سپهرداد

Hurtling through the dark night

سپهرداد

Hurtling through the dark night

سپهرداد

دارم نگاه می‌کنم. و چیز‌ها در من می‌روید. در این روز ابری چه روشنم و چه تاریک. همه‌ی رودهای جهان و همه‌ی فاضلاب‌های جهان به من می‌ریزد. به من که با هیچ پر می‌شوم. خاک انباشته از حقیقت است. دیگر چشم‌های من جا ندارد... چشم‌های ما کوچک نیست. زیبایی و زشتی کرانه ندارند...
@
قبل‌ها زیر عنوان وبلاگ می‌نوشتم: «می‌نویسم، پس بیشتر هستم». روزگاری بود که بودن و بیشتر بودن را خیلی دوست می‌داشتم. ولی گذشت. حقیقت عظیم لاتفاوت بودن بودنم و نبودنم من را به ولایت هوا فرستاد. اینکه حالا باز هم دارم می‌نویسم دیگر نه برای بودن و نه برای بیشتر بودن بلکه فقط برای عادت است.
@
ما همانی می‌شویم که پی در پی تکرار می‌کنیم؛ بنابراین فضیلت فعل نیست عادت است.
@
پیاده روی را دوست دارم. آدم‌ها را دوست دارم. برای خودم قانون‌های الکی ساختن را دوست دارم و به طرز غم انگیزی معمولی هستم...
@
و مرد آنگاه آگاه شود که نبشتن گیرد و بداند که پهنای کار چیست.
@
جاده. مسافر. سربازِ پنج صبح. دانشجوی ترم صفری. دختری که چشم هایش نمی درخشد. اندوه. نفرت. عشق. از همین‌ها...
@@@
هیچ گونه ثباتی در موضوعات و سبک نوشته‌های این وبلاگ وجود ندارد.
@@@
ستون پایین:
پیوندهای روزانه، معمولا لینک سایر نوشته‌های من است در سایت‌ها و مطبوعات و خبرگزاری‌ها و...
کتاب‌بازی، آخرین کتاب‌هایی است که خوانده‌ام به همراه نمره و شرح کوچکی که در سایت گودریدز روی‌شان می‌نویسم.
پایین کتاب‌بازی، دوچرخه‌سواری‌های من است و آخرین مسیرهایی که رکاب زده‌ام و در نرم‌آفزار استراوا ثبت کرده‌ام.
بقیه‌ی ستون‌ها هم آرشیو سپهرداد است در این سالیانی که رفته بر باد.

ایمیل: peyman_hagh47@yahoo.com
کانال تلگرام: https://t.me/sepehrdad_channel

بایگانی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ناهار» ثبت شده است

ناهارخوران

۱۳
آبان

سر کلاس مهندسی مالی، استاد در باب اهمیت مباحث مالی در زندگی جماعت آمریکایی‌ها گفت: اون جا این جوری هاست که مثلا یه گروه دکتر توی یه آفیس وقت ناهار که دور هم جمع می‌شن، سر تجربه‌های کاری شون حرف نمی‌زنن. سر این حرف می‌زنن که بورس در چه حاله و سهام کدوم شرکته رشد کرده و شاخص کدوم بورس افت کرده و سرمایه‌ها را باید کجا برد و تخم مرغ‌ها رو توی کدوم سبد‌ها بچینیم که بیشترین سود رو ببریم. زندگی ۶۰ درصد خانواده هاشون با بورس و بالا پایین شدن‌های بورس گره خورده. 

این حرف‌ها بعد از ارائه‌ی یکی از بچه‌ها بود در مورد بورس تهران و قوانین محدوده کننده‌ی بورس تهران در قیاس با سایر بورس‌های جهان و بسته بودن دروازه هاش به روی خارجی‌ها و بدی هاش. یک نمودار مقایسه‌ای نشان داد از تعداد معاملات انجام گرفته در واحد زمان در بورس‌های جهان. بورس نیویورک سر به فلک کشیده بود و آن انت‌ها بورس تهران مماس به خط افقی و صفر نمودار بود. 

به این فکر کردم که صحبت‌های سر ناهار یک مجموعه‌ی اداری معیار خوبی از دغدغه‌های یک ملت است. 

- تیم مهندسی سه نفره‌ای هستیم که همیشه با هم ناهار می‌رویم و سر این ناهار‌ها با دیگران هم سفره می‌شویم. این بار با آقای ف و آقای گ هم سفره شده‌ایم. آقای ف از آزمایش موشک‌های دوربرد جدید ایران خوشحال و ذوق زده است. به نظر او عربستان هیچ غلطی نمی‌تواند بکند و ایران باید با عربستان وارد جنگ شود. باید بزنیم عربستان را نابود کنیم و عربستان هیچ قدرتی ندارد. آقای گ گفت که اربعین می‌خواهد برود کربلا. برای بار چندم است که می‌خواهد برود کربلا. آقای ف ازش در مورد تفاوت کربلا و مکه می‌پرسد. به نظر آقای گ کربلا یک حال و هوای دیگری دارد. یک حال و هوایی به مراتب بهتر از مکه. حرفش را باور ندارم. به نظرم مکه و کعبه چیز دیگری است. برای ما ایرانی‌ها نیست. ولی معنای دیگری دارد. اصل معنا آنجاست. ولی کربلا نرفته‌ام که با او وارد بحث شوم... آقای ف و گ برای اربعین روزشماری می‌کنند. 

- با آقای سین هم سفره‌ایم. مدیر سرمایه گذاری شرکت است. از وضع رکود حاکم می‌گوید و شکایت می‌کند. ما هم تایید می‌کنیم. کسی کار نمی‌کند. هیچ پروژه‌ای شروع نمی‌شود. هیچ سرمایه گذاری‌ای انجام نمی‌شود. همه فقط صبر می‌کنند. و دولت ترسو است. خیلی ترسو است. نرخ بهره را پایین نمی‌آورد. می‌ترسد که نرخ بهره را پایین بیاورد. نرخ بهره‌ی بانکی را می‌گویند ریسک فری. یعنی یک سود تامین شده. سود تامین شده باید کمتر از سود کارهای دیگر باشد تا مردم با پولشان کار کنند. این احساس را داشته باشند که با نگه داشتن پولشان در حال ضرر‌اند. ریسک فری نباید ۲۰ درصد باشه. ۲۰ درصد یعنی بیشترین سود ممکن از انجام هر کاری و الان تنبلی و مطلقا هیچ کاری نکردن برای یه عده بیشترین سود ممکن رو داره. الان طرف ۴میلیارد پول را خوابانده توی بانک، ماهی ۱۰۰میلیون پول در می‌آورد و مطلقا هیچ کاری نمی‌کند. راست راست راه می‌ره و پول در می‌آره و ازون طرف هم آدمی که ماهی ۱ میلیون پول درنمی آره در به در دنبال کاره و هیچ کاری نیست. هیچ پروژه‌ای شروع نمی‌شه که یه عده برن سر کار و شاغل بشن... و شرکت ما هم پولی در نمی‌آورد که کارانه‌های ما را بدهد. ازین جور حرف‌ها می‌زنیم... 

- عاشق آقای ر می‌شوم. تلفنچی شرکت است. با او هم سفره می‌شویم. تنها نشسته بود. بهش می‌گویم عکس‌های کوه این هفته‌تان فوق العاده بود. می‌گوید از ایستگاه ۲ تا ایستگاه ۵ یک ریز باران می‌بارید. مهدی می‌گوید: می‌دونی ساعت چند می‌ره کوه؟ ساعت ۳ صبح. می‌گویم همین است دیگر. همین ساعت باید رفت. لذتش به این است که طلوع آفتاب را از توی کوه ببینی. بعد می‌گویم پایه کم است برای این ساعت‌ها. کسی نمی‌آید. آقای ربیعی می‌گوید: پایه نمی‌خواد. من همیشه تنها می‌رم. بچه هام نمی‌ان. دوست ندارن. می‌پرسم از بچه‌هایش. یک دختر ۱۶ساله دارد و یک پسر ۸ساله. نوجوان ۱۶ ساله‌ای که پدرش این جور اهل توچال رفتن باشد برایم یک آرزوی قدیمی است. ولی دخترش کوه رفتن با پدر را دوست ندارد. می‌گوید سه ساعت و نیمه رسیدم ایستگاه ۵ و هوا فوق العاده بود... از باران و ایستگاه‌ها و حرکت ابر‌ها در نیم قدمی‌اش و بالا رفتن در میان ابرهای چسبیده به کوه تعریف می‌کند و ناهارمان تمام می‌شود و برمی گردیم پشت می‌ز‌هایمان.

  • پیمان ..