سپهرداد

Hurtling through the dark night

سپهرداد

Hurtling through the dark night

سپهرداد

دارم نگاه می‌کنم. و چیز‌ها در من می‌روید. در این روز ابری چه روشنم و چه تاریک. همه‌ی رودهای جهان و همه‌ی فاضلاب‌های جهان به من می‌ریزد. به من که با هیچ پر می‌شوم. خاک انباشته از حقیقت است. دیگر چشم‌های من جا ندارد... چشم‌های ما کوچک نیست. زیبایی و زشتی کرانه ندارند...
@
قبل‌ها زیر عنوان وبلاگ می‌نوشتم: «می‌نویسم، پس بیشتر هستم». روزگاری بود که بودن و بیشتر بودن را خیلی دوست می‌داشتم. ولی گذشت. حقیقت عظیم لاتفاوت بودن بودنم و نبودنم من را به ولایت هوا فرستاد. اینکه حالا باز هم دارم می‌نویسم دیگر نه برای بودن و نه برای بیشتر بودن بلکه فقط برای عادت است.
@
ما همانی می‌شویم که پی در پی تکرار می‌کنیم؛ بنابراین فضیلت فعل نیست عادت است.
@
پیاده روی را دوست دارم. آدم‌ها را دوست دارم. برای خودم قانون‌های الکی ساختن را دوست دارم و به طرز غم انگیزی معمولی هستم...
@
و مرد آنگاه آگاه شود که نبشتن گیرد و بداند که پهنای کار چیست.
@
جاده. مسافر. سربازِ پنج صبح. دانشجوی ترم صفری. دختری که چشم هایش نمی درخشد. اندوه. نفرت. عشق. از همین‌ها...
@@@
هیچ گونه ثباتی در موضوعات و سبک نوشته‌های این وبلاگ وجود ندارد.
@@@
ستون پایین:
پیوندهای روزانه، معمولا لینک سایر نوشته‌های من است در سایت‌ها و مطبوعات و خبرگزاری‌ها و...
کتاب‌بازی، آخرین کتاب‌هایی است که خوانده‌ام به همراه نمره و شرح کوچکی که در سایت گودریدز روی‌شان می‌نویسم.
پایین کتاب‌بازی، دوچرخه‌سواری‌های من است و آخرین مسیرهایی که رکاب زده‌ام و در نرم‌آفزار استراوا ثبت کرده‌ام.
بقیه‌ی ستون‌ها هم آرشیو سپهرداد است در این سالیانی که رفته بر باد.

ایمیل: peyman_hagh47@yahoo.com
کانال تلگرام: https://t.me/sepehrdad_channel

بایگانی

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شکست اخلاق» ثبت شده است

سعی می‌کنم عصبانیتم را بروز ندهم. سعی می‌کنم حق بدهم. راستش در مورد دوستان تنهایم عصبانی هم نمی‌شوم. اصلا خودم به کیومرث زنگ زده بودم که بپرسم روزهای قرنطینه و فاصله‌گیری اجتماعی را چگونه سر می‌کند. وقتی گفته بود که یک هفته قبل از عید رفته شمال خوشحال هم شدم. رفته بود ترمینال آزادی و با یک سواری شخصی رفته بود شمال خانه‌ی پدری. از یک سال تنهایی در خانه‌ی ۵۰ متری که در این روزها سیاهی‌اش هم سنگین‌تر شده جسته بود. اما بقیه‌ای که تنها نبودند و رفتند عصبانی‌ام می‌کنند. 
عصبانیتم کاملا هم از سر حسادت است. وقتی می‌گویند ما از قرنطینه‌ای به قرنطینه‌ی دیگر رفتیم و حتی برای بنزین هم از ماشین‌مان پیاده نشدیم، پیمان حسودی در من داد و بیداد می‌کند که لامصب‌ها اگر به این است که کیومیزوی من هم با یک باک بنزین می‌رود تا لاهیجان و برمی‌گردد و اصلا نیاز به پمپ بنزین هم پیدا نمی‌کند. برای من واجب بود... الان بابابزرگ من واجب نبود که تک و تنها توی یک خانه‌ی درندشت توی روستا زندانی شده است؟ آن شب‌های اول بابام زنگ می‌زد او گریه می‌کرد که اگر الان بمیرم من را هم با بولدوزر قبر می‌کنند و آهک روی بدنم می ریزند و جایی دورافتاده در قبرستان قبر می‌کنند. این که بابام فقط با صدا دلداری‌اش بدهد سخت نیست؟ باز هم نرفتیم. ما که کرونا نگرفته بودیم. بابابزرگم هم کرونا نگرفته بود. استدلال قرنطینه به قرنطینه رفتن اگر صدق داشت که... اگر قرار بود همه به این دلیل پا شویم این طرف آن طرف برویم که دیگر قرنطینه چه معنایی دارد؟ ما که حکومت‌مان مثل چین نیست که بتواند به زور همه‌مان را خانه‌نشین کند. باید خودمان فکرمان کار کند که فقط در صورتی که همه‌مان خانه‌نشین شویم اوضاع بعد از چند هفته رو به بهبود می‌رود... 
«شکست اخلاقی» از آن واژه‌های پرتکرار روزمره‌ی من است. از تهران نفرت عجیبی دارم. یک نوع گارد در من وجود دارد به این شهر و آن فاصله‌گیری اجتماعی که می‌گویند سال‌ها در من در مورد تهران نهادینه شده است. در قاموس فکری‌ام اخلاق چهارچوب قدرتمندی برای تصمیم‌گیری است و فکر می‌کنم که دین و مذهب و این‌ حرف‌ها شاید کم بیاورند اما اخلاق کم نمی‌آورد. اما از آن طرف هم همیشه فکر می‌کردم که در این شهر حتی اخلاق هم در نظر گرفته نمی‌شود و سر ماجرای کرونا بیشتر دیدمش و حتی از کسانی هم دیدم که اصلا فکرش را نمی‌کردم.
عصبانیتم را بروز نمی‌دهم. سعی می‌کنم از روزهایم استفاده کنم که آن‌ها هم بدون هیچ ثمری توی دست‌هایم ذوب می‌شوند... 
توی این هیر و ویری پسر همسایه‌ی روبه‌رویی در آپارتمان لاهیجان زنگ زده که شما نمی‌آیید به لاهیجان؟ قبل از این داستان‌ها بابا و مامان بیشتر اوقات لاهیجان بودند. اما حالا ۴۰روزی هست که لاهیجان نرفته‌اند. من هم که ۳ ماه است نرفته‌ام. گفت می‌خواهم جای پارکینگ‌تان ماشین بگذارم. بابام حرف می‌زد. جوان است. فکر کردیم او هم ماشین خریده است. گفت مبارک است ماشین خریده‌ای؟ پسرک صادق بود. گفت: نه. یکی از آشنایان ما برای عید آمده، ماشینش پلاک تهران است، توی کوچه و خیابان اگر بگذارد به ماشینش حمله می‌کنند. گفتیم اگر شما نمی‌آیید بگذاریم جای شما. بابام به شدت مخالفت کرد که نخیر، ماشین غریبه نباید بیاید. قربان صدقه‌اش هم رفت که اگر ماشین خودت بود با کمال میل قبول می‌کردم. اما ماشین غریبه نه. اجازه نداد. 
بعدش جویده جویده زیر لب گفت: بعد از ۳۵ سال اولین باره که من عید نرفتم شمال. مگه من دستم چلاق بود که نرفتم؟ اون بیلاوارث هم غلط کرده رفته...
به پسرک هم فکر کردم که حتم توی دوراهی گیر کرده بود. مثل همشهری‌های خودش علیه ماشین‌های پلاک غریبه اعلان جنگ بدهد یا به آشنای خودش که عزیزش هم بوده پناه بدهد و قرنطینه را بی‌معنا کند؟ تقصیر او نبود خب. وقتی آدم‌هایی استدلال می‌کنند که ما از قرنطینه به قرنطینه می‌رویم، خیلی‌های دیگر هم تشویق می‌شوند. ممکن است آدم اولی واقعا از قرنطینه به قرنطینه برود. ممکن است از حیاط خانه‌اش در تهران به حیاط خانه‌اش در شمال برود و واقعا هیچ تماسی نداشته باشد. اما این آدم آشنای همسایه‌ی ما را هم تحریک می‌کند. آشنای همسایه‌ی ما هم فکر می‌کند که با دو تا زنگ و تماس می‌شود از قرنطینه به قرنطینه را اجرا کرد و این‌جاست که دیوار کج می‌شود. خشت دوم کج می‌شود و در و دیوار به هم‌ریخته‌شان بر سرم می‌شکند...

  • پیمان ..

صادق پیام داده که امشب رسیده است به کانادا. به خانه‌اش رسیده. پیغام داده که چه بلوا و آشوبی بود سفر امسالم به ایران. همان دم رفتنش هم گفته بودم که این چند هفته دیگر هیچ کتابی داستانی برایم جذاب نیست. بس که غافلگیر شده‌ام و بس که حادثه پشت حادثه بوده و بس که معلق بین آسمان و زمین مانده‌ام. گفتم بلوا و آشوب برای ما که هنوز تمام نشده. 
هنوز هم مغزم جواب نمی‌دهد که چی به چی شده. تحلیل‌های آبدوغ‌خیاری برای خودم می‌کنم. ولی می‌دانم حرف جدیدی نیست.  بس که روایت دیده‌ام مغزم از چیدن‌شان کنار هم و شکل دادن یه شکل واحد ناتوان مانده. حتی نمی‌توانم به ترتیب‌شان کنم. ..
روایت‌ آدم‌های توی هواپیما... ۱۶۷مسافر و ۹ خدمه‌ی پرواز هواپیمایی بین‌المللی اوکراین. 
روایت بچه‌شریفی‌هایی که داشتند می‌رفتند کانادا. درجات علمی و موفقیت‌های هر کدام‌شان. روایت آن پسر و دختر شریفی که برای عقد‌شان آمده بودند ایران. جان کنده بودند درس خوانده بودند اپلای کرده بودند رفته بودند از ایران. به هم دل باخته بودند و فقط به خاطر خانواده‌شان آمده بودند ایران تا پدر مادرشان عروس و داماد شدن‌شان را ببینند. بعدش برگردند همان کانادا و زندگی را در همان‌جا ادامه بدهند. 
روایت بچه‌های امیرکبیری. علم‌وصنعتی. دانشگاه تهرانی‌ها کم بودند. روایت بچه‌خرخوان‌هایی که در ایران نه نوجوانی کردند و نه جوانی و حالا هم که مهاجرت کرده بودند در گیر و دار تطبیق با جامعه‌ی مقصد بودند و تازه داشت زندگی‌شان به خوشی می‌رسید که....
روایت دانشجوهای رشته‌ی پزشکی. دو تایشان پسر و دختر یکی از رئیس‌روسای وزارت بهداشت بودند. بچه‌هایی که نتوانسته بودند از سد کنکور تجربی در ایران بگذرند و با پول باباشان داشتند می‌رفتند که در یک کشور خارجی پزشکی بخوانند. 
روایت حامد اسماعیلیون، پزشک و نویسنده‌ی دوست‌داشتنی که زن و دخترش آمده بودند ایران و هرگز به کانادا برنگشتند. روایت مهاجرت موفقش در سال ۱۳۸۹ به کانادا و سختی‌هایی که در زندگی‌اش کشید و خوش خوشی‌هایی که به آن رسیده بودند و یک دید وبازدید بی‌بازگشت...
روایت احمد قندچی، یکی از پیشگامان آموزش پایپینگ و نرم‌افزارهای نفتی و گازی در ایران که زن و دو تا بچه‌هایش در این پرواز بودند...
روایت پر آب چشم افغانستانی‌های حاضر در پرواز. همه‌شان روزگاری به ایران مهاجر بودند. پسرهای ۲۰-۲۱-۲۲ساله‌ای که ۷-۸سال پیش از ایران مهاجرت کرده بودند به اروپا. تک و تنها. پسرهای نوجوانی که در ایران به دنیا آمده بودند یا در خردسالی به ایران آمده بودند. اما از آن خیری ندیدند. همان ۱۴-۱۵سالگی یکه و تنها پا شده بودند هزاران کیلومتر را پیموده بودند و به اروپا پناهنده شده بودند. به خصوص به سوئد. در آن‌جا بالیدند. دانشجوی پزشکی شدند. تابعیت سوئدی گرفتند. اما خانواده‌هایشان در ایران بودند. برای دید و بازدید آمده بودند و هیچ وقت برنگشتند. یکی‌شان توی همان سوئد با دختر افغانستانی دیگری نامزد شده بود و برای عقدشان به ایران آمده بودند. اما هرگز نتوانستند به سرزمینی که آنان را پذیرفته بود برگردند. اسیر همان سرزمینی شدند که هرگز آن‌ها را نپذیرفته بود. شباهت داستان افغانستانی‌های توی پرواز با ایرانی‌ها هم پر آب چشم است. دقیقا یک مادر و دو بچه‌ی کوچکش هم بودند. مثل همسر و دو فرزند احمد قندچی...
روایت آدم‌های بیرون هواپیما. دانشجوهایی که برای دید و بازدید آمده بودند به ایران. مثل صادق. هفته ی اول استرس جنگ و گیر کردن در ایران. هفته‌ی دوم ترس از لغو شدن پرواز که این اتفاق هم افتاد. لوفت‌هانزا پروازهایش از ایران را لغو کرد. ولی این قدر شعور داشت که پرواز جایگزین از هواپیمایی قطر بگذارد. 
روایت من و سهیل دو روز بعد از حادثه. حرفش که همزمانی حمله‌ی موشکی سپاه به پایگاه آمریکایی‌ها با سقوط این هواپیما معنادار است. مطمئن بود که این هواپیما هم حاصل یک حمله‌ی موشکی سپاه بوده. به خاطر همزمان بودن. منی که می‌گفتم همبستگی با علیت فرق دارد. همزمان رخ دادن حوادث به معنای رابطه‌ی علت و معلولی بین آن‌ها نیست. 
و دقیقا صبح فردایش بود که من ضایع شدم. ایران جایی است که در آن همبستگی علیت هم هست: روایت اعتراف سپاه به حمله‌ی موشکی به یک هواپیمای مسافربری. به خطای انسانی پدافندچی. اعتراف به سه روز کتمان. به سه روز دروغ گفتن با شدت و حدت. روایت فرمانده‌ی هوافضا از این که چطور هواپیما با موشک ایرانی پر پر شد...
روایت آن بابایی که دکمه‌ی موشک را به اشتباه فشرده. اویی که ناخواسته (؟!) زده ۱۷۶ نفر را به جای یک جنگنده‌ی آمریکایی پر پر کرده. من نشستم رمان پل معلق را دوباره خواندم. داستان یک پدافندچی در جنگ ایران و عراق که سهل‌انگاری کرده و پدال ضدهوایی را در لحظه‌ای که باید نفشرده و هواپیمای دشمن وارد شهر شده و بمب انداخته و دقیقا خانه‌ی خودشان را ویران کرده و خانواده‌ی خودش را ازش گرفته. داستانی دقیقا برعکس داستان پدافندچی سپاه.
روایت یتیم بودن ایرانی‌ها. این‌که اگر جاستین ترودو اصرار نمی‌کرد، اگر ۶۷ نفر از ایرانی‌های آن پرواز تابعیت کانادایی نداشتند، اگر شرکت اوکراینی و بوئینگ فشار نمی‌آورد، اگر فشار خارجی نبود، هیچ وقت نمی‌گفتند که کار ما بوده که زده‌‌ایم جوان‌هایتان را پر پر کرده‌ایم.
روایت فراواقعیت‌ها... این‌که این‌ها این طور جلوی چشم جهانیان، با این همه داستان سه روز یک جنایت را کتمان کردند و اگر زور خارجی نبود باز هم کتمانش می‌کردند. پس در گذشته ببین چه وقایعی را کتمان کرده‌اند. و دردناک‌ترین روایت همین است: ببین در گذشته چه ظلم‌ها کرده‌اند و لاپوشانی کرده‌اند... ببین در گذشته چه دروغ‌هایی گفته‌اند و آن قدر سفت و محکم پایشان ایستاده‌اند که خودشان هم باورشان شده... ببین در گذشته....
روایت دروغ بودن اشتباه انسانی... روایت هک شدن سامانه‌های پدافند هوایی. این‌که اشتباه انسانی هم در کار نبوده. سامانه هک شده بوده و نیرویی خارجی آن را هدایت می‌کرده و تیربارچی سپاه هم آن‌جا اسیر و ناتوان بوده... و روایت چه فرقی می‌کند؟ چرا دروغ گفته‌اند که نقص فنی هواپیما بوده...
روایت انتقام سخت و سپاه توانمند. سپاهی که موشک تولید می‌کند پس می‌تواند خودرو بسازد. پس می‌تواند موبایل بسازد. پس می‌تواند ایرانیان را هم به مانند سایر جهانیان دارای رفاه کند. خودروسازی را به آن‌ها بسپرید. موبایل سازی را به آنان بسپرید. سایپا و ایران‌خودرو را به آنان بسپرید... سپاه همه کار می‌تواند بکند. سپاه توانمند است... و چه قدر توانمند بود... چه قدر انتقام سختی گرفت. روایت غرور سپاه...
روایت جلسه‌ی مجلس با رئیس سپاه. نماینده مجلس‌هایی که از صداقت سپاه تشکر کردند. سپاسگزار شدند که سپاه خودش به اشتباهش اقرار کرده و این‌که اگر اقرار نمی‌کرد هیچ کس نمی‌فهمید که هواپیما چرا سقوط کرده!
روایت جای شما در ایران نیست. هر کدام‌تان که سرشار از حس امت اسلامی و انتقام بزرگ نیستید سوار هواپیمای پی اس ۷۵۲ شوید و گورتان را از ایران گم کنید بیرون... روایت مجری دوزاری تلویزیون که حرف اصلی را بی‌دروغ زد...
روایت رخشان بنی‌اعتماد وباران کوثری. روایت سوگواری به خاطر هزار روایت آدم‌های توی هواپیما. روایت سوگواری به خاطر دروغ شنیدن. روایت فحش و فضیحت صدا و سیما به اعتراض‌ها... 
و هزار روایت دیگر که نمی‌توانم همزمان به یادشان بیاورم...

  • پیمان ..

ما ایرانیان

۰۷
فروردين

ما ایرانیان

در مجموع کتاب ما ایرانیان حرف جدیدی نزده. کل کتاب را می‌شود در دو جمله خلاصه کرد: ‏

1- ما ایرانیان رفتارهای گند زیادی داریم. 

2- ساختارها هستند که رفتارها را شکل می‌دهند،‌نه آدم‌ها.‏

ولی قشنگی کار آقای مقصود فراستخواه این است که همین دو جمله را مستدل و شسته‌رفته، با کلی منابع و مراجع  و کارهای ‏آماری و تاریخی به صورت مشروح توضیح داده. برای این که ببیند ما ایرانیان چه اخلاق گندی داریم به تجربیات شخصی ‏بسنده نکرده. بلکه به سراغ افراد نخبه‌ی دانشگاهی در ایران (اعضای هیئت علمی دانشگاه‌های سراسر کشور) رفته و از ‏آن‌ها نظرسنجی کرده است. به خاطر همین خروجی بوی عدد و رقم می‌دهد. همین نکته باعث می‌شود تا کتاب یک سطح از ‏کتاب‌هایی چون جامعه‌شناسی خودمانی بالاتر قرار بگیرد. ‏

اصلی‌ترین مشکلات در خلقیات ایرانی جماعت چیست؟ اعضای هیئت علمی دانشگاه‌های ایران این موارد را به ترتیب ‏محوری‌ترین مشکلات خلقیات ایرانیان دانسته‌اند:‏

‏- پیوند زدن میان منافع فردی و منافع عمومی

‏- فاصله‌ی میان ظاهر و باطن

‏- غلبه‌ی هیجانات و تلقین‌پذیری بر استدلال ورزی و خردگرایی

‏- مطلق‌گرایی، جزمیت و تعصب

‏- تقدیرگرایی

‏- بی‌اعتمادی

‏- ترس نهادینه

‏- بی‌قاعده و غیرقابل پیش‌بینی بودن رفتارها

و مؤلفه‌های بحث‌انگیز خلقیات ایرانی از دید اعضای هیئت علمی دانشگاه‌های سراسر ایران هم جالب است: ضعف فرهنگ ‏کار جمعی و فعالیت مشترک گروهی، آزرده شدن از انتقاد، رودربایستی زیاد،‌ تعریف و تمجید در حضور یکدیگر و ‏قضاوت‌های منفی در غیاب هم، پنهان‌کاری و عدم شفافیت، خودمدار بودن، چیره شدن احساسات بر خردورزی، رواج دروغ ‏و دروغ‌گویی و این که به سختی می‌توانند گفت‌وگو و توافق پایداری انجام دهند...‏

در ادامه‌ی کتاب هم از تفکر سیستمی، نظریه‌ی بازی‌ها، نظریه‌ی مم‌ها و نونهادگرایی استفاده کرده تا ثابت کند که اخلاقیات ‏گند ایرانیان به خاطر خود ایرانیان نیست که شکل گرفته. به خاطر ساختارهایی است که ایرانیان در آن‌ها گرفتار شده‌اند. ‏حرفی که در کتاب چرا کشورها شکست می‌خورند با مثال‌های گوناگون از نقاط مختلف کره‌ی زمین و روایتی بس جذاب آن ‏را قبلاً بیان کرده بود. ولی این بار آقای فراستخواه این دیدگاه را در زمینه‌ی جامعه‌ی ایران پیاده کرده است. به سراغ تاریخ ‏پر فراز و نشیب ایران رفته و ساختارهای گوناگون ایجادکننده‌ی رفتار مردم را مطالعه کرده است.‏

زیرفصل وابستگی به مسیر و سرمشق سازگاری یکی از مباحث شیرین در دینامیک سیستم‌ها است که در کتاب ما ایرانیان ‏هم از آن بهره گرفته شده بود. یکی از شیرین‌ترین بیان‌ها در باب وابستگی به مسیر را آقای جان استرمن در فصل دهم ‏کتاب پویایی‌شناسی کسب و کار ارائه داده است. برایم عجیب بود که آقای فراستخواه از مثال‌های فراوانی که در دینامیک ‏سیستم‌ها ازین بحث وجود دارد استفاده نکرده بود. به خصوص حلقه‌های بازخوردی ایجادکننده‌ی وابستگی به مسیر که ‏جای این حلقه‌ها در کتاب به شدت خالی بود. در فصل تاریخ معاصر و ادامه‌ی مشکلات آقای فراستخواه از 8 نمایشگر ‏استفاده کرده بود که بیشتر به فهرست عوامل شبیه بود. در حالی‌که در خود متن به چرخه‌ای و بازخوردی بودن علت‌ها و ‏معلول‌ها اشاره‌ی کامل شده بود و حتی تشریح هم کرده بود. اگر حلقه‌های بازخوردی را می‌کشید هم شکل‌ها گویاتر بودند ‏و هم استفاده‌ی ایشان از مباحث تفکر سیستمی عمیق‌تر می‌شد. به کار بردن نظریه‌ی بازی‌ها در باب جامعه‌ی ایران هم هر ‏چند تازه نبود، ولی قرار دادن آن در کنار دینامیک سیستم‌ها برای بیان علت مشکلات رفتاری ایرانیان در یک کتاب کار ‏قشنگی بود.‏

ویرایش دوم کتاب یک فصل اضافه‌تر دارد: تامل در شخصیت و منش ایرانی. ترتیب مباحث ارائه‌شده در این فصل و خلاصه ‏بودنش دلچسب نبود. ولی موضوعی را مطرح کرده بود که بیانش زیبا بود: خطر شکست اخلاق در جامعه‌ی ایران...‏

"خطری که در این‌جا در کمین ما نشسته است و خطر کوچکی نیست، آن است که به طور ضمنی نتیجه بگیریم ارزش‌های ‏تابناک را فقط باید گذاشت در آسمان‌ها چشمک بزنند ولی در زمین باید راه را در پیش گرفت و زرنگی کرد و رفاقت‌بازی ‏کرد و تملق کرد و از هر نمدی کلاهی برای خویش دوخت، دروغ گفت و گلیم خود را از آب کشید و مابقی قضایای مقتضیه!‏

اگر بیشتر مردم یک چنین نتیجه‌ای را ولو به طور ضمنی بگیرند من اسم این را «شکست اخلاقی» جامعه می‌گذارم. مرادم ‏شکست نهاد اخلاق است یعنی باورها و ارزش‌ها و هنجارهایی که در طول تاریخ، مردمان در زیست اجتماعی خود آثار نیک ‏آن را تجربه کرده‌اند و آزموده‌اند و از ترجیحات کلی آن‌ها این ارزش‌ها با عملکردهای تکرارشونده نهادینه شده‌اند و ‏اعمال و روابط متقابل اجتماعی مردم را از درون و بدون هزینه‌های پلیس و دادگستری و دولت و بوروکراسی و موعظه و ‏مانند آن تنظیم می‌کنند و به صورت گرامر اجتماعی درمی‌آیند. همان‌طور که اقتصاددانان نئوکلاسیک از شکست بازار به ‏معنای آدام اسمیتی سخن می‌گویند یا همان‌طور که اینگلهارت از شکست دولت‌های مجری پروژه‌ی مدرنیزاسیون در بخشی ‏از جوامع در حال توسعه (از جمله در ایران) سخن می‌گوید اجازه بدهید در چیزی هم به نام شکست اخلاق تامل کنیم و آن ‏وقتی است که گروه‌های اجتماعی به نتیجه برسند اخلاق خوب است و زیباست اما به درد نمی‌خورد و کارایی ندارد و در عمل ‏نمی‌توان آن را به کار بست و چندان نتیجه‌ای گرفت! این به معنای نابود شدن امید اخلاقی یک جامعه است و به گمان بنده ‏در جامعه‌ی ایران چنین اتفاقی دور از تصور نیست..." ص 257 و 258‏

کتاب با طرح مبحث شکست اخلاق در جامعه‌ی ایران خیلی هشداردهنده و تقریباً نومیدکننده تمام می‌شود. برخلاف فصل ‏اول که پایان‌بخش آن سؤال راه‌حل پیشنهادی اعضای هیئت علمی دانشگاه‌های ایران برای ارتقای خلقیات اجتماعی بود. ‏راه‌حل‌های آن‌ها به ترتیب فراوانی عبارت بود از:‏

‏- آموزش و یادگیری در تمام عمر

‏- برنامه‌های توسعه‌ی فرهنگی مانند گسترش ارتباطات و رسانه‌ها

‏- برنامه‌های توسعه‌ی اجتماعی مانند رفع نابرابری‌ها، حاشیه‌زدایی و پرکردن شکاف مرکز و پیرامون

‏- وضع قوانین خوب

‏- تقویت اجتماعات محلی و نهادهای شهر، روستا، محله و همسایگان

‏- ایجاد شغل و درآمد و رفاه و فقرزدایی

‏- توسعه‌ی سیاسی و اصلاح نهاد دولت

کتاب به شدت نیاز به ویراستاری و هموار کردن دست‌اندازهای روایی دارد. ولی در مجموع از آن کتاب‌هاست که باید ‏خوانده شوند.‏

 

ما ایرانیان، زمینه‌کاوی تاریخی و خلقیات ایرانی/ مقصود فراستخواه/ نشر نی/ 278 صفحه- 18000 تومان

  • پیمان ..