چ
چمران حاتمیکیا، چمرانِ عشق بدون نفرت بود.
از قبل خوانده بودم. همهی ماجرا را چند سال پیش توی کتاب "گنجشکها بهشت را میفهمند" خوانده بودم. همان صفحاتی که چمران شده بود یکی از شخصیتهای کتاب حسن بنیعامری. همان صفحاتی که چمران بود و پاوهی در خطر سقوط و مردی که مورد عشق و نفرت همزمان بود. توصیفهای حسن بنیعامری از ملتی که که خودشان را میکشاندند از تپهی شهر بالا تا به چمران برسند و نگذارند که برود و عشقشان چمران بود و بعد هلیکوپتری که با بالهای گردانش گردن یکی یکی آدمها را میزد میخکوبکننده بود. و از آن میخکوبکنندهتر توصیفهایش از زن کردی که از چمران نفرت داشت. آنقدر متنفر که زخمی و خونریزان در کوچههای شهر میگشت تا چمران را ببیند و بکشد. نفرت کوری که بنیعامری توی کتابش توصیف کرده بود، مصطفا چمران را بزرگ میکرد. توصیفهای بنیعامری کلماتی بودند که چمران را در ذهنت احترامبرانگیز میکرد... بزرگترین نقطه ضعف چمران حاتمیکیا همین است. این چمران مورد نفرت نیست. این چمران را دشمنش هم دوست دارد و در آغوش میگیرد. مورد نفرت نیست. یک نفرت کور. آره. جایی از فیلم مادری می آید و بهش فحش و بد و بیراه می دهد. ولی این نفرت به جاست. هر ننه قمری هم اگر بود مثل چمران رفتار می کرد و هیچ نمی گفت...
و پایانبندی فیلم. آه. پایان فیلم. فتوای خمینی فراتر از یک معجزه. آدم درمیماند که چه بگوید... خوشا به حال حسن بنیعامری که چمران قصهاش را نیازمند یک دستور ناگهانی نکرده بود و بدا به حال ما که عوض خواندن "گنجشکها بهشت را میفهمند" باید بنشینیم "چ" را تماشا کنیم.
- ۲ نظر
- ۲۵ اسفند ۹۲ ، ۲۰:۳۳
- ۷۶۰ نمایش