مینیمالها
۱- هرکسی که شروع کرده با تقلید و تظاهر شروع کرده... بعد از یه مدت تظاهره شده جزئی از وجودش و تقلیده هم چون انسان اساسن منحرف شونده است انحراف پیدا کرده و شده یک جور خاص بودن و یکه بودن...
۲- هرکی یه جو عقل تو اون کله ش باشه باید یکی از اینارو بپرسته: تالستوی-داستایفسکی-چخوف-تورگنیف-بولگاگف. من داستایفسکی رو میپرستم.
۳- بعضی چیزها خیلی زندگیاند. مثلن دستها را توی جیب شلوار فرو کردن و راه رفتن. مثلن سر را به شیشهی خیس اتوبوس تکیه دادن و از بالا به ماشینها نگاه کردن. مثلن توی راهروی قطار ایستادن و به منظرهی یکنواخت پنجره زل زدن. مثلن...
۴- از این تی شرتا میخوام که روش مینویسن: هاگ میپلیز.
۵- سال ۱۳۴۸، شرکت واحد اتوبوسرانى تهران اعلام کرد بهاى بلیت اتوبوس از دو به پنج ریال افزایش خواهد یافت. بسیارى از مردم تهیدست تهران اعتراض کردند. تب این اعتراض دانشگاه تهران و، بیش از همه، دانشکده فنى را فرا گرفت و به تخریب و سوزاندن چندین اتوبوس انجامید. پیشنهاد افزایش بلیت پس گرفته شد.
۶- پیاده روی باس دو نفره باشه. یه نفرهاش غم انگیزه و سه نفره و بیشترش لوث و مضحک.
۷- lllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllll
wwwwwwwwwwwwwww
vvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvv
اینا کالیبر اجزای بدن من در انجام دادن کارهاست در طول سه سال گذشته.
برای اینکه به این وضع در نیام:
... uuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuu
باید چی کار کنم؟! از گشادی ذله شدم
۸- از میدون انقلاب تا میدون امام حسین و از میدون امام حسین تا ایستگاه سبلان رو امروز پیاده، با کولهای روی دوش و دو تا دست توی جیبهای شلوارم گز کردم. حالم خوب نبود.
۹- یه روزی فک میکردم خاطرشو خیلی میخوام. عجیبه. الان این گوی طلاییش توی ایمیلم روشن شده و هیچ حسی هم درموردش ندارم. یه روزی هول میشدم وقتی گوی طلاییش روشن میشد... نخند. کوفت.
۱۰- در تاریخ بودهاند مللی که ستاره میپرستیدهاند، خورشید و ماه میپرستیدهاند. نبودهاند قوم و ملتی که باران یا برف بپرستند؟ مثلن باران پرست یا برف پرست باشند؟ اگر بودهاند بهم بگوییدشان تا اجدادم را بشناسم و اگر نبودهاند نیاکان من چه کسانیاند آخر؟!
۱۱- زن آدم بایست بیرون از خونه مث یه پرنسس باشه و داخل خونه مث یه فاح[شه. غیر اینه؟ آره دیگه. این همه مثال نقض توی خیابونا. کوری؟ نمیبینی؟ همه شون توی خونه هاشون پرنسس میشن. باور کن.
۱۲- فقط برای اینکه وقتی به سن الان باباش رسید بتونه بخنده. بتونه لبخند بزنه. فلسفهی زندگی و گفتارها و کردارهاش اینه. واقعن کفم برید وقتی اینو گفت...
۱۳- من مسافر خطوط میانهی این شهرم. خطوطی که متوسطها مسافرانش هستند. بیآرتیهای آزادی-تهرانپارس. متروی تهرانپارس صادقیه. متوسطی و میان مایگی اتمسفر زندگی من است
۱۴- ساموراییها وقتی میخواستن تجدید قوا کنن، وقتی میخواستن یه تصمیمی بگیرن، وقتی میخواستن قویتر شن، وقتی میخواستن یه تغییر بزرگی کنن میرفتن گم و گور میشدن. از دیدهها پنهان میشدن و هیچ کس خبری ازشون نمیتونست بگیره. یه اسم خاصی هم داره این حالت شون. یادم نیست اسمش! مدت هاست دلم میخواد مثل ساموراییها باشم.
هم به خاطر این حالت شون... و هم به خاطر هاراگیری شون...