سپهرداد

Hurtling through the dark night

سپهرداد

Hurtling through the dark night

سپهرداد

دارم نگاه می‌کنم. و چیز‌ها در من می‌روید. در این روز ابری چه روشنم و چه تاریک. همه‌ی رودهای جهان و همه‌ی فاضلاب‌های جهان به من می‌ریزد. به من که با هیچ پر می‌شوم. خاک انباشته از حقیقت است. دیگر چشم‌های من جا ندارد... چشم‌های ما کوچک نیست. زیبایی و زشتی کرانه ندارند...
@
قبل‌ها زیر عنوان وبلاگ می‌نوشتم: «می‌نویسم، پس بیشتر هستم». روزگاری بود که بودن و بیشتر بودن را خیلی دوست می‌داشتم. ولی گذشت. حقیقت عظیم لاتفاوت بودن بودنم و نبودنم من را به ولایت هوا فرستاد. اینکه حالا باز هم دارم می‌نویسم دیگر نه برای بودن و نه برای بیشتر بودن بلکه فقط برای عادت است.
@
ما همانی می‌شویم که پی در پی تکرار می‌کنیم؛ بنابراین فضیلت فعل نیست عادت است.
@
پیاده روی را دوست دارم. آدم‌ها را دوست دارم. برای خودم قانون‌های الکی ساختن را دوست دارم و به طرز غم انگیزی معمولی هستم...
@
و مرد آنگاه آگاه شود که نبشتن گیرد و بداند که پهنای کار چیست.
@
جاده. مسافر. سربازِ پنج صبح. دانشجوی ترم صفری. دختری که چشم هایش نمی درخشد. اندوه. نفرت. عشق. از همین‌ها...
@@@
هیچ گونه ثباتی در موضوعات و سبک نوشته‌های این وبلاگ وجود ندارد.
@@@
ستون پایین:
پیوندهای روزانه، معمولا لینک سایر نوشته‌های من است در سایت‌ها و مطبوعات و خبرگزاری‌ها و...
کتاب‌بازی، آخرین کتاب‌هایی است که خوانده‌ام به همراه نمره و شرح کوچکی که در سایت گودریدز روی‌شان می‌نویسم.
پایین کتاب‌بازی، دوچرخه‌سواری‌های من است و آخرین مسیرهایی که رکاب زده‌ام و در نرم‌آفزار استراوا ثبت کرده‌ام.
بقیه‌ی ستون‌ها هم آرشیو سپهرداد است در این سالیانی که رفته بر باد.

ایمیل: peyman_hagh47@yahoo.com
کانال تلگرام: https://t.me/sepehrdad_channel

بایگانی

شمشیر جغرافیا

چهارشنبه, ۱۱ بهمن ۱۴۰۲، ۰۳:۲۹ ب.ظ

توی درس‌های تاریخ به ما گفتند که انقلاب صنعتی باعث رشد و ترقی اروپا شد. سال‌ها طول کشید تا بفهمم که نخیر، یک سری دلایل خیلی مهم‌تر هم وجود داشته. حتی شاید بشود گفت که انقلاب صنعتی هم معلول همین اتفاقات و تغییرات بوده. اما خب، همان ذهنیتی که تلقی‌اش از شهر، ساختن پل ماشین‌رو و اتوبان و تلقی‌اش از پیشرفت و توسعه، ساختن ماشین و سوارش شدن در حد مرگ است احتمالا از پیشرفت غرب هم فقط ماشین بخارش را دیده و فهمیده. همان را هم آورده توی کتاب‌ درسی‌ها تا مردمش هم مثل خودش فکر کنند.

اما چیزی که اروپا را جلو انداخت، نظم وستفالیایی بود. بعد از سی سال جنگ‌های خونین مذهبی و قومیتی سران اروپایی در وستفالیا دور هم جمع شدند، قلمروهای خودشان را تعیین کردند،‌ گفتند که دیگر به خاطر مذهب و دین با هم نجنگیم و ملاک مشروعیت‌مان هم همان مردمی باشند که توی قلمروهای‌مان هستند. از آن‌ها مالیات بستانیم و به همان‌ها جواب بدهیم و به همدیگر نپریم این‌قدر. بس است. نظم وستفالیایی، کشورها را به وجود آورد. مفهوم دولت-ملت را به وجود آورد. مفهوم مرزهای دقیق را به وجود آورد. در سایر نقاط جهان هم مرز وجود داشت. اما مرزها دقیق نبودند. سرحدات بودند. یک سری سرزمین‌های میانه وجود داشتند. اما اروپایی‌ها مرز دقیق را به وجود آوردند و دولتی را که با مردم داخل مرزهایش معنا پیدا می‌کرد. اولین کشورها در اروپا به وجود آمدند.

کشورها به مدد کار مردمان‌شان قدرت پیدا کردند. با هم وارد رقابت اقتصادی شدند. تولید را افزایش دادند. انقلاب صنعتی را به راه انداختند. برای تامین منابع اولیه به سایر نقاط جهان یورش بردند. نظام استعمار را به وجود آوردند. برای این‌که بین خودشان جنگ نشود سرزمین‌های مستعمره را مرزبندی کردند تا همه جای جهان تقریبا به مساوات بین‌شان تقسیم شود.

اما باز هم به دلایلی دیگر مجبور شدند که با هم بجنگند. این بار چون سایر نقاط جهان هم جزء قلمروی‌شان بود، جنگ‌های بین خودشان تبدیل به جنگ‌های جهانی شد. بعد از جنگ‌های جهانی مستعمره‌ها شروع به انقلاب کردند و خواستار استقلال شدند. کشورهای استعمارگر هم گفتند که اداره‌ی این مستعمره‌ها سخت است. پس به این فکر کردند که نظم وستفالیایی بین خودشان را در تمام جهان گسترش بدهند، شاید که جهان مثل اروپا رو به پیشرفت و ترقی برود. باید که جهان هم تابع نظم وستفالیایی در می‌آمد و در‌آمد. مرزهای مستعمره‌ها که مشخص بود. همان‌ها را دقیق‌تر کردند. غیرمستعمره‌ها را هم مرزکشی کردند و جهان امروز را تشکیل دادند. جهان مرزها، جهان کشورها، جهان ملت-دولت‌ها. اما…

داستان این‌جا بود که مرزهای بین کشورهای اروپایی طی یک فرآیند چندصدساله به قوام رسید. در اروپا کشورها بر اساس قومیت‌ها به خوبی تفکیک شده بود. اما برای کشورهای قرن بیستمی این اتفاقات نیفتاد. بسیاری از مرزها از وسط قلمرو قومیت‌ها گذشت. نصف یک قومیت افتاد یک کشور دیگر. مشکل دیگر حکومت مرکزی بود. کشورهایی که در آسیا و آفریقا ایجاد شده بودند چندقومیتی بودند و حکومت مرکزی نمی‌توانست آن‌جور که حکومت در کشورهای اروپایی اعمال قدرت می‌کرد باشد.

هفته‌ی پیش کتاب «قدرت جغرافیا»ی تیم مارشال را خواندم. قبلا از او کتاب «جبر جغرافیا» را خوانده بودم و بسیار لذت برده بودم. «قدرت جغرافیا» ادامه‌ای بر کتاب جبر جغرافیا بود. یک جورهایی هم به روزرسانی کتاب جبر جغرافیا بود و هم تمرکز بیشتر بر چند کشور خاص مثل ایران و اتیوپی و یونان و اسپانیا و ترکیه و استرالیا و عربستان و البته یک جغرافیای سیاسی جدید دیگر: فضا. فصل آخر کتاب در مورد رقابت بر سر تسلط بر فضا بود و این‌که آیا نظم وستفالیایی قابلیت اجرا در فضا و سایر کره‌ها مثل مریخ را دارد؟ اما چیزی که توی کتاب «قدرت جغرافیا» توجهم را خیلی جلب کرد، همین بحث قومیت‌ها، جدایی‌طلبی‌ها و کشمکش‌های کشورهای مختلف برای برقراری نظم وستفالیایی بود. نمونه‌های سایر نقاط جهان راهکارهای متفاوتی را توی ذهنم ایجاد کرد.

چند هفته‌ی پیش که پاکستان در پاسخ به اقدامات نظامی ایران در خاک پاکستان، یک روستای مرزی ایران را هدف قرار داد و چند خانواده را کشت، مسئولان کشور به راحتی گفتند که افراد کشته‌شده از اتباع غیرایرانی بودند و قضیه را زیرسبیلی رد کردند. توی فضای مجازی اعتراضاتی صورت گرفت در مورد این‌که دولت ایران به خیلی از بلوچ‌های مدعی تابعیت ایرانی شناسنامه نمی‌دهد و حالا هم از بار مسئولیت فرار کرده است. توی قانون مادر ایرانی‌ها هم بیش از نصف متقاضیان در استان سیستان و بلوچستان بودند و چهار سال بعد از لازم‌الاجرا شدن قانون، هیچ فرزند مادر ایرانی‌ای در استان سیستان و بلوچستان شناسنامه نگرفته است. برخی می‌گویند که بلوچ‌ها جدایی‌طلبند و می خواهند کشور خودشان را تشکیل بدهند. چون همان‌قدر که در ایران محرومند در پاکستان هم محرومند. اما خب، اگر بلوچ‌ها بخواهند کشور بشوند، کردها هم می‌خواهند، عرب‌های خوزستان هم می‌خواهند، ترک‌های آذربایجان هم می‌خواهند، ترکمن‌های خراسان شمالی و استان گلستان هم می‌خواهند، گیلانی‌ها هم می‌خواهند و… قصه‌ای که فقط مختص ایران و پاکستان و عراق نیست، حتی در ناف اروپا هم همچه داستان‌‌هایی وجود دارد.

به شیوه‌ی ترکیه‌ی آتاتورکی

ترکیه کشور بغل‌دستی‌مان تاریخ عجیبی دارد. وقتی بساط امپراتوری عثمانی برچیده شد،‌ سرزمین‌های تحت سلطه‌ی این امپراتوری به کشورهای مختلفی تبدیل شد: عراق، سوریه، عربستان و ترکیه. ترکیه دیگر عثمانی نبود. ترکیه‌ی جدید هویت خودش را بر اساس قوم ترک تعریف کرد. خط را از عربی به لاتین تغییر داد تا از اسلام و دین هم جدا شود و به یک ملت-دولت امروزی تبدیل شود. اما مشکل این‌جا بود که در جغرافیای خاورمیانه و آسیای غربی، اقوام درهم‌تنیده‌تر از این حرف‌ها هستند. ترکیه که تشکیل شد، صدها هزار نفر یونانی و ارمنی و میلیون‌ها کرد در داخل مرزهایی که برای ترکیه تعیین شده قرار گرفته بودند. راه‌کار ترکیه برای یکسان‌سازی قومیتی چه بود؟ یونانی‌ها را اخراج، کردها را سرکوب و ارمنی‌ها را از صحنه‌ی روزگار محو کرد و البته که هر کدام از این راه‌حل‌ها خاص کشور ترکیه هستند.

اخراج یونانی‌های ترکیه

«در جنگ جهانی اول، یونان تا سه سال اول کشوری بی‌طرف بود. سرانجام در حمایت از متفقین وارد جنگ شد و کل ارتش خود را به جبهه‌ی مقدونیه فرستاد تا در کنار نیروهای بریتانیایی، فرانسوی و صرب بجنگند و به شکسن خط دفاعی بلغارستان کمک کنند. این مشارکت باعث شد یونان در کنفرانس صلح پاریس جایگاهی به دست آورد که از آن همچون سکوی پرش دیپلماتیک برای دستاوردهای ارضی بیشتر، از جمله شهر بندری سمورنا (ازمیر کنونی) در ترکیه استفاده کرد. در سال ۱۹۱۹ نیروهای یونانی در سمورنا پیاده شدند که به عنوان پاداشی برای پیوستن به متفقین به آتن واگذار شده بود. در آن زمان جمعیت قابل توجهی از یونانی‌زبان‌ها، هم در سواحل سمورنا و هم در مناطق داخل آن ساکن بودند. با اشغال قسطنطنیه توسط نیروهای متفقین، ناسیونالیست‌های یونان سمورنا را به عنوان پله‌ای برای تصرف پایتخت عثمانی و احیای امپراتوری بیزانس می‌دیدند.

در مقابل، ناسیونالیست‌های ترک ورود نیروهای یونانی را همچون شلیک آغاز جنگ استقلال خود می‌دیدند و در تابستان ۱۹۲۲ ارتش ترکیه به رهبری مصطفی کمال (آتاتورک)، یونانی‌ها را که حسابی تا مناطق داخل پیشروی کرده بودند تا ساحل تعقیب کردند و به شدت عقب راندند. جنگ با ورود نیروهای آتاتورک به سمورنا به پایان رسید. سمورنا اما پس از آن در شعله‌ها سوخت، ده‌ها هزار نفر کشته شدند و شهر همراه با رویاهای یونانی برای بازسازی امپراتوری بیزانس به خاکستر تبدیل شد.

یونانیان ترکیه منتظر نماندند تا سیاستمداران در مورد آینده‌ی آن‌ها تصمیم بگیرند. قتل عام غیرنظامیان و ویران کردن روستاها باعث شد حداقل یک میلیون نفر از آن‌ها ماه‌ها قبل از پیمان لوزان (۱۹۲۳) از منطقه فرار کنند. یونان و ترکیه طبق این پیمان مبادله‌ی اجباری جمعیت انجام دادند. چرا که هر دو کشور اعلام کردند که نمی‌توانند حفاظت از اقلیت‌ها را تضمین کنند. در مجموع حدود ۱.۵ میلیون ارتدوکس یونانی ترکیه را ترک کردند و تقریبا ۴۰۰ هزار مسلمان به ترکیه رفتند.» ص ۱۸۶

یکی از نکات جالب این تبادل جمعیت شاید این باشد: در یونان مسئول اسکان جمعیت میلیونی یونانی‌های اخراج شده یک نویسنده‌ی مشهور یونانی بود به نام نیکوس کازانتزاکیس  که در آن زمان یکی از مدیران وزارت رفاه اجتماعی یونان بود.

نسل‌کشی ارامنه

«آتاتورک فهمید که زبان، فرهنگ است. او تلاش کرد فرهنگی جدید، نه بر اساس امپراتوری عثمانی چند قومی و چند زبانه، بلکه بر اساس ترک بودن بنا کند. بخشی از این «ترک‌سازی» ترکیه نابود کردن جوامع ارمنی بین سال‌های ۱۹۱۵ و ۱۹۲۳ بود. بسیاری از ترک‌ها از پای‌بندی این اقلیت به زبان و فرهنگ خود ناراحت بودند و آن‌ها را دشمن خانگی خود می‌دیدند. این نابودسازی که بیشتر در شرق آناتولی روی داد، شامل قتل عام صدها هزا رمرد در سن مبارزه و سپس تبعید اجباری جمعیت مشابهی از زنان، کودکان و افراد مسن به سمت صحرای سوریه بود؛ جایی که همگی بدون آب و غذا رها شدند…. اکثر مورخان استدلال می‌کنند که این رویدادها با دقت برنامه ریزی شده بود و به مثابه‌ی نسل‌کشی‌اند. امروزه آنکارا اذعان می‌کند که جنایاتی مرتکب شده، اما هنوز نسل‌کشی را به شدت انکار می‌کند». ص۲۱۴ و ص ۲۱۵

این برخوردی که آتاتورک با ارامنه داشت را چینی‌ها با اقلیت اویغورها داشته‌اند و جهان نمونه‌هایی از نسل‌کشی برای تشکیل یک ملت یکدست را دیده و شاید باز هم ببیند!

سرکوب کردها

«کردهای ترکیه حدود ۱۵ میلیون نفرند که تقریبا ۱۸ درصد از جمعیت این کشور را تشکیل می‌دهند. اکثر آن‌ها در نواحی کوهستانی شرق آناتولی و در جوار ایران، عراق و سوریه‌ ساکن‌اند؛ جایی که حدود ۱۵ میلیون کرد دیگر نیز در مناطق مرزی آن زندگی‌ می‌کنند… اغلب گفته می‌شود کردها بزرگ‌ترین ملت بدون کشورند. اگر ۷۵ میلیون تامیل ساکن هند و سری‌لانکا را در نظر بگیریم، این فرض به چالش کشیده می‌شود. اما منصفانه است اگر بگوییم نزدیک ۲۰۰ سال است که جنبشی برای ایجاد یک کشور مستقل کردی وجود دارد. در این مدت کردهای آناتولی با حاکمان عثمانی درگیر شده و تقریبا یکسره در شورش علیه جمهوری ترکیه بوده‌اند.

دولت ترکیه با سرکوب زبان و فرهنگ در تلاش برای ایجاد«ملتی تجزیه‌ناپذیر» به دنبال همگون‌سازی اجباری کردهای خود بود. در دهه‌ی ۱۹۲۰ در سرکوب شورشی که با ناسیونالیسم کردها در ارتباط بود، هزاران نفر کشته شدند. تنش‌ها تا دهه‌ها با ظهور گاه به گاه خشونت ادامه داشت، تا این‌که قیامی تمام‌عیار در دهه‌ی ۱۹۸۰ شکل گرفت. این شورش را حزب لنینیست کارگران کردستان (پ.ک.ک) رهبری می‌کرد که در ابتدا حامیان زیادی داشت. اما سرکوب سیاسی مخالفان حزب و اقدامات تروریستی متعدد بخش بزرگی از مردم کرد را از آن دور کرد. » ص ۲۳۱

به شیوه‌ی اسپانیا و اتحادیه‌ی اروپا

«اغلب چنین تصور می‌کنیم که در اروپا ملت‌ها و هویت‌های ملی ثابت‌اند، تا حدی به این دلیل که ایده‌ی دولت ملی در شکل مدرن آن در اروپا رشد کرده است. همچنین فکر می‌کنیم لیبرال دموکراسی در آن هنجار است. با این حال، اگر به تاریخ و جهان نگاهی بیندازیم، لیبرال دموکراسی هنوز با هنجار بودن فاصله دارد و تعریف هویت خود با دولت حاکم در کشورهایی که چندین قوم یا گروه مرزی درون یک مرز زندگی می‌کنند،‌مفهومی شکننده است. اسپانیا شاید یکی از قدیمی‌ترین کشورهای اروپایی باشد، کشوری که در دهه‌ی ۱۵۰۰ شروع به شکل گرفتن کرد، اما همیشه برای اتحاد مناطق خود حول مرکزی واحد در مبارزه بوده است. اسپانیا یکی از اعضای پرشور اتحادیه‌ی اروپا است. اما واقعیت اتحادیه، قدرت دولت‌های ملی موجود را کمرنگ و جدایی‌طلبی منطقه‌ای را تشویق می‌کند، درست همان‌طور که در کاتالونیا دیده می‌شود؛ جایی که ناسیونالیست‌ها آینده‌ای مستقل از اسپانیا اما درون اتحادیه‌ی اروپا برای سرزمین خود متصورند». ص ۳۱۱

در اسپانیا فقط کاتالان‌ها ایده‌ی استقلال ندارند. باسکی‌ها در شمال اسپانیا، اهالی شمال غربی اسپانیا و جنوب اسپانیایی‌ها هم هر کدام برای خودشان داعیه‌ی استقلال دارن. یک جورهایی وضعیت اسپانیا از منظر قومیتی شبیه ایران است. معیاری که می‌تواند این شباهت را خیلی خوب نشان بدهد نقشه‌ی راه‌اهن دو کشور است. در ایران و اسپانیا راه‌اهن ستاره‌ای است. یعنی همه‌ی راه‌ها باید از مرکز بگذرند. این اصرار بر گذشتن همه‌ی راه‌ها از مرکز یک کشور خود نشانه‌ای از مریض بودن است. کما این‌که ایران هم همین‌گونه است. کشورهایی که اتحاد مردمی بالاتری دارند شبکه‌ی راه‌آهن‌شان عنکبوتی است. فقط این‌جا یک فرقی وجود دارد. اسپانیا در اروپا قرار گرفته و در آن‌جا اتحادیه‌ای بالادست اسپانیا هم قرار گرفته‌ است که تمام کشورهای اروپایی را زیر پرچم خود دارد. این اتحادیه، اجازه‌ی خودمختاری و استقلال و رفتار ایالتی را به نحواحی جدایی‌طلب می‌دهد. کما این‌که کاتالان‌ها و باسکی‌ها کاملا خودمختارند. اما این اتحادیه حد و حدود را هم رعایت می‌کند و مواظب است که تیم بارسلونا یکهو خودش را تیم ملی کاتالانیا معرفی نکند و زیرمجموعه‌ی تیم ملی اسپانیا باشد. منتها ایران در منطقه‌ای از جهان به سر می‌برد که هر گونه خودمختاری ارضی قومیت‌ها احتمالا به نزاع و خون‌ریزی و کشت و کشتار خاورمیانه اضافه خواهد کرد و هیچ اتحادیه‌ی بالادست‌تری هم وجود ندارد.

البته که نمونه‌ی اعلای خودمختاری ولایتی، ایالات متحده‌ی آمریکا است. جایی که هر ایالت برای خودش یک ساز می‌زند، اما یک چسب لعنتی همه‌شان را به هم چسبانده تا یک کشور باشند. این چسبه دارد چه جوری کار می‌کند؟ نمی‌دانم. سوال سختی است. فقط می‌دانم که جغرفیا خیلی لعنتی‌تر از آنی است که فکرش را که می‌کنم. آن چسب آمریکایی ولایت‌ها، حتی اگر در ایران هم قابل عمل‌آوری باشد باز جغرافیا نمی‌گذارد که مثل آن‌جا اثرگذار باشد…

  • پیمان ..

نظرات (۱)

این چسب که میگی در اروپا و امریکا بنظرت از کجا میاد؟

 چجوری کار کردنش بنظرم مهم نیست اینکه چطور بهش رسیدن بنظرم مهمه

پاسخ:
 کتاب های زیادی در مورد این سوال نوشته شدن و فرضیه‌های مختلفی مطرح شده. از چرا ملت‌ها شکست می‌خورند دارون عجم‌اوغلو تا جبر جغرافیای تیم مارشال... کتاب عجم‌اوغلو در مورد فرآیندها خیلی جالبه. البته به نظرم باز توضیح‌دهندگیش ناقصه. ولی باز چطور ملت شدن ها را خیلی خوب توضیح داده.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی