سپهرداد

Hurtling through the dark night

سپهرداد

Hurtling through the dark night

سپهرداد

دارم نگاه می‌کنم. و چیز‌ها در من می‌روید. در این روز ابری چه روشنم و چه تاریک. همه‌ی رودهای جهان و همه‌ی فاضلاب‌های جهان به من می‌ریزد. به من که با هیچ پر می‌شوم. خاک انباشته از حقیقت است. دیگر چشم‌های من جا ندارد... چشم‌های ما کوچک نیست. زیبایی و زشتی کرانه ندارند...
@
قبل‌ها زیر عنوان وبلاگ می‌نوشتم: «می‌نویسم، پس بیشتر هستم». روزگاری بود که بودن و بیشتر بودن را خیلی دوست می‌داشتم. ولی گذشت. حقیقت عظیم لاتفاوت بودن بودنم و نبودنم من را به ولایت هوا فرستاد. اینکه حالا باز هم دارم می‌نویسم دیگر نه برای بودن و نه برای بیشتر بودن بلکه فقط برای عادت است.
@
ما همانی می‌شویم که پی در پی تکرار می‌کنیم؛ بنابراین فضیلت فعل نیست عادت است.
@
پیاده روی را دوست دارم. آدم‌ها را دوست دارم. برای خودم قانون‌های الکی ساختن را دوست دارم و به طرز غم انگیزی معمولی هستم...
@
و مرد آنگاه آگاه شود که نبشتن گیرد و بداند که پهنای کار چیست.
@
جاده. مسافر. سربازِ پنج صبح. دانشجوی ترم صفری. دختری که چشم هایش نمی درخشد. اندوه. نفرت. عشق. از همین‌ها...
@@@
هیچ گونه ثباتی در موضوعات و سبک نوشته‌های این وبلاگ وجود ندارد.
@@@
ستون پایین:
پیوندهای روزانه، معمولا لینک سایر نوشته‌های من است در سایت‌ها و مطبوعات و خبرگزاری‌ها و...
کتاب‌بازی، آخرین کتاب‌هایی است که خوانده‌ام به همراه نمره و شرح کوچکی که در سایت گودریدز روی‌شان می‌نویسم.
پایین کتاب‌بازی، دوچرخه‌سواری‌های من است و آخرین مسیرهایی که رکاب زده‌ام و در نرم‌آفزار استراوا ثبت کرده‌ام.
بقیه‌ی ستون‌ها هم آرشیو سپهرداد است در این سالیانی که رفته بر باد.

ایمیل: peyman_hagh47@yahoo.com
کانال تلگرام: https://t.me/sepehrdad_channel

بایگانی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تیم مارشال» ثبت شده است

دارم کتاب «در اسارت جغرافیا» را می‌خوانم. کتاب «چرا ملت‌ها شکست می‌خورند» یک نقطه‌ی ضعف خیلی بزرگ داشت: عامل جغرافیا را در شکست و پیروزی ملت‌ها در نظر نمی‌گرفت. خیلی ساده‌دلانه می‌گفت که نوگالس آمریکا و نوگالس مکزیک یک نوع آب و هوا دارند، اما کیفیت زیست مردم در آن‌ها متفاوت است. پس جغرافیا عامل کلیدی نیست. کتاب «در اسارت جغرافیا» دقیقا برعکس است. در باب اهمیت جغرافیا است. در باب محدودیت‌هایی که کشورها و مناطق مختلف جهان با آن روبه‌رواند. جغرافیا فقط آب و هوا نیست. مرز کشورها با همدیگر هم هست.

یکی از دوست‌داشتنی‌ترین فصل‌های کتاب برایم فصل خاورمیانه بود که با این پاراگراف طلایی شروع می‌شد:

«خاور کجا؟ میانه‌ی چه؟ اصلا خود نام منطقه بر منظر اروپایی‌ها به جهان استوار و نگاه اروپایی به منطقه به آن شکل داده است. اروپایی‌ها با جوهر خطوطی در نقشه‌ها کشیدند که در واقعیت وجود نداشتند و برخی از ساختگی‌ترین مرزهایی را که جهان به خود دیده ایجاد کردند. اینک کسانی تلاش می‌کنند این خطوط را از نو با خون رسم کنند.» ص ۱۷۰

تیم مارشال یکی از مثال‌هایی که سر ابلهانه بودن خطوط نقشه‌ها در خاورمیانه می‌آورد کشور عراق است. کشوری که شمالش کردنشین است و میانه‌اش سنی‌نشین و جنوبش شیعه‌نشین و قبل از اسلام هم این سه بخش با نام‌های آشور و بابل و سومر نامیده می‌شدند و جدا از هم بودند. اما انگلیسی‌ها و فرانسوی‌ها این سه تکه را به زور در کنار هم قرار دادند و سرزمینی به نام عراق را به وجود آوردند با هزار مشکل و درگیری داخلی. 

در مورد افغانستان و جنگ قومیت‌ها در این کشور سخنی به میان نیاورده بود. ولی من یاد افغانستان هم افتادم که تاجیک‌ها و پشتون‌ها و هزاره‌ها با هم نمی‌سازند و گرچه از نظر جغرافیایی در هم تنیدگی‌هایی دارند، ولی در کل می‌توان آن‌ها را جدا از هم پنداشت و افغانستان را به حداقل سه تا کشور کوچک‌تر تبدیل کرد. سه کشوری که شاید رویای صلح را برای مردم‌شان به ارمغان بیاورند. تا قبل از خواندن کتاب «در اسارت جغرافیا» کوچک‌تر شدن و تغییر مرز کشورها را درست نمی‌دانستم. بوی خون می‌داد. خیلی بوی خون می‌داد.

اما تیم مارشال یک جایی از کتابش یک پاراگرافی گفته بود که من را به شک انداخت:

«ایالات متحده‌ی آمریکا در عراق، افغانستان و جاهای دیگر ذهنیت و نیروی قدرت‌های کوچک و قبایل را دست‌کم گرفت. شاید تاریخچه‌ی امنیت فیزیکی و همبستگی خود آمریکایی‌ها سبب شده باشد که قدرت استدلال خردگرایانه‌ی دموکراتیک خود را بیش از آن‌که بود برآورد کرده باشند و بر مبنای آن ایمان داشته باشند که با سازش، سخت‌کوشی و حتی رأی دادن می‌توان بر ترس‌های تاریخی تبارگرایانه و عمیق از «دیگری» غلبه کرد، چه آن‌ دیگری سنی باشد، چه شیعه، عرب، مسلمان یا مسیحی. فرض آن‌ها بر این بود که مردم می‌خواهند به هم بپیوندند، در حالی‌که در واقع بسیاری از آنان به دلیل تجارب گذشته‌شان جرأت چنین کاری را ندارند و ترجیح می‌دهند جدا از هم زندگی کنند. چنین اندیشه‌ای درباره‌ی بشریت غم‌انگیز است، اما به نظر می‌رسد در دوره‌های مختلف تاریخی و در بسیاری از کان‌ها واقعیتی دردناک باشد...» ص ۱۰۶

به شدت به شک افتادم که شاید نگاهش در مورد دیگرهراسی درست باشد. شاید این دیگرهراسی اهالی خاورمیانه و گوشه و کنار گریزناپذیر باشد. شاید اصلا دردی نباشد که به دنبال درمانش باشیم. شاید جزئی از ذات باشد. حتی در ایران هم همین است. دانشگاه آزاد به وجود آمد و دختر پسرهای اقوام مختلف با هم آمیختند و کمی ترس قومیت‌ها از هم ریخت؛ اما انگار این یک دوره‌ی کوتاه‌مدت بود. دوباره قومیت‌ها دارند در خودشان فرو می‌روند و نگاه‌شان به غریبه‌ها کجکی می‌شود. دوباره دختر گرفتن از قوم خود دارد جا می‌افتد. ما سی چهل ساله‌های یکه یالغوز دهه‌ شصتی نمونه‌های خوبی برای شکست ازدواج با غریبه‌ها هستیم. تا وقتی دخترعمو پسرعمو هستند ازدواج با غریبه‌ها معنا ندارد. کرونا هم آمد و دیدن پلاک‌ ماشین‌های غریبه یعنی آوردن ویروس منحوس کرونا و لعنت به غریبه‌ها...

شاید تیم مارشال درست می‌گوید که در خاورمیانه باید قومیت‌ها در خودشان باقی بمانند تا صلح برقرار باشد. نمی‌دانم...
 

  • پیمان ..