئوریزه کردند: 
۱- تحکیم اقتدار ترک‌های عثمانی بر قلمرو امپراتوری و ترک گردانی اقلیت‌هایش
۲- جذب و ادغام نزدیک‌ترین خویشان ترک‌های عثمانی یعنی آذربایجانی‌های ایران و مسلمان‌های قفقاز در چارچوب دولت ترک
۳- وحدت تمام ملل و اقوام تورانی آسیا از دریای سیاه تا کوه‌های تین‌شان چین و شکل دهی توران تاریخی


یکسان‌سازی قومی و کشتار ارمنی‌ها در ترکیه پدیده‌ای بود که باعث شکل‌گیری ملت-دولت در ترکیه شد. بعد از همراه شدن ترک‌های قفقاز با ترکیه و تغییر نام سرزمین اران قفقاز به آذربایجان ایرانی‌ها نسبت به شکل‌گیری پان‌ترکیسم احساس خطر کردند. 
کاوه بیات، شروع غائله را سخنرانی روشنی‌بیگ‌ نامی در تیر ماه سال ۱۳۰۲ در استانبول می‌داند. جایی که روشنی‌بیگ به ترک بودن بخش وسیعی از اقوام حاضر در ایران اشاره می‌کند و می‌گوید که ایران اقوام مختلفی دارد و همان‌طور که امپراتوری عثمانی فروپاشید و هر یک از اقوام تحت سلطه‌اش مستقل شدند، ایران هم به این سرنوشت دچار می‌شود و ترک‌های ایران هم باید به ما ترک‌های ترکیه بپیوندند و ما باید چند میلیون نفر ترک حاضر در ایران را از چنگال ایرانیان نجات بدهیم. 
این سخنرانی باعث واکنش دولت ایران و بعدش معذرت‌خواهی دولت ترکیه می‌شود. اما غائله تمام نمی‌شود. روشنفکرهای ایرانی شروع می‌کنند به واکنش نشان دادن. سخنرانی روشنی‌بیگ خیلی توهین‌‌آمیز بود و جواب‌های ابتدایی منتشر شده به حرف‌های او هم با همان ادبیات تند و تیز بودند. همان‌طور که او در مورد خواهر مادر ایرانی‌ها سخنرانی کرده بود، مطبوعاتی‌های آن روز ایران هم از خجالت خواهر مادر ترک‌ها درآمدند. 
اما بعدش پاسخ‌ها ملایم‌تر شد و جالب این بود که پاسخ‌ها را نویسندگان آذربایجانی ایران نوشتند. ترک‌تبارهایی که خودشان را ایرانی می‌دانستند. روشنفکرانی که مدتی را در استانبول سپری کرده بودند هم به صف نوشتن پاسخ علیه ادعاهای پان‌ترکیست‌ها پیوستند. 

 

یکی از جالب‌ترین وقایعی که کتاب به آن اشاره کرده بود کنسرت عارف قزوینی در اسفند سال ۱۳۰۴ در تبریز است. کنسرتی که در آن عارف قزوینی ترانه‌ها و تصنیف‌هایی در باب مقام والای آذربایجان در پاسداری از تاریخ و فرهنگ ایران اجرا کرد و با هنر خودش پاسخ ادعاهای تئوریسین‌های پان‌ترکیست را داد و گفت که «زبان ترک از برای از قفا کشیدن است» و «صلاح، پای این زبان از مملکت بریدن است». عارف قزوینی از آن وطن‌پرست‌های دو آتشه‌ی ایرانی بوده.
ادعاهای پان‌ترکیست‌ها درباره‌ی ترک‌های حاضر در ایران در بین نشریات ایرانی یک سلسله مباحث جالب در مورد مفهوم ایرانی بودن و بایسته‌های آن در نشریات ایران به راه انداخت. مباحث و مقالاتی که به نظر کاوه بیات گام مهمی در شکل‌گیری مفهوم ملت-دولت در جامعه‌ی آن روز ایران بوده است.
کتاب «پان‌ترکیسم و ایران» از منظر روایت خلاصه‌ی اندیشه‌های مطرح شده در آن زمان کتاب جالبی است. روایت ادعاهای ترک‌های عثمانی و بعد پاسخ‌های نویسندگان مختلف ایرانی و جار و جنجال‌ها و رشد کردن‌ها و به وجود آمدن سوال‌های جدید و تلاش برای پاسخ دادن به این سوال‌ها همگی از فواید جر و منجر بین ایران و ترکیه در آن زمان است. جر و منجری در سال‌های -۱۲۹۹-۱۲۹۸ تا ۱۳۰۵-۱۳۰۶. 
بعد یکهو مباحث مربوط به پان‌ترکیسم دچار سکوت می‌شود. کاوه بیات دو دلیل برای آن ارائه می‌دهد: یکی تغییرات کشور ترکیه و روی کار آمدن مصطفی کمال پاشا (آتاترک) و تأسیس جمهوری ترکیه و دیگری مقتدر شدن رضاخان و موقوف شدن هر گونه فعالیت سیاسی و اجتماعی در ایران.
آتاترک بعد از فروپاشی عثمانی در جنگ جهانی اول نسبت به جهان اطراف خودش واقع‌گرا شده بود. او در یک سخنرانی گفته بود:

«هر یک از هموطنان و همکیشان ما می‌توانند آرمان‌های والایی در ذهن داشته باشند. آزادند که به حال خود باشند و کسی کاری به کارشان ندارد. ولی دولت مجمع کبیر ملی ترکیه خط مشی مثبت و استوار و مشخصی در پیش دارد و آن نیز در جهت حفظ حیات استقلال ملت در چارچوب مرزهای مشخص ملی است. ما از آن‌هایی نیستیم که در پی رویایی بزرگ روانه می‌شوند و تظاهر به انجام کارهای بزرگی می‌کنند که در واقع از عهده‌ی ما برنمی‌آید...»

با روی کار آمدن آتاترک چشم طمع دوختن به ایران و تلاش برای پاره پاره کردن آن و افزودن ترک‌های ایران به ترکیه فروکش کرد. از آن طرف هم رضاشاه با استبدادی که برقرار کرد مانع از بحث و جدل‌های مطبوعاتی شد. این‌جای کتاب کاوه بیات کمی لنگ می‌زند. کاوه بیات در یک بند اشاره می‌کند که: 

ویژگی دیگر این دوره از شکل‌گیری ناسیونالیسم ایرانی، ماهیت آذربایجانی آن است. همان‌گونه ملاحظه شد بار اصلی این رویارویی و در نتیجه تعریفی که از ایرانی و ایرانیت ارائه می‌شود بر دوش اهل نظر و روشنفکران آذربایجانی قرار دارد. ص ۱۱۴

و بعد می‌گوید:

بحثی که در چیستی ایران و ایرانی و جوانب عملی مترتب بر این تعریف بدان صورت پرجوش و نیرومند آغاز شده بود نه فقط در نیمه‌ی راه بلکه در همان آغاز راه در برابر انسداد حاصل از استبداد پهلوی از ادامه‌ی حرکت باز ماند و قادر نشد به پدیده‌ای قوی و ریشه‌دار تبدیل گردد. ص ۱۱۵

اما نکته‌ای که وجود دارد این است که رضاشاه مقدمات ظاهری و مادی ملت-دولت را در ایران فراهم کرد. این را زیدآبادی توی کتابش می نویسد و اشاره می‌کند که چگونه رضاشاه و تئوریسین‌های اطرافش باستان‌گرایی ایرانی را محور قرار دارند. ضعف کتاب زیدآبادی در این است که به عوامل باستان‌گرایی در ملت-دولت رضاشاهی نمی‌پردازد.به نظر می‌آید این باستان‌گرایی یک‌جورهایی واکنشی به پان‌ترکیسم سال‌های ۱۳۰۰ بوده است. ای کاش کاوه بیات در چند صفحه‌ی آخر این موضوع را واشکافی می‌کرد و اثرات طولانی‌مدت پان‌ترکیسم را بیشتر واشکافی می‌کرد... 

 

 

مطلب مرتبط: ما ایرانیان

  • پیمان ..

روی آورده‌ام به کتاب‌های صوتی؛ به دلایل مختلف.

روزهایی که اطراف خانه و توی سرخه‌حصار دوچرخه سوار می‌شوم آن‌قدر آرام هستم که می‌توانم علاوه بر دوچرخه‌سواری کار دیگری هم انجام بدهم. چه کاری بهتر از کتاب‌های صوتی؟

شب‌ها چشم‌هایم جان دنبال کردن کلمه‌ها بر صفحات کاغذ را ندارند. دو صفحه کتاب که می‌خوانم خوابم می‌برد. چشم‌های ضعیفم را یارای صفحات طولانی نیست.  چه کاری بهتر از کتاب‌های صوتی که کسی برایم بخواند و من گوش بدهم؟ تازه اگر سر حال باشم سرعت خوانش را هم گاه دو برابر می‌کنم که در مدت کوتاه‌تر کتاب بیشتری گوش بدهم!

چند وقت پیش کتاب «حیوان قصه‌گو» را می‌خواندم. کتاب جانداری بود در مورد میل فطری بشر به دنبال کردن قصه‌ها. یک جاییش نوشته بود برای بشر هزاران سال قصه یک امر شنیدنی و جمعی بود. آدم‌ها دور هم جمع می‌شدند و به قصه‌گویی یک نفر گوش می‌دادند و میل ذاتی‌شان به قصه را فرو می‌نشاندند. تنها چند قرن است که قصه‌ها بر کاغذ مکتوب می‌شوند و فقط چند قرن است که آدم‌ها در تنهایی‌شان و بدون نیاز به صدا قصه‌ها را از روی کتاب‌های کاغذی دنبال می‌کنند. یکهو تکان خوردم که قصه خواندن با صدای یک نفر دیگر می‌تواند یک جور رجعت باشد؛ می‌تواند یک جور استفاده‌ی بیشتر از احساسات پنج‌گانه باشد. تو اگر کاری را فقط با یکی از احساسات پنج‌گانه‌ات انجام بدهی تاثیر کمتری می‌پذیری تا با دو یا سه یا چهار تا از احساسات پنج‌گانه‌ات...

دارم کتاب «از سرد و گرم روزگار» را گوش می‌دهم. خاطرات کودکی و نوجوانی احمد زیدآبادی در روستاهای اطراف سیرجان. فقر خانواده. روزگار سختی که دردهه‌ی ۵۰ حاکم بوده. طنازی‌ها و خاطرات شیرین زیدآبادی شنیدنی‌اند. از پدرش (ممدلو) و تنبلی‌اش بگیر تا زرنگ بودن مادرش و همیشه گرسنه بودن خودش، تا جایی که توی روستا مشهور بوده به احمد اشکمو (شکمو). خیلی آدم را یاد «شما که غریبه نیستید» هوشنگ مرادی کرمانی می‌اندازد. فقط کتاب مرادی کرمانی شاعرانه‌تر و روایت‌تر است و کتاب زیدآبادی ساده‌تر.

زیدآبادی هم‌سن پدر من است. پدر من اهل یکی از روستاهای شمال ایران است. همیشه وقتی از دوران شاه صحبت می‌شود، صحبت تغذیه‌ی رایگان در مدارس را پیش می‌کشد. زیدآبادی هم توی فصل دوم کتابش خاطره‌ی تغذیه‌ی مجانی در مدرسه را نقل می‌کند. این که برای اولین بار توی عمرشان پرتقال خوردند. اولین نکته‌ی جالب برای من گستردگی طرح تغذیه‌ی رایگان مدارس بود. روستایی دورافتاده در سیرجان که تا صدها کیلومتر جاده‌های این طرف و آن طرفش خاکی بوده‌اند هم از این طرح بهره‌مند شده بود. روستایی در شمال ایران هم بهره‌مند شده بود. بعد به سیر رشد احمد زیدآبادی فکر کردم.

احمد زیدآبادی توانسته بود از دل روستایی دورافتاده که در آن دستشویی هم به مفهوم مشخص کلمه رایج نبود رشد کند و به احمد زیدآبادی کنونی تبدیل شود. او توانسته بود درس بخواند و از روستایی که در آن آدم‌ها پابرهنه رفت و آمد می‌کردند رشد کند و به یکی از شخصیت‌هایی تبدیل شود که دایره‌ی تأثیرشان بسیار فراتر از یک روستا است. در یک کلمه اگر بخواهم بگویم توانسته بود با سعی و تلاش طبقه‌ی اجتماعی‌اش را تغییر بدهد. به طبقه‌ی بالاتری بجهد. هر چند باز هم محدودیت رشد آهنینی را می‌شود دید، ولی...

ولی این روزها آیا چنین اتفاقی ممکن است؟ بله. دیگر روستاهای کمی هستند که دچار آن درجه از فقر و فلاکت و عقب‌ماندگی باشند. اقتصاد رشد کرده. سطح رفاه مردم بالا رفته است. ولی بپذیرید که روستاهای زیادی هستند که فاصله‌شان با شهرهایی مثل تهران و اصفهان و مشهد و ... بسیار زیاد است. اما آیا تغییر طبقه‌ی اجتماعی به سهولت آن سال‌ها هست؟ یک دانش‌آموز بااستعداد روستایی دورافتاده در کرمان می‌تواند با درس خواندن محض طبقه‌ی اقتصادی خودش را تغییر بدهد؟ اصلا کسی می‌تواند با درس خواندن رشد اقتصادی داشته باشد؟ آخرین باری که بعد از اعلام رتبه‌های برتر کنکور تلویزیون به سراغ نوجوان فقیری که توانسته بود گوی سبقت را از تمام شهرنشینان اهل مدرسه تیزهوشان رفته کی بوده؟ به قول امیرحسین این روزها احتمال رشد عمودی در جامعه از بین رفته... شاید درست می‌گوید...

  • پیمان ..