به تعداد زیادی رابین هود نیازمندیم! (به داش آکل که خیلی بیشتر...)
پیرمرد را نیمهشب کنار بزرگراه همت خفت کرده بودند. سوار بر پرایدش آرام میراند که یکهو جلویش پیچیدند. جوری که مجبور شد بایستد. چهار نفری ریختند سرش و از ماشین کشاندندش بیرون. آن پراید تمام زندگیش بود. حاضر نشد که به راحتی پرایدش را از دست بدهد. آویزان در شد. با چاقو زدندش. تسلیم نشد. کشاندندش. 50 متر به در ماشینش آویزان ماند و ضربات چاقو را پی در پی تحمل کرد و نایی برایش نماند. رها کرد و رها شد.
جسدش را با ردی 50 متری از خون صبح فردا پیدا کردند...
یک چیزی وجود دارد به نام اثر مقیاس. شاید خیلیها بگویند یک پراید ارزشش را نداشت. غافل ازین که ممکن است یک پراید تمام سرمایهی زندگی یک نفر باشد و از آن طرف پورشه و مازراتی حتی درصدی از سرمایهی یک نفر نباشد. نسبت پراید به کل سرمایهی آن شخص، و نسبت پورشه و مازراتی به کل سرمایهی دارندهاش ارزش ماشین برای آنها را مشخص میکند. و دردناک این است نسبت پرایدها به کل سرمایهی دارندگانشان بسیار بیشتر از پورشهها و مازراتیهاست...
کنار خیابان بودم و میخواستم از خیابان رد شوم که دیدم یک بی ام و از پشت ماشینی که وسط خیابان بود یکهو پیچید سمت من. گامی به عقب برداشتم و مرگ را جلوی چشمم دیدم. بی ام و لاییاش را کشید. یک بی ام و بدون سقف بود. داشت لایی میکشید. وحشیانه. آن هم در یک خیابان که حداکثر سرعت ماشینها در آن طبق تابلوها و عرف و هر چیزی که بگویی 60 کیلومتر بیشتر نباید باشد. دو نفر بودند. سقف را داده بودند پایین...
توی ذهنم یک سوالی وول خورد: چه چیز باعث شده که این دو تا حراملقمه آن قدر احساس امنیت کنند که هم سقف ماشینشان را پایین بدهند و هم تابع هیچ قانونی نباشند؟ وقتی ماشینشان سقف ندارد یعنی که آسیبپذیر است. یعنی که آدمها میتوانند خیلی کارها باهاشان بکنند. مثلا وقتی مجبور میشود پشت چراغ قرمز بایستد یکی یک سیگارت بیندازد روی صندلیشان. یا بدتر، نارنجک بیاندازد توی ماشینشان... تا به حال نشنیده بودم همچه اتفاقهایی را...
در ناخودآگاه اکثر مردان ایرانی زنها و ماشینها با هم رابطه دارند. به ماشینی که احساس خوبی دارد، صفات زنانه نسبت میدهند و برعکسش وقتی در مورد زنی صحبت میکنند از صفات ماشینی استفاده میکنند. (مثلا میگویند شاسی بلنده!) من هم یکهو دیدم دارم به زنها فکر میکنم. ولی یک جور دیگر بود فکرم...
به خودم گفتم در سرزمینی زندگی میکنم که زنان و دخترانش به جرم زن و دختر بودن امنیتشان از آهنپارههای لوکس خارجی کمتر است. مردان و پسران به راحتی هر بلایی دلشان بخواهد سر زنها و دخترها میآورند: سیگارت میاندازند، نارنجک میاندازند، اسید میپاشند، با آینهی ماشینشان به بدن دختر یا زنی که دارد رد میشود میمالند... اما چرا هیچ کدام ازین بلاها را سر ماشینهای لوکس خارجی نمیآورند؟ آیا آن جوانک که دارد با ماشینش بدتر از یک پراید مدل 75 برخورد میکند و برایش مهم نیست که به چی و به کی ضربه خواهد زد با کار خودش صاحب آن ماشین شده؟ حراملقمگی شاخ و دم ندارد که...
از خودم میپرسیدم یعنی یک هزارم بلاهایی که سر زن ها و دخترها توی این مملکت میآید اگر سر این ماشینهای لوکس میآمد این نبود حال و وضع ما...
برایم سوال این بود که چه چیز این سایهسار امنیت را برای حراملقمهها به وجود آورده؟
این دیوار شیشهای ضدگلوله که دور مظاهر ثروت حراملقمهها کشیده شده چی است؟ چی به وجود آورده این دیوار شیشهای ضدگلوله را؟
گفتم شاید اشتباه میکنم. یک چیزی یادم آمد. از وقتی خبر اسید پاشیدن به یک زن یا دختر پخش شد، تعداد اسیدپاشیهای بعدی افزایش پیدا کرد. مصداق بدآموزی. گفتم پس اگر تجاوز به حس امنیت پولدارها اتفاق افتاده چرا رسانهای نشده؟ چرا باید امنیت حراملقمهها از آدمهای عادی بیشتر باشد؟
گشتم. فقط به این خبر رسیدم:
تنها کاری که از دستم برمیآید همین است که این جور اخبار را انتشار بدهم...