سرزمین من
۱-همین دو روز پیش بود که وقت گذشتن از خیابان از دست موتوریها عصبانی شدم. خیابان یک طرفه بود و داشتیم به سمت چپ نگاه میکردیم تا ماشین نیاید و رد شویم. از خیابان رد شدیم و یکهو از سمت مخالف صدای گاز یک موتوری و ترمز گرفتنش زهره ترکم کرد. خلاف میآمد و سرعت هم میآمد. برگشتم به پایهی پیاده رویام گفتم اگر من مسئول راهنمایی رانندگی بودم تردد هرگونه موتور را ممنوع میکردم. همهی کارخانههای موتورسازی را تعطیل میکردم و جلوی واردات موتور سیکلت را هم میگرفتم. دلیلش هم همین که این موتوریها از حیوانها هم وحشی ترند. کوچکترین قانونی برایشان معنایی ندارد. فقط آلودگی صوتی دارند و مزاحمت. هم برای عابرهای پیادهی توی پیاده رو مزاحماند و هم برای ماشینهای توی خیابان. معلوم نیست از کدام طرف سروکلهشان پیدا میشود و با کوچکترین انحراف ماشین تقی میخورند به ماشین و فرتی میمیرند... به هیچ دردی نمیخورند این موتورها و موتورسوارها. وقتی آن حرفها را میزدم اصلن یاد یک گونهی خاص از موتوریها نبودم. گونهای از موتوریها که عقب موتورشان یک خورجین آویزان است و روی خورجین آرم ادارهی پست است و خورجین از زور نامهها و بستههایی که باید به دست صاحبانشان برسد دارد میترکد.. این موتوریهای ادارهی پست که آرام و بیصدا توی کوچه پس کوچهها میگردند و نگاهشان به پلاک خانهها است و نامهای که باید به مقصد برسانند...
تنها نوع موتورسوارهایی که دوست داشتنیاند...
۲-یادم نیست کجا و کی در مورد عادت ژورنال خریدن فرانسویها خانده یا شنیده بودم. اینکه هر روز و هر هفته و هر ماه یک عالمه مجله توی فرانسه چاپ میشود. اینکه هر قشر از جامعهی فرانسه برای خودش یک ژورنال تخصصی و معتبر دارد و اعضای آن قشر حداقل آن ژورنال تخصصی را حتمن میخانند و دنبال میکنند. همهی اقشار، از کارگر دخانیاتشان بگیر تا مهندس مکانیک و دکترها و پرستارها و نجارها و پلیسها و... همهشان یک ژورنال در رابطه با کارشان دارند و اینکه همهشان حداقل آن ژورنال را میخرند و میخانند. رسم اشتراک ژورنال تخصصیشان هم بود. مهم نبود در کدام شهر و روستای فرانسه هستند. مهندسی که در دورافتادهترین نقطهی فرانسه بود با اشتراک مجلهی مخصوص خودش هر ماه مجله را در محل کار خودش میخاند. اصلن هر کس که کار تخصصی داشت مجلهی مربوط به کارش را به صورت اشتراک میخرید و خلاصه اینکه هر فرد حداقل مشترک یک ژورنال تشریف دارد...
۳-اما رسم خریدن از دکهی روزنامه فروشی هم هست...گاه برایم پیش آمده که در یک پیاده روی امیرآباد تا انقلاب جلوی تمام دکههای روزنامه فروشی طول خیابان ایستادهام و به مجلهها و روزنامهها نگاه انداختهام. همهشان هم تکراریها. فقط طرز چیدن مجلهها و روزنامهها و جایگشتهایشان عوض شده بود. ولی نمیدانم چه مرضی است. این طرز چیدن مجلهها... خودم میدانم که چه مجلهای را خاهم خرید. مجلههایی که میخرم ۲-۳تا بیشتر نیستند. میتوانم از همان دکهی اول بخرم. ولی باز ۳-۴تا دکه را نگاه میکنم. به مجلههایی که کنار مجلهی مورد نظرم قرار گرفتهاند نگاه میکنم. سلیقه و شعور دکه دار را بالا پایین و وزن میکنم و بعد که به یک حداقلی در مورد سطح سلیقه و شعورش رسیدم تصمیم به خریدن میکنم. اما فقط دکههای روزنامه فروشی تهران هستند که همهی مجلهها را دارند.. اصلن فقط توی تهران است که تعداد دکههای روزنامه فروشی زیاد است... و سر همین اگر من هفتهای تهران نباشم ممکن است مجلهی مورد نظرم (مثلن مجلهی آسمان) را از دست بدهم. ممکن است اصلن یادم برود که مجلهای هست که من معمولن میخرمش و شمارهی تازهاش درآمده. ممکن است از بس فکرم مشغول باشد که برخلاف بعضی روزها اصلن در مقابل هیچ دکهی روزنامه فروشیای نایستم... اینها حالتهایی هستند که مجلهی مورد نظرم را از کف میدهم...
۴-هیچی. مشترک مجلهی «سرزمین من» شدهام. دیروز موتور ادارهی پست با خورجین پر از نامه و بستهاش آمد دم خانهمان. مجله را تحویلم داد و رفت. سه چهار روزی میشد که «سرزمین من» را روی دکهها میدیدم ولی نمیخریدم. دیگر سه ساعت با خودم در مورد سطح شعور دکه دار کلنجار نمیروم که آیا لیاقتش را دارد که ازش مجله بخرم یا نخرم...!!! حالا که مجله به دستم رسیده احساس صرفه جویی ارزی هم بهم دست داده. اینکه ۳۰۰۰تومان به نقدینگی روزانهام افزوده شده!! و خب نکتهی مهمتر اینکه موتور ادارهی پست را هر ماه جلوی خانهمان ببینم حس خیلی خوبی دارد... حس نامه داشتن...
هیچ کس به "کیفیت" نشریه ها اهمیت نمی دهد چه برسد به آن که ترغیب شود برای خواندنشان و عادت کند به خریدنشان!!!
پ.ن.
پیشنهاد می کنم این رسم خریدن مجله از دکه فروشی را زیر باران امتحان کنی! حدس زدن نوشته ها از زیر پلاستیکی که دکه دار روی مجله ها می کشد خیلی لذت بخش است!!!