سپهرداد

Hurtling through the dark night

سپهرداد

Hurtling through the dark night

سپهرداد

دارم نگاه می‌کنم. و چیز‌ها در من می‌روید. در این روز ابری چه روشنم و چه تاریک. همه‌ی رودهای جهان و همه‌ی فاضلاب‌های جهان به من می‌ریزد. به من که با هیچ پر می‌شوم. خاک انباشته از حقیقت است. دیگر چشم‌های من جا ندارد... چشم‌های ما کوچک نیست. زیبایی و زشتی کرانه ندارند...
@
قبل‌ها زیر عنوان وبلاگ می‌نوشتم: «می‌نویسم، پس بیشتر هستم». روزگاری بود که بودن و بیشتر بودن را خیلی دوست می‌داشتم. ولی گذشت. حقیقت عظیم لاتفاوت بودن بودنم و نبودنم من را به ولایت هوا فرستاد. اینکه حالا باز هم دارم می‌نویسم دیگر نه برای بودن و نه برای بیشتر بودن بلکه فقط برای عادت است.
@
ما همانی می‌شویم که پی در پی تکرار می‌کنیم؛ بنابراین فضیلت فعل نیست عادت است.
@
پیاده روی را دوست دارم. آدم‌ها را دوست دارم. برای خودم قانون‌های الکی ساختن را دوست دارم و به طرز غم انگیزی معمولی هستم...
@
و مرد آنگاه آگاه شود که نبشتن گیرد و بداند که پهنای کار چیست.
@
جاده. مسافر. سربازِ پنج صبح. دانشجوی ترم صفری. دختری که چشم هایش نمی درخشد. اندوه. نفرت. عشق. از همین‌ها...
@@@
هیچ گونه ثباتی در موضوعات و سبک نوشته‌های این وبلاگ وجود ندارد.
@@@
ستون پایین:
پیوندهای روزانه، معمولا لینک سایر نوشته‌های من است در سایت‌ها و مطبوعات و خبرگزاری‌ها و...
کتاب‌بازی، آخرین کتاب‌هایی است که خوانده‌ام به همراه نمره و شرح کوچکی که در سایت گودریدز روی‌شان می‌نویسم.
پایین کتاب‌بازی، دوچرخه‌سواری‌های من است و آخرین مسیرهایی که رکاب زده‌ام و در نرم‌آفزار استراوا ثبت کرده‌ام.
بقیه‌ی ستون‌ها هم آرشیو سپهرداد است در این سالیانی که رفته بر باد.

ایمیل: peyman_hagh47@yahoo.com
کانال تلگرام: https://t.me/sepehrdad_channel

بایگانی

جشن‌ بی‌معنایی

دوشنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۹، ۱۱:۴۳ ق.ظ

آمده‌ایم آزمایشگاه تشخیص ژنتیک. آقای دکتر برای ما در مورد آزمایش‌های دی ان ای و تشخیص هویت صحبت می‌کند. این‌که ناجا یا قضات دادگاه پرونده را تشکیل می‌دهند. عکس و مشخصات آدم‌ها را می‌دهند دست‌شان و می‌فرستند به آزمایشگاه. بعد آن‌ها آدم‌ها را با عکس‌های‌شان تطبیق می‌دهند و از آن‌ها خون می‌گیرند. یک قطره از خون آدم‌ها را روی یک کیت می‌ریزند. بعد برای تشخیص دی ان ای باید کیت‌ها وارد یک دستگاه بشوند و کدگذاری شوند. دستگاهی که خون آدم‌ها را کدگذاری می‌کند و لایه‌های دی ان ای را واشکافی می‌کند. اصل هزینه ژنتیک همین کدخوانی آن دستگاه است. دستگاهی که مثل همه‌ی صنایع دیگر به تیراژ وابسته است. در هر بار ظرفیت ۱۶ نمونه را دارد. اگر ۱۶ نمونه پر شود برای‌شان به صرفه‌تر است. وگرنه که با ۲ نمونه هم کار را انجام می‌دهند. 
هر خون چندین محل کدگذاری دارد. کدگذاری‌ها که تمام شد خون آدم‌ها را با هم مقایسه می‌کنند. فرزند یک پدر یا فرزند یک مادر حداقل نیمی از کدهایش شبیه پدرش و نیمی شبیه مادرش خواهد بود. برای تشخیص رابطه‌ی خواهر برادری کار سخت‌تر می‌شود و باید از یک جدول محاسبه استفاده کنند. 
اصلا آدم‌ها برای چه می‌روند آزمایش ژنتیک می‌دهند؟
چند دسته مشتری داشتند. یک دسته جنین‌ها بودند. جنین‌هایی که قبل از شکل گرفتن مورد آزمایش قرار می‌گرفتند که آیا صحیح و سالم هستند و اگر صحیح و سالم نبودند رأی به سقط می‌دادند. یک دسته موارد جرم و جنایت بود. موارد پیچیده‌ی جرم و جنایت . یک دسته تجاوزها بودند و یک دسته پرونده‌های تابعیت و درخواست شناسنامه. 
ما برای دسته‌ی آخر رفته بودیم. آقای دکتر برای‌مان نمونه‌ها را می‌آورد و توضیح می‌داد. خاندانی در روستایی دورافتاده در بلوچستان که یکی‌شان شناسنامه داشت و بقیه شناسنامه نداشتند و همگی پاشده بودند آمده بودند تهران. کلی پول داده بودند تا اثبات کنند که خواهر و برادر و پدر و مادر آن کسی هستند که شناسنامه گرفته‌اند. یک نفرشان شناسنامه داشت و ایرانی بود و بقیه برای ایرانی بودن باید اثبات می‌کردند که با او رابطه‌ی خونی دارند، باید دستگاه تشخیص می‌داد که برادر یا خواهر یا پدر یا مادر و یا فرزند او هستند. 
در همان لحظاتی که آقای دکتر با تبختر از قدرت تشخیص آزمایشگاهش حرف می‌زد من داشتم به این فکر می‌کردم که مرز چه قدر مسخره است. آدم‌ها برای این‌که اثبات کنند که اهل این طرف یک خط مرزی هستند باید چه کارها که بکنند. چه هزینه‌ها که بدهند و چه کسب‌وکارها شکل گرفته... فقط به خاطر مرز، به خاطر یک خط فرضی که آدم‌های این طرفش ایرانی و آن طرفش پاکستانی و افغانستانی نامیده می‌شوند. 
کنوانسیون حقوق بشر حق جابه‌جایی را به عنوان یکی از حقوق اولیه‌ی بشریت به رسمیت شناخته است. هر کسی حق دارد در زمین خدا هجرت کند و از جایی که ناراضی است به جایی برود که فکر می‌کند برایش رضایت به همراه خواهد داشت. کنوانسیون‌های سازمان ملل برای تمام آدم‌های روی کره‌ی زمین حق خروج از کشورشان (محدوده‌ای که مرزها تعیین می‌کنند) را به رسمیت شناخته است؛ اما... اما هیچ کنوانسیونی حق ورود به یک کشور دیگر (گذشتن از مرزهایی دیگر) را به رسمیت نشناخته است. تو حق خروج از کشورت را داری. اما حق ورود به هر کشوری را نداری. 
یک چیزی هم هست به اسم تناقض لیبرالیسم. می‌گویند لیبرالیسم جابه‌جایی آزاد کالاها و خدمات را در سراسر جهان به رسمیت می‌شناسد اما برای آدم‌ها که طبیعتا مهم‌تر از کالاها هستند این حق را به رسمیت نمی‌شناسد. یک لپ‌تاپ چینی به راحتی می‌تواند مرزهای کشورهای گوناگون را پشت سر بگذارد و به یک ساختمان آموزشی در اسلوواکی برود؛ اما یک انسان نمی‌تواند مطابق میل خودش به نقاط دیگر کره‌ی زمین برود. (این محدودیت را ما ایرانی‌ها خیلی بیشتر و بهتر درک می‌کنیم. وقتی وارد فرودگاه دبی می‌شوی و با تحقیر مانع از ورودت به خاک خودشان می‌شوند، وقتی برای یک سفر کوتاه به سواحل مدیترانه باید طعم حقارت را پشت درهای بسته‌ی سفارت‌های اروپایی در تهران بچشی‌، وقتی...)
فیلسوف‌ها هم حق آزادی برای انتخاب محل زندگی را جزء اساسی‌ترین ویژگی‌های آدم‌ بودن به حساب می‌آورد. کانت می‌گفت که ما فقط همین دنیا را برای زندگی داریم و قاعدتا نمی‌توانیم به فضای دیگری برویم. بنابراین همه‌ی ما حق داریم که گوشه‌ی دلخواه خودمان در فضای موجود را انتخاب کنیم.
اما مرزها دست ما را بسته‌اند. مرزها به ظاهر برای ما امنیت به همراه آورده‌اند. اما همان‌قدر که امنیت به همراه آورده‌اند آزادی را هم از ما گرفته‌اند.. آدمیزاد مگر به آزادی و حق اختیارش آدمیزاد نیست؟!
و آقای دکتر به قدرت تشخیص‌ آزمایشگاهش می‌بالید. می‌گفت زمانی برای تشخیص رابطه‌ی مادر فرزندی امام علی باید مکانیزم می‌چید و از روی مکانیزم قضاوت می‌کرد. بچه را می‌گذاشت وسط و به مادرهای مدعی می‌گفت که از دو طرف بکشندش. اما الان دیگر نیاز به این حرف‌ها و زحمت‌ها نیست. آزمایش‌های ژنتیک کار را آسوده کرده‌اند... 
من راستش به آن مرد بلوچ فکر می‌کردم که جواب دی ان ای خاندانش منفی درآمده بود. او و خاندانش ساکن این خاک بودند. در هوای این طرف مرز نفس می‌کشیدند. می‌خواستند که ایرانی باشند. کلی دم و دستگاه طراحی شده بود، کلی کسب و کار به وجود آمده بود تا تشخیص داده شود که او اهل این طرف مرز است یا آن‌ طرف مرز...  این کسب‌وکارها پول‌شان را در آورده بودند اما او و خاندانش ایرانی نشدند...
این روزها بیش از هر زمان دیگری پوچ بودن زندگی‌های‌مان را احساس می‌کنم. آقای دکتر درآمد خوبی داشت. تعداد زیادی از آزمایش‌ها برای تشخیص رابطه‌ی نسبی و شناسنامه دادن و ندادن بود... امری که به نظرم ذاتا بی‌معناست. هر کسی حق دارد خودش را اهل جایی بداند که دلش می‌خواهد و روانش در آن راضی است. آقای دکتر داشت از یک کار بی‌معنا درآمد خوبی کسب می‌کرد. خیلی از شغل‌ها همین است. جشن بی‌معنایی که می‌گویند همین است. البته شاید معنادارترین چیز همین باشد: پول و درآمد. پولی که بر پایه‌ی بی‌معنادارترین چیزها آدم‌ها را به معنا می‌رساند!
 

نظرات (۱)

با قرآن هم نمی‌خونه، ان اکرمکم عند الله اتقاکم، ارض الله واسعه، من یهاجر فی سبیل الله یجد فی الارض مراعما کثیرا و سعه، والذین هاجروا فی الله من بعد ما ظلموا لنبوئنهم فی الدنیا حسنه  و .... بعد تو جمهوری اسلامی و شیعیان معتقد اینقدر همه نژاد‌پرست، واقعا جای تعجب و تفکر هست! با هر آدمی هم صحبت کنی با هر عقیده‌ای متاسفانه مساله بدجوری پیچیده شده. از توجیهات عجیب و غریب چراغ خونه و مسجد و ... که خودت دیگه همه را حفظ شدی. قطعا فرهنگ جامعه باید اصلاح بشه تا این مساله حل بشه چون از دکتر و درس‌خونده تا کارگر و سیاسیون و حتی با عقاید مذهبی و غیر مذهبی همه با حل مشکل مهاجر و شناسنامه مشکل دارند و برایشان حرف‌های امثال شماها قابل هضم نیست! 

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی