محسن روح الامینی
ورودی 81 دانشکدهی فنی بود. مهندسی کامپیوتر. پسر پدری که یک حزب اللهی تمام عیار بود. محسن فرزند عبدالحسین. عبدالحسین روح الامینی دبیرکل حزب عدالت و توسعه، استاد دانشگاه علوم پزشکی دانشگاه تهران، مشاور وزیر بهداشت دولت نهم، رییس انستیتو پاستور و مشاور انتخاباتی محسن رضایی و قبلن هم عضو شورای مرکزی جمعیت ایثارگران انقلاب.
18تیر گرفتندش و دو هفته بعد نعشش را تحویل دادند. یک کارخانه ی منظم و بادسیپلین آدم کشی...
او هم به جرگه ی شهدای 18تیر پیوست. خانه شان همان دوروبر دانشگاه بود. خیابان 16آذر. خیابان نصرت. کوچه ی بهشت. ای کاش اسم خیابان 16آذر، 18 تیر بود. آن وقت آدرس خانه شان مسیری از زندگانی اش نیز می شد:18تیر،نصرت(پیروزی)، بهشت!
پدرش ماجرای شهادت محسنش را این طور تعریف کرده:
[[[من از روز دستگیری وی، به هر کجا که مراجعه کردم، پاسخی به من ندادند. نیروی انتظامی، سپاه، وزارت اطلاعات و قوه قضاییه هر کدام از خود سلب مسؤلیت میکردند. دو هفته را این گونه سپری کردم. به هر کجا سر میزدم، با دیوار بلندی از ناامیدی روبهرو میشدم.تا اینکه دلالی پیدا شد و گفت اگر چهار میلیون تومان به من بپردازید، ترتیب ملاقات شما را با فرزندتان میدهم. در روز مبعث در حسینیه امام خمینی و در دیدار مسؤولین کشور با رهبری، این موضوع را با وزیر اطلاعات که در ملاقات حضور داشت، مطرح کردم تا در مورد آن فرد دلال تحقیق کنند. شمارههای خود را نیر به وزیر اطلاعات دادم تا اگر نیاز به اطلاعات بیشتری داشت، بتواند با من تماس بگیرد.از وزیر اطلاعات خبری نشد تا آنکه دو روز بعد یعنی چهارشنبه بعد از ظهر، فردی به دفتر کار من زنگ زد و به من گفت شما که از مسؤولین هستید و دارای پاسپورت سبز نیز میباشید، چرا سراغ پسرتان را نمیگیرید. گفتم من دو هفته است که به دنبال اویم و هیچ کس از وی خبری نمیدهد.
او به من گفت به شما تسلیت عرض میکنم. من فکر کردم که میخواهد بلوف بزند و مرا بترساند. بعد دیدم که نشانی محلی را که باید به دنبال او بروم، میدهد. راه افتادم و به پزشکی قانونی رفتم.
مشخص شد که فرزندم را وقتی که گرفتهاند، مورد ضرب و شتم شدید قرار داده و او را مجروح کردهاند. جنازهاش را که دیدم، متوجه شدم که دهانش را خرد کردهاند.
فرزندم انسان صادقی بود. دروغ نمیگفت. مطمئنم هر چه از او سؤال کردهاند، درست پاسخ داده است. آنها احتمالاً نتوانستهاند صداقت او را تحمل کنند و وی را به شدت کتک زده و زیر شکنجه کشتهاند.
با عنایت مسؤولین، پرونده پزشکی او را مطالعه کردم. محل فوت او را لاک گرفته بودند. مشخص شد که بعد از مجروح شدن، به او نرسیدهاند تا خون او عفونی شده و دچار تب شدید بالای ۴۰ درجه گردیده و از شدت تب، دچار بیماری مننژیت شده است.
او را ساعت سه و نیم بعد از ظهر چهارشنبه به عنوان فرد مجهولالهویه به بیمارستان شهدای تجریش منتقل و صبح روز پنجشنبه جسد او را به سردخانه تحویل میدهند. آنها پس از یک هفته ما را در جریان قتل فرزندم قرار دادند. برای تحویل جسد، از ما تعهد گرفتند که شکایتی از کسی نداریم.]]]
مرگش فجیع بوده. اما فجیع تر از مرگش مظلومیتش است. جنازه اش را تحویل خانواده اش داده بودند. اما اجازه ی تشییع جنازه نمی دادند. می گفتند چون خانه اش نزدیک دانشگاه تهران و محل برگزاری نماز جمعه است و ممکن است مردم به آن بپیوندند نباید جنازه اش تشییع شود.آخرش به هزار سلام و صلوات صبح علی الطلوع جنازه اش را از جلوی خانه یشان تشییع کردند. و دیروز هم قرار بوده ساعت 4تا6مسجد بلال مجلس ترحیم برایش بگیرند که آن هم از سوی خانواده اش احتمالن به دلایل امنیتی لغو شد...احتمالن جمهوری اسلامی آن قدر ضعیف شده که از برگزاری یک مجلس ترحیم هم می ترسد!
مرگش فجیع بوده و دردناک. حتا دردناک تر از قتل نداآقاسلطان. چون که او به یک تیر و در چند لحظه به ملکوت اعلی پیوست ولی محسن...اما مظلومیت محسن در این است که شهادش همچون مرگ ندا در بوق و کرنا نشده. برایش هیاهویی همچون ندا به پا نکرده اند که نامش را جاودانه کنند. البته او اصلن نیازی به این هیاهوها مسلمن ندارد. فقط مظلومیت است...شاید چون عزت داشته. شاید به خاطر همان چیزهایی که پدرش در روز تشییع جنازه اش گفته: فرزندم محسن در راه اعتلای ارزشها و مهین اسلامی تلاش می کرد و صادقانه و بی ریا همواره جستجوگر حقیقت بود و از بازیهای سیاسی مرسوم و سواستفاده سیاسی کاران و فرصت طلبان بیزاری می جست و از بی صداقتی ها در داخل و خارج کشور و خصوصا رسانه های بیگانه شدیدا منزجربود... محسن عزیز من به هیچ گروه و دسته ای وابسته نبود و امیدوارم عروج غمبار و جانسوز او در جهت گشودن برخی گرههای سیاسی- اجتماعی کشور موثر باشد.
و شاید به خاطر همین مظلومیت است که بچه های دانشکده فنی تصمیم گرفته اند برایش مراسم یادبود بگیرند:
روز سه شنبه ساعت 5 تا 7 در آمفی تئاتر برق و کامپیوتر، مراسم یادبود شهید محسن روح الامینی
%%%
می گویند صبح جمعه 2مرداد پدر محسن در مراسم تشییع و خاکسپاری محسنش چفیه ی بسیجی بر گردن داشته. می گویند گفته: امروز این چفیه را بر گردن چه کسانی انداخته اند؟ کسانی که کار آن ها شده دستگیری و احیانن کشتن مردم. آیا ما از جمهوری اسلامی این وضع را می خواستیم؟
%%%
بسیج....بسیج....بسیج.....
پس نوشت: پیام های تسلیتی مانند @@@ و ××× واقعن برایم معنایی ندارند. آیا این ها می خواهند محسن روح الامینی را به نام خودشان مصادره کنند؟ بابا خودتان او را... بعد می آیید پیام تسلیت...می خواهید محسن روح الامینی را از مردم بگیرید و....
این توصیف رو هم خیلی دوست داشتم"یک کارخانه با دیسیپلین آدم کشی".
خدا بیامرزدش