ما برای بوسیدن خاک سر قلهها چه خطرها کردهایم
اولین باری بود که به ارتفاع بالای ۴۰۰۰ میرسیدم و باد ۷۰کیلومتر بر ساعت من را همچو پر کاه این سو و آن سو پرت میکرد. و اولین بار بود که در سرمای لخت منفی ۵درجه در امان کیسه خواب میخوابیدم. ولی هنوز ۱ روز نگذشته دلم برای بادامهایی که از درختهای روستای پای کوه میچیدیم و میشکستیم و میخوردیم، برای ماست و خیاری که کنار جاده درست کردیم و به عنوان ناهار خوردیم، دلم برای املتی که روی تختهای خوابگاه ۱۰ نفره دور هم زدیم، دلم برای سرمای استخوان سوز سحر روز چهارشنبه که کورمال کورمال یال کوهها را میگرفتیم و قرچ قرچ برف را زیر پا خرد میکردیم و جاهای یخ زده مثل چی سُر میخوردیم، دلم برای برای بچههایی که از خاکی و گلی شدن ترسی نداشتند تنگ شده... به تهران که رسیدم ساعت 3:30 صبح بود. تهران بعد از یک باران شبانگاهی لطیف و خلوت و شفاف بود. ولی بیش از حد رنگی و دوست نداشتنی بود...