سپهرداد

Hurtling through the dark night

سپهرداد

Hurtling through the dark night

سپهرداد

دارم نگاه می‌کنم. و چیز‌ها در من می‌روید. در این روز ابری چه روشنم و چه تاریک. همه‌ی رودهای جهان و همه‌ی فاضلاب‌های جهان به من می‌ریزد. به من که با هیچ پر می‌شوم. خاک انباشته از حقیقت است. دیگر چشم‌های من جا ندارد... چشم‌های ما کوچک نیست. زیبایی و زشتی کرانه ندارند...
@
قبل‌ها زیر عنوان وبلاگ می‌نوشتم: «می‌نویسم، پس بیشتر هستم». روزگاری بود که بودن و بیشتر بودن را خیلی دوست می‌داشتم. ولی گذشت. حقیقت عظیم لاتفاوت بودن بودنم و نبودنم من را به ولایت هوا فرستاد. اینکه حالا باز هم دارم می‌نویسم دیگر نه برای بودن و نه برای بیشتر بودن بلکه فقط برای عادت است.
@
ما همانی می‌شویم که پی در پی تکرار می‌کنیم؛ بنابراین فضیلت فعل نیست عادت است.
@
پیاده روی را دوست دارم. آدم‌ها را دوست دارم. برای خودم قانون‌های الکی ساختن را دوست دارم و به طرز غم انگیزی معمولی هستم...
@
و مرد آنگاه آگاه شود که نبشتن گیرد و بداند که پهنای کار چیست.
@
جاده. مسافر. سربازِ پنج صبح. دانشجوی ترم صفری. دختری که چشم هایش نمی درخشد. اندوه. نفرت. عشق. از همین‌ها...
@@@
هیچ گونه ثباتی در موضوعات و سبک نوشته‌های این وبلاگ وجود ندارد.
@@@
ستون پایین:
پیوندهای روزانه، معمولا لینک سایر نوشته‌های من است در سایت‌ها و مطبوعات و خبرگزاری‌ها و...
کتاب‌بازی، آخرین کتاب‌هایی است که خوانده‌ام به همراه نمره و شرح کوچکی که در سایت گودریدز روی‌شان می‌نویسم.
پایین کتاب‌بازی، دوچرخه‌سواری‌های من است و آخرین مسیرهایی که رکاب زده‌ام و در نرم‌آفزار استراوا ثبت کرده‌ام.
بقیه‌ی ستون‌ها هم آرشیو سپهرداد است در این سالیانی که رفته بر باد.

ایمیل: peyman_hagh47@yahoo.com
کانال تلگرام: https://t.me/sepehrdad_channel

بایگانی

جشن عاشورا

دوشنبه, ۲۱ آذر ۱۳۹۰، ۰۱:۰۴ ق.ظ

لوئیس بونوئل در کتاب «با آخرین نفس‌هایم» فصل طبل‌های کالاندا را با این جمله‌ها شروع می‌کند: «در برخی از روستاهای منطقه‌ی آراگون مراسم خاصی وجود دارد که احتمالن در دنیا بی‌نظیر است. طبل کوبی روزهای جمعه در الکینز و ایخار رایج است اما در هیچ جا مثل کالاندا نیرویی چنین گیرا و اسرارآمیز ندارد. این رسم که به اواخر قرن هجدهم برمی گردد در حوالی سال ۱۹۰۰ تقریبن برافتاده بود اما به همت یکی از کشیشان کالاندا به اسم ویسنته الانه گوی دوباره احیا شد. در کالاندا از نیمروز جمعه تا ظهر روز بعد (شنبه) جمعیت یک نفی بر طبل می‌کوبند. این ضربه‌ها یادآور ظلماتی است که در لحظه‌ی مرگ مسیح زمین را فرا گرفت، زلزله‌ای که در آن دم زمین را لرزاند صخره‌هایی که از کوه ریزش کردند و پرده‌هایی که در معبد از بالا تا پایین دریده شدند...»
بعد می‌نشیند با آب و تاب و جزئیات مراسم طبل زنی را توصیف می‌کند. در دنیا بی‌نظیر بودن مراسم کالاندا نکته‌ای است که مطمئنن اگر عمر بونوئل به زمانه‌ی ما قد می‌داد و می‌توانست یک نیم نگاهی هم به ایران بیندازد هرگز آن را نمی‌گفت...
متوا‌تر گفته‌اند که ما ملت شادی نیستیم. به نظرم شاد بودن و شادی کردن یک مزیت نیست. یک ناچاری است. آدمیزاد در مقابل رنج بودن ناچار به شادی کردن می‌شود. آدمیزاد دوست دارد شعر نیما یوشیج را بخاند که: منم شیر/ سلطان جانوران/ سر دفتر خیل جنگ آوران/ که مادرم در زمانه بزاد/ بغرید و غریدنم یاد داد/ نه نالیدنم...
یک گونه‌ی اثربخش شادی کردن مطمئنن شادی جمعی و شادی گروهی است. اینکه جماعت عظیمی را مثل خودت ببینی و احساس فراموش کردن تنهایی بکنی... اما برای شادی جمعی باید بهانه‌ای وجود داشته باشد. بهانه‌ای که به خاطر آن همه حول آن از کنج تنهایی خودشان بیرون بزنند و جمع شوند... نمی‌دانم درست فکر می‌کنم یا نه. اما این چیزی است که دیده‌ام و حس کرده‌ام و به این نتیجه رسیده‌ام. در مورد همه نیست صددرصد. ولی عموم به نظرم این طور است. به نظرم روزهای تاسوعا و عاشورا که جزء تعطیلات رسمی جمهوری اسلامی هستند محوری هستند برای آن جمع شدن شادی بخش.... روزهای تاسوعا و عاشورا مردم حس دیگری دارند. یک جور خوشحالی شاید. توی کوچه‌ها و خیابان‌ها شربت و شیرینی می‌دهند. مردم می‌توانند نزدیک امامزاده‌ها و مناطق خاص بروند و رفتن و آمدن دسته‌های عزاداری را تماشا کنند. اینکه تعداد تماشاچیان از آدم‌های توی صحنه بیشتر باشد طبیعی است. مهم جمع شدن و کنار هم بودن است. علم‌های دسته‌های مختلف و تقلای علمدار‌ها برای حرکت دادن آن پاره آهن مسلمن از دیدنی هاست. عده‌ای زنجیر می‌زنند و عده‌ای سینه. در این میان نوحه خانی هم هست که مهم نیست واقعن چه می‌خاند. صدای طبل‌ها صدای غالب است. طبل موسیقی ملی ما ایرانیان است. ریتم‌های موسیقیایی محدودش (یک ضرب و سه ضرب) هم نشان دهنده‌ی میزان هوش موسیقیایی ملت ماست. دختر‌ها خودشان را خوشگل می‌کنند. میل به دیده شدنشان در این روز‌ها ارضا می‌شود. و پسر‌ها هم میل به دیدنشان. خیلی از ادم‌ها که در حالت معمول در جامعه دیده نمی‌شوند در این روز به خیابان‌ها می‌آیند. خیلی‌ها دوستان و آشنایانی را که مدت‌ها نمی‌بینند در این روز‌ها می‌بینند. وقت ناهار هم ذوق و شوق عظیمی به راه می‌افتد برای گرفتن قیمه‌های نذری... صف تشکیل دادن برای گرفتن قیمه‌های نذری و انتظار و زرنگ بازی برای گرفتن غذاهای بیشتر و... این حداقل‌های شادی و کنش‌های شاد است. اما ناچاری است...
نگاه ارزشی اصلن ندارم. من کی باشم که بخاهم آه و واویلا راه بیندازم که ببینید حسین که بود و ملت ما چه می‌کنند و الخ... فقط می‌خاهم بگویم این جوری است. چیزی که هست هست دیگر. طبیعی هم هست. فقط مشکلی که دارم اخبار صداوسیمای این مملکت است که شب از عزاداری مردم در روزهای تاسوعا و عاشورا گزارش پخش می‌کند. تناقض عظیمی وجود دارد. ما ملت عجیبی هستیم. شاید هم مریض. شادی‌‌هایمان را در لوای عزاداری انجام می‌دهیم...

  • پیمان ..

نظرات (۱)

ما ملت دیوانه ای هستیم
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی